𝙘𝙤𝙡𝙙𝙝𝙚𝙚𝙖𝙧𝙩
باشد که همدیگر را با تفاوت هایمان بپذیریم..! @Coldheeart ••͜♡
إظهار المزيد198
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
إظهار الكل...
𝙈𝙤𝙤𝙙🐾"
کدوم صائقه خورده به برگای این رابطه؟!⚡️ 17/9/1401..!🤍
Repost from بیااا اونکی چنل🔥
Photo unavailableShow in Telegram
"الههعشق"🩸⚔
🔥خلاصه:
من...
دختری از همه جا رانده شده به جرم گناهی که نمیدونه...
داشتم زیر دست آدمی بزرگ میشدم مقامش برام حکم پدر داشت!
ایمانی قوی در برابرش داشتم..
چیز هایی دیدم که من رو سمت خودشون میکشوند تا ازشون سر در بیارم..
تو..پسری با عشق اشتباهت..ما شروع نکرده بودیم که به پایان رسیدیم..اما این پایان آغاز زندگی من بود!
ژانر:
راز الود/عاشقانه/معمایی/فانتزی
پایانی متفاوت🖤🫀
https://t.me/roman_aram1
إظهار الكل...
Roman.aram•🤍•
-دخترکی از جنس رویا مینویسد، تو بخوان!🤍
Repost from بیااا اونکی چنل🔥
......
نگاهی به برگه ی سفید روبه روم انداختم قلمی به دست داشتم...
حتی قلمم از درد زیاد به گریه در اومده بود..
نیکا خنده ای کرد میکروفن برداشت بچها با لبخند بهش زل زده بودن..
سارینا خنده ای سر داد گفت:بچها نخندینااا...!
یه دل میگه..برم..برم یه دلم میگه..نرم نرم
حمیدرضا برداشت گفت:بارون..اومد و یادم داد!
مهسا و سارینا و خدانور شروع کردن به رقصیدن و خندیدن با خوندن حمیدرضا و نیکا..میزدن میرقصیدن دورهم خیلی بهشون خوش میگذشت..توی وجودشون..توی خونی که ازشون ریخته شده بود امیدی بود.. امیدی گرم و امن..منتظر بودن..باهم دیگ..!
با هر کلمه ای ک مینوشتم دردی بر من..قلم اضافه میشد..
کیان بدو بدو اومد پیش بچها با صورت بانمکش و تیری که توی وجودش بود و بدن یخ زده اش اما صورتش نور و گرمی خاصی داشت کاردستی کا دستش بود..توجه بچها به خودش جلب کرده بود
کیان:بهنامخداوندرنگینکمان..
با این حرف کیان اشکی از گونه های بچها سرازیر شد..
با صدای مهرشاد همه برگشتن..
مهرشاد:بدویید ببینید براتون چی درست کردم
حدیث که لبخندی بر لب داشت موهای زرد شو از پشت بست گفت:این پیتزا خوردن دارهاااا!
همگی نشسته بودن دورهم
امیرحسین خادمی به بغض به پیتزاها زل زده بود..
مهسا:امیرحسین..چرا وایسادی!
امیرحسین معصومانه گفت:مادرم..تنهاست..مریضه..
حمیدرضا:هیس..بچها انتقام همه چیو میگیرن..شبی که میرفتم بیرون فقط یچیز خواستم..موذن اذان بگه..خدابزرگه..مامان حتی امشب هم برامون دعا میخونه...
قلبم به درد آمد..
چشمانم که مامانم ابر بهار شروع کرده بود به باریدن فشردم..
بچها همه رفتن..
بچها کمک کنید..ناموصا کمک!
همه شون شروع کردن به زمزمه کردن:
بعد ما بارون میباره عطر آزادی..
پر میشه این خونه از رقص و گل و شادی..
ما بریم تو سینه ها رگبار آهن نیست..
دیگه هیچ خاکستری از جنس آدم نیست:)
من بالاتو باز میکنم..
باتو توی تاریکی پرواز میکنم...🖤🕊
#آرام_نوشت
Repost from Rebeccaggreen_
02:08
Video unavailableShow in Telegram
خودم درست کردم :)
#بهامیدآزادی 🤍🕊
إظهار الكل...
Roman.aram•🤍•
°با عشق مینویسم👩🏻🦱♥️✏° °آرامشونم🤍✨°
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی، با مردی ازدواج کن که آنقدر به باتو بودن ایمان داشته باشد که به تو احساس رفیق بودن بدهد و نه تنها احساس زن بودن.
طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطهتان حسودیشان شود.
آنوقت شاید زمان مناسبی رسیده که تن به ازدواج بدهی.
وگرنه هیچگاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند و زن...✨
دیدی یه جاهایی یکی رو گردنش میکوبه میگه به اینجام رسیده؟ واسه من بعضی وقتا از اون جا هم رد میشه به حلقم میرسه، به بالای گلوم، به اونجایی که دیگه نمیذاره حتی حرف بزنم.