cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

Femen_Irn

کلیه حقوق نامحفوظ است . آزادی تفکر و آزادی بیان هدف ماست . . . @irn_femen

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
416
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
-430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

چند روز پیش، متنی خواندم از یک نویسنده‌ی آقا. نوشته بود که دلش آغوش می‌خواهد، بوسه می‌خواهد، نوازش می‌خواهد... و متن به‌هیچ‌وجه جنسی به نظر نمی‌آمد؛ عاشقانه بود. حالا تصور کنید، همین را، با همین ادبیات و همین واژگان، یک خانم می‌نوشت، یک زن، یک دختر... آن‌وقت چشم‌ها همه دقیق می‌شد، نگاه‌ها همه تیز می‌شد و سوالی توی تندتند پلک‌زدن‌ها تکرار می‌شد: دقیقا چی می‌خوای؟ عاشقیت هم زنانه/مردانه دارد؛ احساس هم، نیاز هم، دل هم... دلی که می‌تواند بخواهد، دلی که نمی‌تواند... دلی که می‌تواند فریاد کند، دلی که نمی‌تواند... اسم امروز را گذاشته‌اند "روز مبارزه با خشونت علیه زنان" و من با هر جمله و عبارتی که پسوند "زنان" دارد مسئله دارم. با زنانه کردن هر چیزی... هرچیزی که بخواهد به خاطر زنانه بودن، باج بدهد، هرچیزی که زنانگی را معلولیت به حساب بیاورد و بخواهد به خاطر همین ضعیفگی آوانس بدهد، روزی را، واژه‌ای را... امروز می‌توانست "روز مبارزه علیه خشونت" باشد؛ می‌توانست جنسیت نداشته باشد. وقتی خشونت زنانه/مردانه می‌شود، انگار "اتفاقا" بهش مشروعیت داده می‌شود، انگار مهر تاییدی‌ست بر ضعف زن، بر جنس دوم بودنش، و بر قدرت داشتن آن‌یکی جنس برای اعمال خشونت... وقتی به کسی بگویی "نزن"؛ انگار این پیش‌فرض ذهنی را داشته‌ای که بتواند بزند، که بخواهد بزند، که زدن را حق خود بداند. زن ضعیف نیست؛ او می‌تواند سردمدار مبارزه باشد، سردمدار مبارزه با خشونت، سردمدار مبارزه با خشونت علیه "انسان". زن متولی نمی‌خواهد، ناجی نمی‌خواهد، قهرمان نمی‌خواهد، زن برابری می‌خواهد، آنقدر که اگر دلش بوسه خواست بتواند بیاید راحت بگوید. #سودابه_فرضی_پور
إظهار الكل...
👍 5👎 1
Photo unavailableShow in Telegram
01:30
Video unavailableShow in Telegram
.
إظهار الكل...
16.36 MB
👍 1
Repost from N/a
00:34
Video unavailableShow in Telegram
" ما "
إظهار الكل...
3.22 MB
Photo unavailableShow in Telegram
از آبادانی فاصله گرفته ایم، کیلومترها... دور دورِ اسقاط .است دارند هر چیزی را اوراق می کنند قطعه قطعه میکنند تا راحت تر قورت بدهند. ایستاده اند دو طرف مثل تیغه های خردکننده تا آن یک ذره امید و انگیزه ی طلوع روز اول هفته را بجوند و ببلعند صبح خراب کن ها! میدانند که قرار است عکس شوند و بروند روی صفحه،ها میدانند قرار است زهر بریزند به نگاه ها.... اما می ایستند و بدنهای نکرهشان را علم میکنند که بترسیم که حساب ببریم که بدانیم زیبایی عقوبت دارد. اعصاب خراب کن ها! دوره ی اسقاط تمام میشود و یک روز که تیغه های دستگاه کند شد، یک روز که لقمه های درشت در گلویش گیر کرد و نتوانست ،ببلعد خودش را میفرستند زیر دست اوراقچی ها... اشقیاء را چه به حمایل سبز؟ همان سیاهی گویای ذات و سیرت و رخ شماست. رنگ خراب کن ها #سودابه_فرضی_پور
إظهار الكل...
موجی گذشت جنازه ها تکرار شدند مادری در صورت خنج کشید و دژخیم دوباره بر گونه ی آینه سیلی زد درختان برهنه زیر ردای آفتاب، خضاب بسته بودند که آنها آمدند.. و باز در شقیقه ی این سلول لعنتی کلمه، مچاله شد ما به چشم های همدیگر، گریسته بودیم و با دهان مشترک، لبهای دوخته ی آزادی را بوسیده بودیم... وقتی مارهای افسرده بهار را از باغچه بیرون کشیدند اشک های ما میان علف های هرز پراکنده شد و کلاغ ها آواز کبوتران را از گلوگاهشان دزدیدند... آه که زمین بخیل ابرها را خشکاند مرگ بر استخوانهامان وزید و این خاک نفرین شده ما را بالا آورد.. ما طرحی گنگ از میراث باغچه بودیم دهانمان بوی سیب میداد و چشم های ما به ساقه های ترد ونازک لاله عباسی ها بود.. ما با درد شروع میشدیم و در کالبد باغ حلول  میکردیم اسم حقیر مان در گودال های افیون، فرو می رفت و اوج صدایمان در یک تاریکی مرموز گم میشد.. ما مرده بودیم و قبرها در آغوش خاک نفس می کشیدند شب ستاره ها را در آسمان می کشت و با پوزخند از مهتاب می پرسید این نوزاد مرده سوار بر تابوت سیاه به کدامین گورستان خواهد رفت...!؟ #راضیه پورکاظمی @irn_femen
إظهار الكل...
1
00:38
Video unavailableShow in Telegram
مرا کم اما همیشه دوست داشته باش… صدای نازنین مهرانه مهین ترابی دارد شعر کریستور مارلو را زمزمه می‌کند .
إظهار الكل...
5.55 MB
00:38
Video unavailableShow in Telegram
10000000_315454004537611_8580180698095045378_n.mp48.09 MB
از میان گذرگاه نور که می گذرید ای آنان که جایی برای رفتن نداشتید و تلسکوپ شده اید! این بدن های اجاره ای را تا کجا می برید؟ رنج را چند سال نوری دورتر خواهید برد؟ از گذشته ی مغلوب تا آینده ی بی فاتح تنها زندانیان اند ستاره شناسان بزرگ! و من در شب در این کشتزارِ وحشت تنها وقتی با مدادِ اتود زندانی را تصویر می کنم می شکند! در شکستن راهی ست اگر چه گردباد، پاهایش باشد و خاک را بدل کند به شهادت نامه ای... فقط کمی زمان لازم است به اندازه یک بوسه در آزادیِ مشروط، به اندازه ی یک ذات الریه ی حاد! آن گاه می توان یک نفس یک به یک نام تمام جانورانِ بی نام را جفت جفت به آواز بخوانیم، یا از تراکمِ سبک سری در سرگیجه ی ژست ها انسان را تنها وظیفه این باشد که فریادی بزند! و دستانش را بگشاید این درهای دسیسه را که دست های گشاده مرده ای دارند در راه... و اگر در مرگ خستگی نباشد در پیش چگونه باید زیست؟! ما را! ما را که چونان اشباعِ پرده های کرکره بسته در پس و پیشیم... شبیه اصرار برهوت به دیدن به دیدارِ آنان که جایی برای رفتن نمی یابند از آن گذرگاه نور که می گذرند فریبنده چشم ها ستاره ها... ستاره شناسان... #امین_رحمتی @irn_femen
إظهار الكل...
01:16
Video unavailableShow in Telegram
2.84 MB
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.