cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

تیامو

در ایتالیایی به دوستت دارم تیامو گفته می‌شود ارتباط با سجاد صابر @ssm_96

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
7 278
المشتركون
-524 ساعات
-427 أيام
-15530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

1.58 MB
2.32 MB
1.60 MB
1.55 MB
1.86 MB
2.23 MB
بنظر من اوج لذت را زمانی می‌توان تجربه کرد که یک نقاشی خوشکل بکشی و یک تویت (جمله) زیبا و با مفهموم از خودت را کنارش بنویسی و بزنی به دیوار. اینجاست که واقعا باید به خودت افتخار کنی. تمرین هفتم که مربوط محاوره می‌شد نمی‌دانم‌ واقعا در نوشتن خوب شده بودم یا اینطوری فکر می‌کردم راحت تر توانستم از پسش بر بیایم. تمرین هشتم احساس نویسی بود اینجا می‌خواستم‌ در مورد چیزی بنویسم که بیشترین احساسات را در آن تجربه کردم؛ به این نتیجه رسیدم که داستان دلماه را بنویسم دختری که اتوبوس شهری بخاطر چهره‌ش منتظرش نماند من آنجا بودم و دیدم که چه حالی شد، دختری که صدایش قشنگتر بود، دختری که همیشه با بقیه مقایسه می‌شد و... اکثرش را دیدم یا تجربه کردم. این متن را برای یکی از دوستانم فرستادم؛ از طرز فکرم خیلی ناراحت شد و می‌گفت دنیا اینطوری نیست و... می‌خواستم به استادم سجاد صابر بگویم که واقعا اگه قرار باشد روزی این داستان در قالب یک کتاب در بیاید آیا به یک چیزی مزخرف تبدیل می‌شود؟ ولی نپرسیدم شاید می‌ترسیدم که جواب او هم مثبت باشد. گرچند با شناختی که از ایشان دارم هیچ وقت چیزی را نمی‌گوید که تو را کاملا ناامید کند؛ در حرفایش حتما یک نکته مثبت و یک نکته منفی وجود دارد. برای همین وقتی متن‌هایم را برایش می‌فرستادم هر روز بالای تپه می‌رفتم، اولتر از همه صحفه استادم را چک می‌کردم که نظرش در مورد متنم چه بوده. وقتی استاد متنم را بررسی می‌کرد یک نکته مثبت هم می‌گفت مثلا قراره تو یک رمان نویس بلند بشی و... اینقد ذوق می‌کردم که وویس را به خواهر و مادرم هم نشان می‌دادم و می‌گفتم ببینید قرار است من رمان نویس بلند شوم. بیشتر اوقات خودم‌ را شبه یک بچه دبستانی تصور می‌کردم که از تعریف استادش اینقدر ذوق زده شده. خیلی قشنگ است و این حس را هنوز هم دارم. ولی تا بحال بجز از درس بیشترین پیامی که از استاد دریافت کردم در مورد این است که چه وقت تمرین را می‌فرستی؟ من بجز کلاس نویسندگی کلاس زبان هم بشکل آنلاین شرکت کردم در کلاس حدودا بیست نفر بودیم وقتی استاد می‌گفت تمرین های کتاب را حل کنید و برایم بفرستید، اگر یکی تمرین را نمی‌فرستاد اصلا متوجه نمی‌شد. این رفتار استاد در اوایل واقعا برایم قابل توجه و جالب بود چون اگر می‌گفت چهارشنبه متن را بفرست و تو نمی‌فرستادی دینگ پیام می‌داد که چهار شنبه شده یا پنجشنبه شده، منتظرم، رفتی که رفتی، چه شد و... اینقدر اینکار را می‌کرد و می‌کند تا تمرین را بفرستی. از این مدل پیام های استاد یکیش برایم مثل یک خاطره می‌ماند نزدیک عید قربان بود استاد یک تمرین را داد، گفت تا قبل عید بفرست. گفتم چشم. ولی خب مادرها، وقتی عید می‌شود یک مدل وسواس تمیز کردن و رنگ کردن و... اینها می‌گیرند برای همین نتوانستم زود بفرستم. یک روز به عید مانده بود که پیام گذاشته: قبل عید شده ها! اینقدر خندیدم که اشکایم در آمد. این مدل مدیریت‌ش را خیلی دوست دارم. از استاد که بگذریم فکر کنم خودم یک چیزی شبه مرض استاد آزاری دارم این حسرت زود شدن را در دل همه اساتیدم تا بحال گذاشتم. نه اینکه افتخار کنم ولی خب... من نصف عمرم را در کلاس گذراندم ولی این کلاس خیلی برایم متفاوت است؛ چون کلاس های که در آن تا بحال شرکت داشتم شدیدا فضای رسمی داشتند که اینطوری چه بخواهی چه نخواهی بهت خیلی زیاد استرس وارد می‌شود و مجبور به خودسانسوری می‌شوی و سوال پرسیدن در این شرایط خیلی سخت می‌شود. در کلاس سجاد صابر فضای رسمی را می‌توان احساس کرد، چون ایشان یک مقدار شوخ‌طبع هستند می‌شود گفت فضای کلاس ایشان صمیمی‌ی رسمی هست؛ یک همچین چیزی. نویسندگی با خودش یک مقدار افسردگی دارد چیزیکه من چند برابرش را بخاطر وضع شدن محدودیت های جدید اینجا دارم تحمل می‌کنم، دوست داشتم همه‌ی وقت و انرژیم را روی اینکار بگذارم ولی بخاطر وضعیت روحی خودم نمی‌توانم اینکار را بکنم. ظاهرا کلمه نویسنده هنوز برایم زود هست، چون برای کسب این عنوان باید بیشتر تلاش کنم ولی خب این دوره تاثیرش را گذاشته و یک مقدار حس و حال نویسنده ها را می‌توانم درک کنم، فکر ‌کنم که واقعا دنیا از دید نویسنده ها متفاوت هست. برای همین چیزاست که دلم اصلا نمی‌خواهد کلاسم تمام شود. در آخرین وویس استاد گفت که کلاس تان دو ماه مانده؛ و من از حالا دلتنگ شدم شاید همین دیر فرستادن تمرین‌ها باعث شود دو ماه چهار ماه شود. کاش می‌توانستم در یک ‌دوره جدید شرکت کنم!
إظهار الكل...
بعد از تمام شدن کانکور من باید دانشگاه می‌رفتم، اما بخاطر تغییر حکومت در افغانستان رفتن به دانشگاه یک امر محال بود و این موضوع خیلی من را اذیت می‌کرد. نمی‌توانستم آن حجم از ناراحتی و افسردگی را تحمل کنم یا با کسی در میان بگذارم چون اوضاع همه در آن شرایط بد بود. تصمیم گرفتم کلاس نقاشی بروم و با کشیدن نقاشی خودم را آرام کنم، چند مدتی رفتم ولی بازهم بخاطر طالبان نتوانستم ادامه‌ بدهم. بلاخره مجبور شدم به منطقه‌ی خودمان جاغوری(اسم منطقه)برگردم. وقتی اینجا آمدم نقاشی می‌کشیدم، اما نمی‌توانستم هر چیزیکه در ذهنم می‌گذرد را بکشم، برایم کافی نبود. در فضای مجازی متن های عابده دختر عمه‌ام که بهترین دوستم هم هست را می‌خواندم بیشتر اوقات خودش متن هایش را برایم می‌فرستاد تا بخوانم عابده دقیقا چیزی را می‌نوشت که من حس می‌کردم کلا قشنگ می‌نویسد، به همین اساس به فکر کلاس نویسندگی افتادم که قبلا عابده در آن شرکت کرده بود. وقتی کابل بودم تمرین داشتن سنگ، که استادش برایشان داده بود خیلی برایم جالب تمام شد. اگر به ظاهر قضیه نگاه کنیم داشتن یک دوست تخیلی خیلی هم بد نیست. هم وقتی که کابل بودم و هم زمانیکه به جاغوری آمدم فکر می‌کردم که از پس این کار بر نمی‌آیم چون من در دوران مکتب و کانکور با اعداد راحت‌تر بودم تا با کلمات. ولی بازهم خواستم شانسم را امتحان کنم. با عابده این موضوع را در میان گذاشتم او هم تشویقم کرد و آیدی استادش یعنی سجاد صابر را داد. حقیقتا از اینکه قرار بود یک استاد ایرانی تبار داشته باشم استرس داشتم چون در فضای مجازی دیده بودم که ایرانی‌ها و افغان‌ها کلا باهم مشکل دارند اگر یکی بگوید این گل سفید است دیگری انکار میکند، اصلا آب شان در یک جوی(جوب) نمی‌رود؛ اما از طرفی کمی خیالم راحت بود چون ایشان قبلا شاگرد افغان هم داشته و اگر متعصب بود که شاگرد افغان نمی‌پذیرفت. تاریخ دو حوت(اسفند) به ایشان پیام دادم و قرار شد به شکل آفلاین در فضای تلگرام درس را شروع کنیم. سجاد صابر درس ها را به شکل وویس می‌فرستاد بعد مطابق همان درس تمرین می‌داد یک هفته وقت داشتم تا تمرین را بنویسم و برایش بفرستم. چون ما در دهات زندگی می‌کنیم انترنت در خانه کار نمی‌کند و مجبوریم بالای تپه که حدود چند دقیقه از خانه مان فاصله دارد برویم؛ فصل زمستان برایم سخت بود تا آنلاین شوم چون هوا سرد و برفی بود، می‌رفتم بالای تپه وویس‌ها را دانلود می‌کردم بعدش می‌آمدم خانه در اتاقم یا در اتاق نشیمن کنار بخاری می‌نشستم و گوش می‌دادم. حالا هم همینه فقط فرقش اینست که هوا گرم است و این امکان را برایم می‌دهد که در باغچه خانه‌ی مان هم به درس‌ها گوش بدهم و بنویسم. قبل اینکه با روش درسی استاد آشنا شوم فکر می‌کردم که استاد یک متن نمونه برایمان می‌فرستد و ما از روش می‌نویسیم و یاد می‌گیریم ولی اصلا اینطوری نبود استاد نحوه فکر کردن، نوشتن و ویرایش کردن را یاد می‌داد دیگر مربوط خودت می‌شد که چطوری می‌نویسی؛ اینجا ایجاب می‌کرد که اوج خلاقیتت را به کار بگیری. اولین تمرین روزمره نویسی بود این تمرین را طوری نوشتم که اصلا نمی‌دانستم چطوری شروع کنم. تمرین دوم گسترش ایده یا همان داشتن سنگ بود، ظاهر این تمرین را دوست داشتم یک سنگ سفید کوچک را همیشه با خودم داشتم، هر که سنگم را می‌دید می‌گفت چرا این را همیشه با خودت داری؟ با شوخی می‌گفتم چون این یک سنگ جادویی هست. واقعا همراهش در مورد هر چیزی صحبت می‌کردم برایم مثل تراپی عمل می‌کرد. ولی باطنش خیلی سخت بود چون فقط باید متکی به قوه تخیل خودت می‌بودی ‌و یک عالمه احساس را باید می‌نوشتی، که من در مورد احساس نویسی شدیدا مشکل داشتم. در این تمرین یک چیزی جالب را تجربه کردم، خب اول باید فکر کنی بعد بنویسی. من شب و روز فکر می‌کردم و داستان را جلو می‌بردم ولی وقتی گوشی‌م را بر می‌داشتم تا بنویسم می‌دیدم که دختر تازه با دیدن سنگ متعجب شده یعنی هنوز اول داستانه؛ و دوباره فکر کردن و نوشتن داستان برایم خیلی سخت بود و تکراری می‌شد. خلاصه بگویم اینقدر در این تمرین خیال پردازی و رویا پردازی کردم که هنوز برای آینده‌م همچین کاری را انجام ندادم. تمرین سوم مربوط این می‌شد که خود سانسوری نکنیم ولی در این تمرین دلم خنک شد یک نفر را خیلی بد، بد کش کردم. تمرین چهارم را می‌توان برایش لقب بدترین تمرین را داد، حتی بعد از نوشتن‌ش چند مدتی را نتواسنتم بخوابم. کاش این تمرین جایگزین داشت. تمرین ششم مربوط می‌شد به تویت نویسی، این‌ تمرین را خیلی دوست داشتم. برای همین بعد از آن، دیدگاهم نسبت به طبیعت و آدم‌ها تغییر کرد؛ طوریکه وقتی بوی باران به مشمامم می‌خورد دیگر فقط نمی‌گفتم این بو را دوست دارم دنبال یک معنا و ارتباط بین این بو و درون خودم می‌گشتم؛ دیگر قاصدک، شبدر، پروانه و... برایم فقط زیبا نبودند، همه‌ی اینها یک حس خاصی را به من می‌دادند که قبلا تجربه نکرده بودم.
إظهار الكل...
متن خانم احمدی یکی از شاگردام بامزه شده😅
إظهار الكل...
نمی‌دونم برای کتابی که فایلش همه جا پخش شده کسی هزینه می‌کنه یا نه😅
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.