cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

گودال ها

این کانال شامل یادداشت ها، معرفی فیلم و کتاب،دست نوشته ها،بریده داستان های مختلف و نهایتا گودال های احمد نجفی است. برای ارتباط : https://t.me/AhmadNajafii

إظهار المزيد
إيران317 717لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
187
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

David Gilmour - In Any Tongue.mp315.69 MB
قرنطینه؛ از هیتلر تا آن فرانک سمیه مهرگان سرگذشت دو تن از شخصيت‌هاي تاريخي به شکل عجيبي مثل اين روزهاي همه ما که در قرنطينه مي‌گذرد، با قرنطينه گره خورده است. قرنطينه نه به شکل امروزي، اما آنچه بر آن دو اتفاق افتاد، چيزي کم از قرنطينه نداشت. آدولف هيتلر و آن فرانک. هر دو در قرنطينه دو کتاب تاثيرگذار نوشتند که تاثير انکارناپذيري بر جهان گذاشت. اولي در 1925 منتشر شد؛ زماني که هنوز آن فرانک به دنيا نيامده بود و دومي در 1947 چاپ شد؛ زماني که هيتلر مُرده بود. آدولف هيتلر 35 سال داشت که به‌دليل شرکت در کودتاي نافرجامي در مونيخ، به پنج سال زندان محکوم شد و روانه زندان قلعه لندبرگ شد. او که در جنگ جهاني اول شرکت کرده بود، بعد از جنگ حزب ناسيونا‌ل‌سوسياليسم آلمان را تشکيل داده بود و سخنور قهار بود، طوري که از سخنراني با تعدادي انگشت‌شمار هفتاد نفر شروع کرد و رسيد به دوهزار نفر، حالا در زندان است. جايي که ديگر نه از جنگ خبري است که او در آن براي گرفتن مدال شجاعت بجنگد، نه جمعيتي که براي سخنراني او هورا بکشند. او حالا در زندان است. سال 1923 است. آدولف هيتلر حالا در قرنطينه، «نبرد من»‌اش را آغاز مي‌کند. نبردي که او پيشتر در ميدان‌هاي جنگ با گلوله‌هاي سربي در جنگ بزرگ آغاز کرده بود، حالا به وسيله کلمات ادامه مي‌دهد. او متن کتاب را به رودلف هُس که بعدها در رايش بزرگ به فرماندهي اردوگاه آشويتس مي‌رسد، ديکته مي‌کند و هُس مي‌نويسد. کتاب پس از آزادي هيتلر در ژوئيه 1925 منتشر مي‌شود و بيش از دوازده‌ميليون نسخه در زمان رياست او بر حزب نازي و دولت رايش که از 1933 شروع و تا 30 آوريل 1945 که با خودکشي او به پايان رسيد، فروخت و توانست ميليون‌ها نفر را با ايده‌هايي که در «نبرد من» مطرح شده بود به اُردوگاه‌هاي مرگ بکشاند. يکي از کساني که براي اداي دين به «نبرد من» به اردوگاه مرگ فرستاده شد آن فرانک بود. آن فرانک چهار سال پيش از روي کارآمدن هيتلر در 1933 به دنيا آمد: 1929. هنوز يهودي‌ها تحت تعقيب نبودند، هنوز او اجازه داشت مثل همکلاسي‌هاي غيريهودش به مدرسه برود. اجازه داشت به تئاتر و سينما برود. اجازه داشت سوار تراموآ شود. اجازه داشت از زمين‌هاي ورزشي استفاده کند. اجازه داشت دوچرخه‌سواري کند. اجازه داشت از ساعت هشت شب تا شش صبح در خيابان باشد. اجازه داشت درس بخواند و بدتر از همه هنوز مجبور نبود يک ستاره‌ شش‌پر زرد که رويش به آلماني نوشته شده بود «يهودي» به سينه‌اش بزند. او تنها اجازه داشت بميرد. اما به‌قول موريل باربري در «ظرافت جوجه‌تيغي»، بهتر است آدم پيش از اينکه بميرد، چيزي را درست ساخته باشد و آن‌ فرانک بهترين چيز ممکن را ساخت که از دست هيتلر (قاتل آينده‌اش) با آن‌همه اسلحه ساخته نبود. آنه فرانک با دوست خيالي‌اش کيتي، دنيايي را در خانه سري شماره 263 مي‌سازد که نام او را در تاريخ جهان جاودانه مي‌کند. ادامه... http://www.madomeh.com/site/news/news/10204.htm
إظهار الكل...
دیشب خواب طوفان سیاه را دیدم، دلم میخواست از او درباره قبایل آزتک ‌بپرسم، اما توی خواب هم زبان یکدیگر را نمی‌دانستیم پس دوباره به حلقه‌های دود بسنده کردیم. کافی بود کمی آتش و دود توی خوابم‌ بریزد. مثل وقتی است که رمال‌ها تلاش می‌کنند روح گمشده‌ای را احضار کنند، روی شمع و ورقه‌ای کهنه از پوست مثلا مار و چیزی شبیه حروف عبری! آنگاه مرده می‌آید و خودش را معرفی می‌کند و بعد شاید خبری هولناک از آینده بدهد. رمال اما حتی توی خواب هم چیزی از زبان طوفان سیاه و حلقه‌های دودش نمی‌دانست. این چیزها محصول چند قرن زندگی است، چند نسل تجربه و چند دوره از تاریخی که کشته و سربه‌نیست شده است. به طوفان سیاه خیره شدم و به آتش خاکستری‌اش و به ناخودآگاه خاموشم که داشت مثل چراغ گرد سوز پت پت می‌کرد. دیگر اواخر خواب بود. هوشیاری مثل شیره‌ای نارس در ساعات اولیه پس از خواب.. حافظه‌ام رویای مربوطه را پیدا نمی‌کرد. نفهمیدم بالاخره از طوفان سیاه پرسیده بودم که تو با این سر و وضع محصول کدام تفکر اجتماعی هستی؟ و‌ او با پوزخند بیش از حد جدی خود به حلقه دودهای شیری رنگ پرتاب شده در آسمان نگاه کرده بود؟ یا اینکه هردو قصد را بر وساطتت یک رمال کهنه‌کار گذاشته بودیم؟ هرچه که بود هیجان خودش را داشت و حالا به ‌پا افتاده است، حالا که روز همه چیز را حقیقی و پوچ کرده است گرچه هنوز حلقه‌های دود زیر این سقف کوتاه رژه می‌روند! گرچه کمی بوی آتش مرده کنج اتاق است. اه چه میشد اگر او‌ برایم طناب می‌آورد... #داستان#شبه‌داستان#مینیمال#ادبیات#سرخ_پوست#طوفان#سیاه#نوشتن#دود#طناب#گور #سقف_کوتاه#سعو#محصول_جامعه #نجفی_احمد T.me/Godalha
إظهار الكل...
گودال ها

این کانال شامل یادداشت ها، معرفی فیلم و کتاب،دست نوشته ها،بریده داستان های مختلف و نهایتا گودال های احمد نجفی است. برای ارتباط :

https://t.me/AhmadNajafii

نیمه شب بود که تلفنم زنگ خورد. یک صدای نازک و زنگ‌دار از آن طرف گفت: پرویز مرده است. بعد فقط صدای بوق بود. بوقی که مثل قلب میزد. پرویز مرده بود. تلاش کردم صدای قلبم را بشنوم. نوای گنگ و‌ ضعیفی بود یا شاید فکر کردم که چنین چیزی هست یا باید باشد. نبض.. انگار چیزی زیر صفر.. بدون تلاطم و گذرا.. تلفن را برداشتم به خودم زنگ زدم. صدای هیچ‌کس پشت خطم نبود. منتظر نشستم برای شنیدن. دست‌کم هنوز میشد امیدوار بود برای شنیدن چیزی مثل همان زنگ تلفن.. به هرحال پیام جدیدی در کار نبود. پرویز مرده است. نباید اینچنین ساده و احمقانه باورش می‌کردم. او فقط یک صدای گنگ و بچگانه بود. دوباره زنگ زدم خودم به خودم و پرسیدم: پرویز.. واقعا مرده است؟ گفتم: مرده است.. احمقانه و‌ساده ولی خب مرده است. پرسیدم : اما ما داریم حرف میزنیم! گفتم: همینه.. کسی که خودش به خودش زنگ میزند و می‌تواند اینچنین احمقانه صدای خودش را بشنود، بدون شک مرده است! گوشی تلفن را کوبیدم سرجایش و دوباره خوابیدم. پارچه سفیدی رو صورتم کشیدم و دوباره خوابیدم. #داستانک #داستان_مینیمال #ادبیات #مرگ #هستی #وجود#احمد‌نجفی #مرگ_ساده_پرویز T.me/Godalha
إظهار الكل...
گودال ها

این کانال شامل یادداشت ها، معرفی فیلم و کتاب،دست نوشته ها،بریده داستان های مختلف و نهایتا گودال های احمد نجفی است. برای ارتباط :

https://t.me/AhmadNajafii

جهان وحشتناکی در سر من است. اما چگونه بی آن‌که شرحه شرحه شوم، خود را و این جهان را آزاد کنم! #کافکا #یادداشت‌ها
إظهار الكل...
لحظه به لحظه در محاکمه هستیم، در مالیخولیای بی حد و مرز، در رنگ‌پریدگی ناشی از عصیانی که ناکام مانده، در میان دو بازوی فشار به سوی نیستی، با پاهایی روان و‌ معلق و‌ رکاب زنان در هوا بدون اندکی اختیار، در پس کوچه‌های بدون سایه، آسمان‌ ابری پیچ در پیچ کبود روی ساختمان‌های غول‌پیکر، معابر بی تردد، چراغ‌های زرد و بد نور، رهگذران بی چشم و‌ دهان، چاله‌های بسیار و مردگان بی خبر از مرگ، لحظه در لحظه محکومیم، مجرمین بدون اتهام، دادرسی‌های بدون قاضی، وکلای تا خرخره زیر لحاف، پاسبان‌های دندان تیز کرده، منشی و دفتر و پرونده و‌ همه سیاه مست و خندان، حُضار سر در گریبان، تنها چشم درنده‌ای در صورت مامور میدان، طناب و کتاب در دست و صد البته خندان..چیزی جز این نیست نهایت منحوس بازندگان.. لحظه به لحظه محکومیم و محکوم‌تر.. فرد با تمامی فردیت مبهم و منفعل و موهومش له شده است زیر چرخ دنده‌های سازمان.. فرد با تمامی فرد بودنش تلف شده است زیر چنگ و داس و دشنه و دندان... #محاکمه #بازگشت‌به‌#کافکا #حکم#ترس T.me/Godalha
إظهار الكل...
لحظه به لحظه در محاکمه هستیم، در مالیخولیای بی حد و مرز، در رنگ‌پریدگی ناشی از عصیانی که ناکام مانده، در میان دو بازوی فشار به سوی نیستی، با پاهایی روان و‌ معلق و‌ رکاب زنان در هوا بدون اندکی اختیار، در پس کوچه‌های بدون سایه، آسمان‌ ابری پیچ در پیچ کبود روی ساختمان‌های غول‌پیکر، معابر بی تردد، چراغ‌های زرد و بد نور، رهگذران بی چشم و‌ دهان، چاله‌های بسیار و مردگان بی خبر از مرگ، لحظه در لحظه محکومیم، مجرمین بدون اتهام، دادرسی‌های بدون قاضی، وکلای تا خرخره زیر لحاف، پاسبان‌های دندان تیز کرده، منشی و دفتر و پرونده و‌ همه سیاه مست و خندان، حُضار سر در گریبان، تنها چشم درنده‌ای در صورت مامور میدان، طناب و کتاب در دست و صد البته خندان..چیزی جز این نیست نهایت منحوس بازندگان.. لحظه به لحظه محکومیم و محکوم‌تر.. فرد با تمامی فردیت مبهم و منفعل و موهومش له شده است زیر چرخ دنده‌های سازمان.. فرد با تمامی فرد بودنش تلف شده است زیر چنگ و داس و دشنه و دندان... #محاکمه #بازگشت‌به‌#کافکا #حکم#ترس#مرگ#اتلاف#چنگ #انفعالات #نجفی‌احمد T.me/Godalha
إظهار الكل...
گودال ها

این کانال شامل یادداشت ها، معرفی فیلم و کتاب،دست نوشته ها،بریده داستان های مختلف و نهایتا گودال های احمد نجفی است. برای ارتباط :

https://t.me/AhmadNajafii

زمان.. زمان این دونده اسب ابلق عاصیِ شومِ تکرار شونده و دوار.. این موجود پیر و همواره تازه نفس، این پوزه غول آسای بخار آلود.. اسب نامراد و بد هیبت مست.. زمان شاید چیزی فراتر از هر حیوان، کهنه‌تر و پیرتر و موذی‌تر از نسل انسان مفلوک! حتی مثل زالویی خمیده بر پیکره جهان، خندان و باد کرده و به غایت بی‌خیال، زمان گذشته‌اش یک جور تار و متوحش، حالش در نهایت رکود و‌ بی‌رحمی و عصیان، آینده‌اش، نطفه‌ای ناجور و نادخ و نارس.. زمان ما را مدتهاست که مثُله کرده است، درخود نرم و نفله کرده است، با خود عبد و عجین کرده است.. انسانِ همیشه اسیر زمان..زمان.. #زمان #احمد‌نجفی #موهومات‌ذهن‌راوی
إظهار الكل...
ظرف‌هایم را شستم، همه چیز مرتب و آبچکان! بعد فکر کردم بروم کمی‌ نان بخرم با یک پاکت شیر و چند بسته از همان همیشگی‌ها. بیرون هوا سرد بود با اندکی مه سرخ‌رنگ. یک دختربچه توی پیاده رو نفسش به شماره افتاده بود و چشمهایش سیاه شده بود. خلاصش کردم. زجر مفرط بود و بی‌حاصل. جلوتر میان صف نانوایی یک لاشه سگ داشت باد می‌کرد. با شاطر انداختیمش توی تنور. اهالی صف برایمان کف زدند و کل کشیدند. بعد دیدم که شاگرد نانوایی خیس از عرق در حال له له زدن است. بدون شک او هم به زودی می‌خواست باد کند. با همراهی منتظران و شاطر توی تنور خلاصش کردیم و یک‌بار دیگر کف زدیم! کم کم نفسم گرفت.مه سرخ داشت می‌رفت به خورد مغزم. از خیر نان گذشتم.فکر کردم که باید خلاص شوم. شاتر اشاره کرد به خیابان، قطار سر کوچه بود. پریدم روی کولش. بدنه سردی داشت.سرب ماسیده بود روی کوپه‌ها. پرسیدم کدام طرف می‌رود؟ از آخر صف گفتند شرق‌ِ سرخ.. پیش به ستاره ستاره سرخ بلگراد! همینجاست درسته همینجا.. از نانوایی صدای هلهله و دست و نعره بلند شد! #احمد‌نجفی #ستاره‌سرخ T.me/Godalha
إظهار الكل...
گودال ها

این کانال شامل یادداشت ها، معرفی فیلم و کتاب،دست نوشته ها،بریده داستان های مختلف و نهایتا گودال های احمد نجفی است. برای ارتباط :

https://t.me/AhmadNajafii

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.