دیوان شمس "مولانا"

هر کی به جد تمام در هوس ماست ماست هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست از هوس عشق او باغ پر از بلبل‌ست وز گل رخسار او مغز پر از بوست بوست #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

دلبر چون ماه را هر چه کند می‌رسد عاشق درگاه را خلق حسن واجبست #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست پر شکرست این مقام هیچ تو را کارنیست غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی بندم لب گویمت خواجه شکرخوار نیست در دل اگر تنگیست تنگ شکرهای اوست ور سفری در دلست جز بر دلدار نیست ای که تو بی‌غم نه‌ای می‌کن دفع غمش شاد شو از بوی یار کت نظر یار نیست ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

اگر مر تو را صلح آهنگ نیست مرا با تو ای جان سر جنگ نیست تو در جنگ آیی روم من به صلح خدای جهان را جهان تنگ نیست جهانیست جنگ و جهانیست صلح جهان معانی به فرسنگ نیست هم آب و هم آتش برادر بدند ببین اصل هر دو به جز سنگ نیست که بی این دو عالم ندارد نظام اگر روم خوبست بی‌زنگ نیست مرا عقل صد بار پیغام داد خمش کن که فخرست آن ننگ نیست #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

حاجت نبود مستی ما را به شراب یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی شوریده و مستیم چو مستان خراب #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

عمریست ندیده‌ایم گلزار ترا وان نرگس پرخمار خمار ترا پنهان‌شده‌ای ز خلق مانند وفا دیریست ندیده‌ایم رخسار ترا #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

عاشقی به در خانه يارش رفت و در زد. معشوق گفت: كيست؟ عاشق گفت: «من» هستم. معشوق گفت: برو، هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگانِ عشق به اين خانه نرسيده است. تو خام هستی. بايد مدتي در آتش جدايی بسوزی تا پخته شوي، هنوز آمادگی عشق را نداری. عاشق بيچاره برگشت و يكسال در آتش دوری و جدايی سوخت.پس از يك سال دوباره به در خانة معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی ‌ادبانه‌ای از دهانش بيرون نيايد. با كمال ادب ايستاد. معشوق گفت: كيست در مي‌زند. عاشق گفت: اي دلبرِ دل رُبا، تو خودت هستی. تويی، تو. معشوق در باز كرد و گفت اكنون تو و من يكی شديم به درون خانه بيا. حالا يك «من» بيشتر نيست. دو «من»در خانة عشق جا نمي‌شود. مانند سر نخ كه اگر دو شاخه باشد در سوزن نمي‌رود. گفت اكنون چون منی ای من درآ نيست گنجايی دو من را در سرا #وحدت_در_عشق #مثنوی_معنوی_نثر #مولوی #دکتر_محمود_فتوحی @divaneshams

آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد گفت من گفتش برو هنگام نیست بر چنین خوانی مقام خام نیست خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وا رهاند از نفاق رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر پخته گشت آن سوخته پس باز گشت باز گرد خانهٔ همباز گشت حلقه زد بر در بصد ترس و ادب تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب بانگ زد یارش که بر در کیست آن گفت بر در هم توی ای دلستان گفت اکنون چون منی ای من در آ نیست گنجایی دو من را در سرا نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا چونک یکتایی درین سوزن در آ #حضرت_عشق_مولانا #مثنوی_معنوی @divaneshams

عشق بُوَد کانِ هنر عشق بُوَد معدن زَر دوست شود جلوه از آن پوست شود پرزر از این عشق چو بگشاید لب بوی دهد بویِ عجب مشک شده مست از او گشته خجل عنبر از این #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams

ای از بهارِ رویِ تو سرسبز گشته عمرِ من جانِ من و جانِ همه حیران شده در کارِ من #حضرت_عشق_مولانا @divaneshams