صلح ایرانی با نگاه غربی فهمیده نمی شود!
جواد رنجبر درخشیلر
«صلح ایرانی» مفهومی است که انجمن علمی مطالعات صلح ایران در حال بررسی و تدقیق علمی آن است، بدون پیش داوری های مرسوم. هدف اصلی این است که بدانیم آیا صلح ایرانی داریم یا خیر؟ و اگر داریم چه کمکی به تحقق صلح می کند؟
جالب است که اغلب افراد با شنیدن عبارت صلح ایرانی بلافاصله و بی مطالعه، علیه مضاف این ترکیب موضع می گیرند. گویا ایران و ایرانی مفهومی تحمل ناپذیر و بد بوده باشد. صلح ایرانی مفهومی ساده، قابل فهم و یاریگر صلح جهانی است.
نخستین گام فهم صلح ایرانی این است که مفهوم ایران را بفهمیم. ایران مفهومی ویژه در فرهنگ و اندیشه و تاریخ و سیاست جهان است، در کنار مفاهیم دیگر، نه برتر و نه پست تر. داوری ارزشی در اینجا به کار نمی آید. به عبارت دیگر: ایران ساختی و ساحتی از فرهنگ و اندیشه ی بشری است و فهم آن با اندیشه ی فلسفی یونانی، مبانی حقوقی امپراتوری روم، رنسانس غربی، و حتی تاریخ اسلام دچار امتناع است.
اگر با هر کدام از این مبانی به فهم ایران اقدام کنیم راهی به دهی نخواهیم برد. همان طور که روشنفکران غرب گرا، چپ های شرق گرا و اسلام گرایان نبردند. ایران را با ایران می توان فهمید. در این زمینه بحث فراوان است.
به عنوان نمونه ای از نقص روش شناختی فهم ایران و به تبع آن فهم صلح ایرانی به یکی از سخنرانی های پنجمین همایش بین المللی «صلح و حل منازعه» در دانشگاه تهران، اشاره می کنم. (در سایت خبرآنلاین ببینید!)
در این سخنرانی آقای محمدمهدی مجاهدی می کوشد صلح ایرانی را با مفهوم فارماکون و مفهوم کهنه و نوی گرامشی توضیح دهد. به نظر می رسد جز در یک روش منسجم پژوهشی نمی توان از این مفاهیم در فهم صلح ایرانی یاری جست. مثلا «کهنه» و «نو» در سنت فلسفی غربی با کهنه و نوی ایرانی ناسازگار است. نو شدن ایرانیان در مشروطه برابر با نو شدن غربی در رنسانس نیست، همان طور که کهنه های ایرانی در ذات خود نو بودند و به کار می آمدند. آنچه به عنوان معضل پدیدار شده است چگونه آمیختن نو و کهنه ایرانی و غربی در دویست سال اخیر است که تقریبا همیشه به ضرر نو و کهنه ایرانی انجامیده بی آنکه ما را غربی سازد.
صلح ایرانی مفهومی در ذیل مفهوم ایران با کهنه و نوی ویژه ی خود است.
صلح ایرانی مفهومی است خاص و به زبان آقای مجاهدی «مستثناپندارانه»، چون از امری تاریخی سخن می گوییم که در ایران تجربه شده و صورت واقعیت یافته است.
ایران مثل هر موجودیت دیگر مستثناست. اما این استثنا در گذشته ی تاریخی خود بت پرستی، استعمار، برده داری، نسل کشی و نژادپرستی ندارد که مستثناپنداري اش مبتنی بر ترویج خشونت باشد. باز به همان امر روش شناختی می رسیم که ایران را نمی توان با مفاهیم و نظریه های غربی فهمید. باید ادبیات پارسی و تاریخ ایران را خوب آموخت. در آموزش درست ادبیات و تاریخ ایران می توان گوهرهایی ارزشمند یافت که اتفاقا از آن نظریه ی صلح ایرانی به دست می آید. برای صورت بندی صلح ایرانی برخلاف گفته ی سخنران، توجیه گرا و گزینش گر نیستیم. می کوشیم ادبیات را درست بخوانیم. ادبیات پارسی سرشار از مضامین صلح است، از قهر و غضب هم نمونه های فراوانی دارد. باید بدانیم که کجا چه چیزی را می جوییم. ادبیات آن قدر آسان نیست که با یکی دو بار خواندن درباره اش حکم های قطعی صادر کنیم،
به طور خلاصه باید گفت ما انواع صلح نداریم. صلح مفهومی واحد است و از یک صورت هستی شناختی معنا می گیرد. فهرست ارايه شده از انواع صلح در اين سخنراني، مغشوش به نظر ميرسد. کمی بیشتر باید با ادبیات گران سنگ پارسی آشنا شویم تا بدانیم که آنچه بین عاشق و معشوق است وصال است و صلح در اینجا معنای منظور ما در عبارت صلح ایرانی را ندارد. تازه، اگر وصال روی دهد! عشق و عاشقی ربطی چندان محکم به صلح ندارد و اغلب خشونت بار و خون بار است. یا تقدیرگرایی، از زروانیسم تا اشعری گری، مفاهیم صلح طلبانه و صلح فهمانه نمی سازد و نمی توان تقدیرگرایی را وجهی از صلح ایرانی قلمداد کرد.
وقتی سراغ ادبیات با هدف نظریه پردازی می رویم کاری سخت در پیش داریم. بی دقتی به طور کلی معنایی غلط به ما می دهد و قطعا نظریه ای غلط از آن به دست می آید. آقای مجاهدی شعری از حافظ را به عنوان شاهد آورده اند که در آن واژه داوری به کار رفته است. داوری در متن های کهن به معنای مراجعه به دادگاه به معنای امروز آن نیست، به معنای جنگ است. حافظ می گوید:
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری. داوری عطف به جنگ شده است و مترادف آن است.
آقای مجاهدی در بخشي ديگر از اين سخنراني، نظر عوام را به تمسخر گرفته اند و نمونه هایی آورده اند.