🕊شهر رمان🕊
🧿تاسیس چنل : ۱۴۰۰/۳/۲۹🧿 برای ارتباط با نویسندگان کامنت بگذارید.💎 رمان عدالت👿روزهای فرد ۱ پارت🔥 رمان زندگی من😍هر روز ۱ پارت🍬 رمان طبقه بالایی🥵هر روز ۱ پارت💦 ادمین تبمونح= @sharbat_tak ‼😑هرگونه کپی از رمان ها پیگرد قانونی دارد😑‼️
إظهار المزيد103
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from 🙊~کلیپ اینستاگرام~🙈
Photo unavailableShow in Telegram
قسمت صد و چهل و دوم #زندگی_من
..........................................................
📝@sharbat123📝
Repost from 🙊~کلیپ اینستاگرام~🙈
Photo unavailableShow in Telegram
قسمت صد و چهل و سوم #زندگی_من
..........................................................
📝@sharbat123📝
Repost from 🙊~کلیپ اینستاگرام~🙈
Photo unavailableShow in Telegram
قسمت صد و چهل و یکم #زندگی_من
............................................................
📝@sharbat123📝
Repost from 🙊~کلیپ اینستاگرام~🙈
Photo unavailableShow in Telegram
قسمت صد و چهلم #زندگی_من
...........................................................
📝@sharbat123📝
Repost from 🙊~کلیپ اینستاگرام~🙈
Photo unavailableShow in Telegram
قسمت صد و سی و هشتم #زندگی_من
گفت:( یعنی تو این وضعیت هم اعتماد بنفست حفظ میکنی!) توقف کوتاهی کرد. نزدیکم شد و گفت :( چطور دلم میاد تو رو نبخشم آخه🥺 ولی وقتی اینجوری حرکات بچه گانه در میاری ...) دو طرف بالشتی که روش سرم بود رو گرفت و سرشو نزدیک کرد.
گفت:(من نمی تونم خودمو کنترل کنم...) هی نزدیک ترو نزدیک تر می شد. منم چشمامو بدون اینکه دست خودم باشه بستم .یکدفعه یکی در زد و چشمامو یکهو باز کردم یا خدا الان یکی اینجوری ببینی مارو😐 که دانیال هول دادم .
صاف نشستم ، سریع لباسم درست کردم و ستمو رو صورتم گذاشتم . یه نگاه به دانیال انداختم، بچم هنوز تو شوک بود . فکر کنم خیلی ناراحت شد😅 صدام درست کردم و گفتم :( میتونید بیایید داخل!)
اما کسی داخل نیومد ،عجیب بود . یه نگاه به دانیال کردم ، احساس کردم یکم رنگش پریده اول فکر کردم بخاطر حرکت یهویی منه ولی وقتی دستمو روی پیشینیش گذاشتم، اون تب داشت.
روبهش کردم و گفتم :( تو هم سرما خوردی که!) دانیال گفت:( نه من اوکیم) چشمام و ریز کردم😑 ، یه نگاهی به...
این داستان ادامه دارد🤒
............................................................
📝@sharbat123📝
Repost from 🙊~کلیپ اینستاگرام~🙈
Photo unavailableShow in Telegram
قسمت صد و سی و نهم #زندگی_من
یه نگاهی به سرمی که به دستم بود کردم. شانس آوردم این همه تکون خوردم از دستم در نیومده و گرنه پاره شدن رگو کجای دلم بزارم .ولی خوب شد به سرم نگاه کردم تهش بوده😂🤦🏻♀️خواستم درش بیارم ، دانیال گفت:( مشکلی نداری خودت درش بیاری؟)
گفتم:( نا سلامتی داروسازی خوندم دیگه با این مشکلی ندارم ) سرمو در آوردم . وقتی به دانیال نگاه کردم ، چشماشو بسته بود. گفتم:( دانیال تو چرا چشماتو بستی آخه؟) گفت:( تموم شد؟) گفتم:( چی تموم شد ؟ منظورت در آوردن سرمه؟) سرشو به علامت تایید تکون داد.
خدای من این حرکاتش چقدر کیوته آخه🥺😂 گفتم :( آره در آوردمش) آروم یکی از چشماشو باز کرد. وقتی مطمئن شد، اونی یکی چشمشم باز کرد. رفتارش خیلی بامزه بود ، اُخ خداااااا✨ از جاش بلند شد و یه نگاه به دستم کرد و گفت:( نمی خوایی چسب زخم بزنی بهش!)
گفتم:( نه خونی نیومد ازش که بخوام چسب زخم بزنم...) یه دفعه از سر جاش بلند شد و گفت:( یه لحظه منتظر باش ، سریع میام. جایی نری ها) باشه ای گفتم و مثل جت رفت. خدا میدونه...
این داستان ادامه دارد💉
........................................................
📝@sharbat123📝
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.