cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

عاشقانه‌های بی‌مرز 👈🦋

چه فرق می‌کند که این شعر از کجا آب می‌خورد شعر در #تو پنجره‌ای‌ست که پشت آن دریاست باور کن ... @Arbrzgارتباط با ادمین

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
386
المشتركون
-424 ساعات
+107 أيام
+6030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Photo unavailableShow in Telegram
کارِ من این است که آواره‌ی سایه‌ات شوم سایه‌ای که سایه‌ی من است. کارِ من این است که ساکنِ صدایت شوم صدایی که صدای من است. محمود درویش
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
صد طبیب آمد ندانست دردِ این شوریده دل، کیستی تا آمدی صد دردِ ما درمان بشد..؟ #راحم_تبریزی
إظهار الكل...
. شباهت مشت و قلب فقط در اندازه نیست ... بین این دو کوبیدنی هم در کار است حالا یکی به سنگ می کوبد یکی به عشق یکی روی دیوار جا می اندازد یکی روی همه ی عمر ... #رسول_ادهمی .
إظهار الكل...
👌 1
. گفتم ذبیح، این زن شعر عجیبی بود، حق بده دل ببندم. گفت بود یا هست؟ گفتم بود، ولی فکر کنم هست. گفت ای آدم ساده، گیر افتادی؟ گفتم نه بابا، میخوام بگم همیشه شانس نمیاری یکی رو نگاه کنی که پشیمون نشی. گفت عجیب بود یا قشنگ؟ گفتم عجیب. گفت یعنی چی؟ گفتم سیاه می‌پوشید قشنگ بود، انگار یه عزادار صبور باشه تو یه مراسم شلوغ ختم که یهو میاد یه بطری آب میده دست من میگه خیلی گریه کردی بسه. سفید می‌پوشید قشنگ بود انگار برف نو اومده‌باشه و تو مسیر قله یه پاکوب تازه پیدا کرده‌باشم که میرسه به چشم‌انداز عجیب یه شیب سفید تند که تهش آغوش مهیاست واسه مردن یا نمردن. ذبیح گفت گیر افتادی. خوبه که گیر افتادی. گفتم رفت دیگه. بهش گفتم ببخشین لبخندت رو بردار و برو چون من از بس متخصص کشتن خنده آدمام، دلم قبرستونه. گفتم مهره‌های کمرت رو بردار برو، پاهای کشیده‌ت رو بردار برو، بدنت رو، صدات رو، لبات رو بردار برو، چون من نهایتا می‌تونم کفن خودم باشم از بس که بیهوده‌ام. رفت. نمی‌خواس بره، من گفتم. ذبیح گفت اگه نمی‌خواس بره، نمی‌رفت. هرکی میره خودش خواسته. گفتم ذبیح، از وقتی ننه‌ت مرد، هیشکی دعامون نکرد. گفت اون‌وقت که دعا می‌کرد هم بهتر نبودیم. بعد خوابیدیم رو سنگ سیاه کوه و به ستاره‌ها نگاه کردیم. ذبیح گفت این‌همه ستاره، یکیش مال ما نشد، انصافتو دنیا. گفتم بخوابیم، خسته‌ایم، حرف تو حرف میاد گریه می‌کنیم. ماه از بالاسرمون رد شد و گفت پیر شدین و درست نشدین. ذبیح خندید تو خواب. خواب ننه‌ش رو می‌دید. کاش ننه‌ش تو خوابش دعامون کرده باشه. کاش. #حمید_سلیمی
إظهار الكل...
❤‍🔥 2
. گفتم ذبیح، این زن شعر عجیبی بود، حق بده دل ببندم. گفت بود یا هست؟ گفتم بود، ولی فکر کنم هست. گفت ای آدم ساده، گیر افتادی؟ گفتم نه بابا، میخوام بگم همیشه شانس نمیاری یکی رو نگاه کنی که پشیمون نشی. گفت عجیب بود یا قشنگ؟ گفتم عجیب. گفت یعنی چی؟ گفتم سیاه می‌پوشید قشنگ بود، انگار یه عزادار صبور باشه تو یه مراسم شلوغ ختم که یهو میاد یه بطری آب میده دست من میگه خیلی گریه کردی بسه. سفید می‌پوشید قشنگ بود انگار برف نو اومده‌باشه و تو مسیر قله یه پاکوب تازه پیدا کرده‌باشم که میرسه به چشم‌انداز عجیب یه شیب سفید تند که تهش آغوش مهیاست واسه مردن یا نمردن. ذبیح گفت گیر افتادی. خوبه که گیر افتادی. گفتم رفت دیگه. بهش گفتم ببخشین لبخندت رو بردار و برو چون من از بس متخصص کشتن خنده آدمام، دلم قبرستونه. گفتم مهره‌های کمرت رو بردار برو، پاهای کشیده‌ت رو بردار برو، بدنت رو، صدات رو، لبات رو بردار برو، چون من نهایتا می‌تونم کفن خودم باشم از بس که بیهوده‌ام. رفت. نمی‌خواس بره، من گفتم. ذبیح گفت اگه نمی‌خواس بره، نمی‌رفت. هرکی میره خودش خواسته. گفتم ذبیح، از وقتی ننه‌ت مرد، هیشکی دعامون نکرد. گفت اون‌وقت که دعا می‌کرد هم بهتر نبودیم. بعد خوابیدیم رو سنگ سیاه کوه و به ستاره‌ها نگاه کردیم. ذبیح گفت این‌همه ستاره، یکیش مال ما نشد، انصافتو دنیا. گفتم بخوابیم، خسته‌ایم، حرف تو حرف میاد گریه می‌کنیم. ماه از بالاسرمون رد شد و گفت پیر شدین و درست نشدین. ذبیح خندید تو خواب. خواب ننه‌ش رو می‌دید. کاش ننه‌ش تو خوابش دعامون کرده باشه. کاش. #حمیدسلیمی برای تمام زیبایی‌های از دست رفته. . گفتم ذبیح، این زن شعر عجیبی بود، حق بده دل ببندم. گفت بود یا هست؟ گفتم بود، ولی فکر کنم هست. گفت ای آدم ساده، گیر افتادی؟ گفتم نه بابا، میخوام بگم همیشه شانس نمیاری یکی رو نگاه کنی که پشیمون نشی. گفت عجیب بود یا قشنگ؟ گفتم عجیب. گفت یعنی چی؟ گفتم سیاه می‌پوشید قشنگ بود، انگار یه عزادار صبور باشه تو یه مراسم شلوغ ختم که یهو میاد یه بطری آب میده دست من میگه خیلی گریه کردی بسه. سفید می‌پوشید قشنگ بود انگار برف نو اومده‌باشه و تو مسیر قله یه پاکوب تازه پیدا کرده‌باشم که میرسه به چشم‌انداز عجیب یه شیب سفید تند که تهش آغوش مهیاست واسه مردن یا نمردن. ذبیح گفت گیر افتادی. خوبه که گیر افتادی. گفتم رفت دیگه. بهش گفتم ببخشین لبخندت رو بردار و برو چون من از بس متخصص کشتن خنده آدمام، دلم قبرستونه. گفتم مهره‌های کمرت رو بردار برو، پاهای کشیده‌ت رو بردار برو، بدنت رو، صدات رو، لبات رو بردار برو، چون من نهایتا می‌تونم کفن خودم باشم از بس که بیهوده‌ام. رفت. نمی‌خواس بره، من گفتم. ذبیح گفت اگه نمی‌خواس بره، نمی‌رفت. هرکی میره خودش خواسته. گفتم ذبیح، از وقتی ننه‌ت مرد، هیشکی دعامون نکرد. گفت اون‌وقت که دعا می‌کرد هم بهتر نبودیم. بعد خوابیدیم رو سنگ سیاه کوه و به ستاره‌ها نگاه کردیم. ذبیح گفت این‌همه ستاره، یکیش مال ما نشد، انصافتو دنیا. گفتم بخوابیم، خسته‌ایم، حرف تو حرف میاد گریه می‌کنیم. ماه از بالاسرمون رد شد و گفت پیر شدین و درست نشدین. ذبیح خندید تو خواب. خواب ننه‌ش رو می‌دید. کاش ننه‌ش تو خوابش دعامون کرده باشه. کاش. #حمیدسلیمی برای تمام زیبایی‌های از دست رفته.
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
دستِ من را بجوی در اعماق دستم را بگیر من که هیچ وقتِ خدا سربازِ خوبی نبوده ام و استخوان هایم تنها به دردِ جرزِ دیوار می خورد در چینِ بی حصار. من که در چکاچکِ هلال و صلیب اورادِ یادِ تو را بی صدا نجوا کرده بودم و رو گردان از ستاره ی قطبی بی که بویی از باغ های زیتونِ آرامشِ حضورت برده باشم دیوارِ منتظر شده بودم در اورشلیمِ بازگشتِ بعیدِ تو... من که وقتِ تقسیمِ برلین صورتِ شرقیِ دیوار بودم و ردّ ِ ناخن های فقر حتی از من جنگجوی خوبی نساخت و آجری مانندِ آجرهای دیگر در لندن شبیه من بود... دستِ من را بگیر من که حالا دیوارترم از سنگ های این خانه... اصلا بیا خشت خشت کنار بزن این ارگِ در خویش فروریخته را دستِ سایه ام را بگیر به خیابان ببر با خود شاید شجاع باشد و بشکند این سکوتِ تاریخی را بگوید برایت که چقدر چقدر دوستت داشته ام در انعکاس سکوتِ دیوارهای اجبار... #پوریا_اشتری +از کتاب"مویه ها به زبانِ مادری ساز می شوند"
إظهار الكل...
3
می گفتم دوستت دارم نمیگفت "من هم" می گفتم دلم برایت تنگ شده نمیگفت "من هم".. نمی دانم چرا... اما هربار چیزی در درونم می شکست... انگارخودم را بازی می دادم... نمیخواستم باورکنم انگار؛ که این جواب یک آدمِ عاشق نیست... نمیخواستم بپذیرم که تمام مسیر را برای آدمِ اشتباهی دویده ام... من الان داغم ...نمی فهمم یکی به من بگوید؛ جواب دوستت دارم چیست؟! #نرگس_صرافیان_طوفان
إظهار الكل...
❤‍🔥 1
می گفتم دوستت دارم نمیگفت "من هم" می گفتم دلم برایت تنگ شده نمیگفت "من هم".. نمی دانم چرا... اما هربار چیزی در درونم می شکست... انگارخودم را بازی می دادم... نمیخواستم باورکنم انگار؛ که این جواب یک آدمِ عاشق نیست... نمیخواستم بپذیرم که تمام مسیر را برای آدمِ اشتباهی دویده ام... من الان داغم ...نمی فهمم یکی به من بگوید؛ جواب دوستت دارم چیست؟! #نرگس_صرافیان_طوفان
إظهار الكل...