cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

نبض شعر فارسی

آموزش شعر فارسی افروزعسکری .

إظهار المزيد
إيران385 196لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
131
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

بودن یا نبودن؟ مسئله این است ! آیا شریفتر آن است که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم و یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات بجنگیم تا آن ناگواری هایمان را از میان برداریم؟ مردن....خفتن....همین و بس؟ اگر خواب مرگ ٬ درد های قلب ما و هزاران آلام دیگر را که طبیعت بر جسم ما مستولی میکند پایان بخشد٬   غایتی است که بایستی البته ٬ البته آرزومند آن بود. مردن...خفتن....خفتن... و شاید خواب دیدن آه ! مانع همین جاست. در آن زمان که این کالبد خاکی را به دور انداختیم ٬ در آن خواب مرگ ٬ شاید رویاهای ناگواری ببینیم !! ترس از همین رویاهاست که مارا به تامل وا میدارد همین گونه ملاحظات است که عمر مصیبت و سختی را اینقدر طولانی میکند ٬ زیرا اگر شخص یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه می تواند خود را آسوده کند کیست که در مقابل لطمه ها و خفتهای زمانه تن به تحمل در دهد؟ ای پری ٬ هر وقت دعا می کنی گناهان مرا نیز به خاطر داشته باش و برای من هم طلب آمرزش کن....   «معروف ترین قطعه شکسپیر گفتگوی هملت با خودش» @nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
خبر داری #امید_صباغ_نو #امیر_عظیمی @omid_sabbaghno ویدئو از مسعود ساکی
إظهار الكل...
3.26 MB
بخوانیم تا بدانیم : در زبان فارسی جدایی جنسی وجود نداره. مثلا "او" شامل زن و مرد میشه. برخلاف زبانهای لاتین و عربی. بر خلاف زبان عربی که اگه یک مرد در بین هزار زن باشد تمامی ضمایر آن جمع مذکر میشود در فارسی فرقی میان ضمایر زن و مرد نیست. اگر جایی تاکید بر جنسیت باشه، در زبان فارسی، اولویت با زنهاست. بر خلاف زبانهای لاتین و اروپایی. ما میگیم زن و شوهر بجای husband and wife. ما میگیم خواهر و برادر ، بجای brother and sister. ما میگیم زن و مرد، بجای men an women. حتی ما میگیم زن و شوهر. یعنی مرد در ارتباط با همسر هویت (شوهر) پیدا میکنه. ولی هویت (زن) دست نمیخوره. بجای اینکه بگیم man and wife ما نمیگیم mankind میگیم بشریت. حتی در زبان فارسی، (زن) یک واژه و مفهوم مستقله. نه مثل wo/man.  زائده ای کنار مرد. ما، ملتی نبودیم که الان هستیم. @nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
💎 اگر خداوند همه‌ی حقایق را در سمتِ راست خود قرار می‌داد و انگیزه‌ی جاودانه‌ی حقیقت جویی را در سمتِ چپ خود، و به من که در معرضِ خطا هستم می‌گفت: هر کدام را می‌خواهی انتخاب کن! من به سمتِ چپِ او می‌رفتم و انگیزه‌ی حقیقت جویی را برمی‌داشتم، نه تملّکِ حقیقت را. زیرا ارزشِ آدمی به این نیست که حقیقت را فراچنگ آوَرَد بلکه ارزشِ آدمی به تلاشِ خستگی ناپذیر و صمیمانه‌ای است که برای رسیدن به حقیقت می‌کند. انسان، نه از راه تملُّکِ حقیقت، بلکه از راهِ جستجوی حقیقت است که می‌تواند توانمندی‌های خود را شکوفا ساخته و گسترش دهد. #ارهارد_بار_لسینگ #روشنگری_چیست 🔺@nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
خار غفلت می‌نشانی در ریاض دل چرا می‌نمایی چشم حق بین را ره باطل چرا مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع مانده‌ای شاهباز قدسی و بر جیفه‌ای مایل چرا بحرتوفان جوشی وپرواز شوخی موج‌تست مانده‌ای‌افسرده ولب‌خشک چون‌ساحل چرا چشم واکن‌گلخن ناسوت‌مأوای تونیست برکف خاکستر افسرده بندی دل چرا نیشی یأجوج‌، سدّ جسم درراه توچیست نیستی هاروت مردی در چه بابل چرا غربت‌صحرای امکانت دوروزی بیش نیست از وطن یکباره‌گشتی اینقدر غافل چرا زین قفس تا آشیانت نیم‌پروازست و بس بال همت برنمی‌افشانی ای بسمل چرا قمری یک سروباش وعندلیب یک چمن می‌شوی پروانه‌گرد شمع هرمحفل چرا ابر اینجا می‌کند ازکیسهٔ دریا کرم ای توانگر برنیاری حاجت سایل چرا ناقهٔ وحشت‌متاعان دوش آزدی تست چون شرربرسنگ باید بستنت محمل چرا خط سیرابی ندارد مسطر موج سراب بیدل این دلبستگی برنقش آب وگل چرا #بیدل_دهلوی فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن رمل مثمن محذوف @nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
داستان ایجاد عشق زمینی از زبان افلاطون 📌داستان دو نیمه شدن انسان نخستین افلاطون در کتاب «ضیافت»، داستانی از زبان آریستوفانس تعریف کرده است که داستان بوجود آمدن عشق میان دو جنس را نقل کرده. و اما داستان : انسانها در آغاز سه نوع بودند؛ #جنس_زن #جنس_مرد جنس سوم که هم خاصیت مرد و هم زن را داشت. هر جنس، چهار دست و چهار پا داشت و دو صورت در پشت و روی کله اش داشت و دو آلت و چهار گوش. انسانها در آن زمان بسی قدرتمند شده بودند و این غرور آنقدر بالا گرفت که در صدد یورش برای حذف خدایان برآمدند. مقابله خدایان با انسان‌ِ سرکش با افزایش سرکشی انسان ها، زئوس و دیگر خدایان کنار هم جمع شدند تا برای اینکه مقابل انسانها بایستند، راهی پیدا کنند. از سویی نمیشد همه انسانها را کشت. زیرا انسانها به درگاه خدایان قربانی های بسیار می کردند و از طرفی هم خدایان، گستاخیِ انسان را نمی تافتند. سرانجام زئوس به بقیه خدایان گفت: باید این انسان را ضعیف کنیم تا هم زنده بماند (برای اینکه خدایان را بپرستند و قربانی کنند) و در عین حال هم گستاخ نباشد. انسان به دو نیمه شد: زئوس گفت: برای کاستن از قدرت انسانها، باید آنها را به دو نیمه کنیم. سپس شروع کرد و آدمیان را از وسط به دو نیمه کرد و بدین صورت انسان های نخستین که دو نیم شده بودند، دنبال نیمه دیگر خود بودند و چون به او می رسیدند، او را با دو دست سخت در بغل میگرفتند تا یکی شوند، اما چنین نمی‌شد.نیمه انسانها که چنین دیدند، اعتصاب کردند و بر آن شدند تا بدون دیگری هیچ نکنند و کم‌کم می‌مردند و دیگری را در آغوش می‌گرفتند تا به او ملحق شوند. زئوس که این وضع را دید دلش نرم شد و تدبیری کرد. او آلات تناسلی دو نیمه را بسوی جلو گردانید تا آن دو نیمه چون بهم ملحق گردند، تلذذ کنند و از یکدیگر بهرمند شوند. اینگونه بود که عشق متبادلی بشر ایجاد شد و بشر با رسیدن به نیمه خودش تسکین می‌گیرد و نمیخواهد دمی از او جدا شود، اما خودش دلیل این طلب را نمی‌داند. همجنس خواهی در رساله افلاطون در همین رساله، افلاطون میگوید که چگونه همجنس‌گرایی ایجاد شد. آن آدم اولیه که از جنس مرد بود ، وقتی دو نیم شد، به دو مرد تقسیم شد (که نیمه خود را میخواست که همجنسش بود) و آن آدم نخستین که زن بود و دو نیم شد، به دو زن تقسیم شد (و نیمه اش از جنس خودش بود). و فقط نوع سوم که نیمی زن و نیمی مرد بود به یک زن و یک مرد تقسیم شد و دگرجنس‌گرا شد. برای خواندن داستان های بیشتر به کتاب #ضیافت_افلاطون سری بزنید. @nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ !ﮐﻪ ﻣﺠﺎﻝ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﺍﺯ ﺍﻻﻍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺁﺧﺮﺵ ﻃﺒﻖ ﭘﯿﺶ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺎ ﻧﺒﺾ ﻧﻮﺭ ﺍﺯ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﯿﻦ ﺷﻠﯿﮏ ﻫﺎﯼ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺯﺩ ﻋﺸﻖِ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ِﺧﻮﺍﻩ ِﻣﻦ ! ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﯿﻢ ﺁﺧﺮ ﺯﺩ ﮔﯿﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺜﻞ "ﺳﺘﺎﺭﺧﺎﻥ " ﻭ " ﺑﺎﻗﺮﺧﺎﻥ " ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﺜﻞ " ﺷﯿﺦ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ " ﭘﺮﭼﻢ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩﯾﻢ!! ﻋﺸﻖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺧﻮﺍﻩ ﻣﻦ ! ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﺪﻩ / ﺁﻻﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﺍﺯ ﺍﻻﻍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﻍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ! . ﻣﻦ ﮐﻪ ﺷﺨﺼﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﺸﮑﻮﮐﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺯﺟﺮِ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﺒﻖ ﺍﺻﻞ ﺑﻘﺎﯼ ﺟﺎﻧﮑﻨﺪﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺴﺎﻃﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﭽﺴﺐ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﺎﻥ ! ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ "ﮐﻮﺯﺕ " ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﻧﻮﺍﯾﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ " ﮊﺍﻥ ﻭﺍﻟﮋﺍﻥ " . ﺩﺳﺖ " ﭘﺘﺮﺱ " ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺗﻮﯼ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻔﺖ ﺧﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ! . ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ " ﺭﯾﺰ ﻋﻠﯽ " ﺭﺍ ﻗﻄﺎﺭﻫﺎ ﮐﺸﺘﻨﺪ ! ﻗﺒﻞ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺣﻀﺮﺕ "ﮐﺒﺮﯼ " ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ! . ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﺍﺯ ﺍﻻﻍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﯾﮑﺠﺎ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ . #میلاد_روشن @nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
💎 ای نورِ دیده! نونهالِ من! روزی تو هم یک مَرد خواهی شد در کافه‌ها سردرد می‌نوشی در کوچه‌ها شبگرد خواهی شد روزی تو هم در ساعتی ابری از عشقِ باران می‌زنی بیرون امّا تگرگت راه می‌بُرّد تو سرشکسته، طرد خواهی شد گاهی خیابان، گاه در جاده گاهی به پشتِ کوه خواهی رفت تاوَل به پا هِی لنگ خواهی زد لایه به لایه درد خواهی شد در چنگِ یک نامرد می‌اُفتی که ریشه را با تیشه می‌ساوَد یک جورِ خاصی برگ می‌ریزی یک جورِ خاصی زرد خواهی شد بدجور سین جیم می‌کنند از تو اشباح، در شهری که سلّول است در پیله‌ات کِز می‌کنی، حتّی_ در پیله هم پیگرد خواهی شد امّا پسرجان! کم نیاور که تو ریشه در جانِ پدر داری ای نورِ دیده! چشم در راهم آن روز را که مَرد خواهی شد #محمدحسین_افشار #تو_دانه‌ی_اول_اناری_باران @nabzzesherefarsi
إظهار الكل...
✅بریده‌ای از شعر: درونش غصه ها دارد ولی از عشق لبریز است زنی بارانی و پرشور, زنی از جنس پاییز است کمی موی شرابی را به روی زرد می ریزد_ که بر خطهای پیشانیش شعری شادی انگیز است به سر تور طلایی رنگ و در سر فکر این دارد: زمانی باد می آید, که چشم حادثه هیز است ✅بریده‌ای از نقد محمدجواد آسمان: غزل، غزلی ست با وزن دوری (حاصل تکرار «مفاعیلن مفاعیلن» در هر مصراع) و همین بلندتر شدن هجای میانی برخی مصراع ها را مجاز می کند. به طور مشخص این اتفاق در دو مصراع روی داده است؛ یکی در «زنی بارانی و پرشور، زنی از جنس پاییز است» و یکی در «اگر چشم خدا باز است، اگر گوش فلک تیز است». همان طور که می بینید، در این جاها (مثلاً بعد از «شور» و «باز است»)، همین بلندی هجا ما را مجبور می کند که اندکی صبر و مکث کنیم و سپس ادامه ی مصراع را بخوانیم. حالت آرمانی، آن است که همین وقفه ها و سکون ها و مکث های ناگزیری که نتیجه ی چنین واقعه ای ست، به کار بیان بیت بیاید و بیکار نباشد و از سر ناچاری اتفاق نیفتد. به عبارت دیگر، شاعر از این جبر به مثابه ی یک امکان (در خدمت آنچه که شعرش می خواهد بیان کند) بهره ببرد و به اصطلاح، تهدید را به فرصت بدل کند. چرا می گویم «تهدید»؟ چون به هر روی، این مکثِ ناگزیر، موسیقی مصراع را از قاعده ای که مشمول تمامی مصاریع دیگر است (یعنی آهنگ روان و بی وقفه) متمایز و دیگرگون می کند و هرگونه دیگرگونی و خروج از قاعده ممکن است ("فقط" ممکن است) به عدول از گوشنوازی بینجامد. 📌برای خواندن متن کامل به این نشانی مراجعه کنید: http://naghdesher.ir/review/5456 @naghdesherir
إظهار الكل...
پچ پچ یک پرنده در ایوان تن لیز کلاغ در صابون سینه چاکان خانه‌ی فحشا کن‌مکن‌های توی کن‌فیکون کشف یک‌عدٌه مؤمنٍ به حجاب بحث تقبیح کون بوقلمون توپ‌پُر‌های مستطیل سبز یوزهای نبرده از حلزون این همه بود و روزنامه نوشت شرح «کیهان» نوردی میمون همه گریه‌ها به یک‌ شکل‌اند همه اشک‌ها به یک صورت همه‌ی جوخه‌ها به یک آتش همه کشته‌ها به یک حالت توی زندان ذلیل‌تر شده‌است هر کسی زلٌه بود از ذلت بازی بین مرگ یا مرگ است انتخاب «حقیقت» و «جرأت»! این همه بود و روزنامه نوشت «اختراع پیاز از شهوت» می‌توانم برای مردم خود توی چشمت تظاهرات کنم یا که نه، روی برج آزادی شاه را از تو کیش و مات کنم مثل ماهیٌ توی آکواریوم اشک را صرف حبسیات کنم با گلوی بریده هم حتی می‌توانم به خود صدات کنم این همه بود و روزنامه نوشت «بنگ بنگ» مخدرات کنم حق تیر مرا نده، حیف است تا که از من جنازه‌ را بدهند مادرم را سیاه‌پوش کنند خبر داغ تازه را بدهند در دلم کوه را مذاب کنند شرح خون و گدازه را بدهند و مرا بی تو خودکشی کردند تا به مرگم اجازه را بدهند این همه بود و روزنامه نوشت مالیات مغازه را بدهند گردبادم که چشم‌های من در هجوم براده‌های شن است پیش‌رو هرچه‌ هست، می‌بلعم مثل من باش، زندگی خشن است آخرین حد گوسفندی چیست!؟ حق تشخیص یونجه از پهن است وحی خواندند و مطمئن بودیم سِحربازی چند تخم‌جن است این‌همه بود و روزنامه نوشت از کثیرالشکی که مطمئن است جنگل تا کمر فرو در مه! ذهن نقاش‌ها به تو نرسید آبی ریشه‌دار! اقیانوس! خدشه‌ی شاش‌ها به تو نرسید بدن بکر! ای تن مکشوف! دست عیاش‌ها به تو نرسید غار تنهایی خودت بودی زور خفاش‌ها به تو نرسید غیر زیباشناسی از زشت روزنامه مزخرفی ننوشت #شهرام_میرزایی #مرکب_حرکت کانال مرکٌب حرکت @morakkabeharakat
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.