cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

مشاركات الإعلانات
1 800
المشتركون
+424 ساعات
+27 أيام
+2230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

دو ساعت در هفته مثلا. یه داستان رو انتخاب می‌کنیم، اونو می‌خونیم. تو چند جلسه تموم میشه. گلستان و بوستان رو هم میشه همین‌جوری خوند.
إظهار الكل...
تا بیدارین بگم، احتمالا شاهنامه‌خوانی بذاریم. شرح نیست مثل کلاس حافظ. اونجا همه ساکت می‌شینن، من غزل‌ها رو توضیح میدم. اینجا می‌شینیم دور هم شاهنامه می‌خونیم. بیتی هم اگه سخت باشه با هم در موردش صحبت می‌کنیم. قیمتش هم طبعا خیلی کمتر از حافظه. چون کلاس نیست، محفله مثلا. خوبه؟
إظهار الكل...
بیا بیا، که نگارت شوم بیا هنوزم گریه‌م می‌گیره:))
إظهار الكل...
نه. هیچ ربطی به هم نداشت. نمی‌دونم با اون لحن نامجو، چی تو ذهن هر کدوم از ما گذشت، که گریه‌مون گرفت. یعنی من که یادم نیست.
إظهار الكل...
گریه برای چی بود؟ قسمت دوم دلیل گریه قسمت اول پیام بود؟
إظهار الكل...
یکیشون دیگه ایران نیست. با اونی که هست، بله.
إظهار الكل...
💔 1
هنوز دوستین؟
إظهار الكل...
👎 1
خرداد همان سال انتخابات بود. چه شور و حالی داشتیم. شب انتخابات، آن‌قدر با "همراه شو عزیز" فریاد زدیم که دیگر صدایمان درنمی‌آمد. دریغا.
إظهار الكل...
7:30
إظهار الكل...
از خاطرات عجیب شبانه. بهار بود. بهار ۹۶. سه نفر بودیم. گرم خنده و گفت و گو. نامجو هم برای خودش می‌خواند. نرسیده به سپاهان‌شهر، دور زدیم به سمت صفه. قرار بود برای شیراز بلیط بگیریم. قبل از ترمینال، رسید به این‌جا: شکن شکن، چو شیارت کنم شکن... ناگهان هر سه خاموش شدیم، و در سکوت، گریه کردیم. واقعا گریه کردیم. خنده قطع شد، در لحظه گریه کردیم. رسیدیم به ترمینال. آهنگ تمام شده بود. دوباره شروع کردیم به خندیدن.
إظهار الكل...