cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

شبنم سعادتی" دالانِ مهتاب"

*هوالقلم #کپی‌به‌هرشکلی‌حرام‌است‌وپیگردقانونی‌دارد https://t.me/+QFQvODqy75oPtxV4 لینک کانال👆 ارتباط با نویسنده: https://instagram.com/shabnam.saadati97 ارتباط با ادمین: @Sevinash تعرفه‌تبلیغ: @taragtarefe

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
15 025
المشتركون
-1624 ساعات
-537 أيام
-39330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

پارت جدید و آخرین مهلت فقط تا ۱۲ امشب❌با تخفیف عضویت وی‌ای‌پی به جای ۳۹ تنها با ۳۲ هزار می‌تونین بگیرین. این مهلت تمدید نخواهد شد به شماره حساب زیر واریز کنین: 5859831061070685 سعادتی و عکس رسید و اسم رمان رو به ادمین بفرستین‌. @Sevinash
إظهار الكل...
👍 4
شروع رمان عاشقانه‌ی دالان مهتاب🌙
إظهار الكل...
👍 4
رمان دوم نویسنده که تا انتها رایگانه(عضوگیری محدود) https://t.me/+RXTP-Nc7RZphOWQ0 عاشقانه_اجتماعی_هم‌خونه‌ای🥰
إظهار الكل...
کبوترِ لیلی🕊 شبنم سعادتی

https://t.me/+RXTP-Nc7RZphOWQ0

لینک کانال👆 نویسنده بیش از ده اثر مجازی و چاپی

https://t.me/+QFQvODqy75oPtxV4

کانال دیگر رمان آنلاین نویسنده👆

https://instagram.com/shabnam.saadati97

اینستاگرام نویسنده👆

👍 3
#پست_۱۶۱ بلند شدم و سمت سرویس بهداشتی پارک رفتم. بر خلاف شب، هوا گرم بود و دم داشت. توی دستشویی کمی با آب سر و روم رو مرتب کردم و بیرون زدم. کمی اون طرف‌تر یه بوفه بود که ساندویچ‌های سرد و گرم داشت، بوی اون ساندویچ‌ها داشت مدهوشم می‌کرد. نگاهی مایوسی سمت جیب‌هام انداختم، هیچ پولی همراهم نبود. نمی‌تونستم تا شب روی اون نیمکت بشینم و گشنگی بکشم. تو اون ده روز هیچکس سراغم رو نگرفته بود، پس معلوم بود که من کس و کاری ندارم. باید هر طور شده راهی برای رفتن به دالان پیدا می‌کردم.  دو روز تموم به امید پیدا کردن کهنه کارایی که بشه از طریقشون به دالان رفت، سگ‌دو زدم. اما هر طور معتادای اون حوالی گفته بودن رفتن به دالان بیشتر شبیه یه رویا بود.  دم کلفتای پارک زیاد توی انظار آفتابی نمی شدن و برای اینکه گیر پلیس نیفتن خیلی محتاط رفتار می‌کردن، یعنی عملاً نزدیک شدن بهشون یه جورایی غیرممکن بود. یا اینکه بیشتر قصد سوءاستفاده داشتن تا کمک. یه سری‌هاشون اونقدر سر و ریخت وحشتناکی داشتن که ترجیح می‌دادم نزدیکشون نشم. مزخرف‌ترین روزای زندگیمو پشت سر می‌ذاشتم. هر چی برای رفتن به دالان زور می‌زدم بی‌فایده بود. روزها خیلی گرم بود و شبا خیلی سرد. گرسنگی و مریضی هم داشت منو از پا درمی‌اومد. اوضاع معده‌م اونقدر افتضاح بود که حتی یه شب مجبور شدم ازهمون غذاهای مونده و کثیفی که اون مرد از سطل زباله‌ی کنار رستوران می‌آورد، چند قاشقی بخورم. چشمام عفونت کرده بود و آفتاب و نور روز بدترش می‌کرد. دیگه توان جسمی نداشتم، اگه با اون وضعیت مریضی و ضعف ادامه می‌دادم یکی دو روزه توی یکی از گوشه‌های پارک تلف می‌شدم. در نهایت هیچ راهی نداشتم جز اینکه خودم رو تحویل پلیس بدم. #دالان_مهتاب #شبنم_سعادتی
إظهار الكل...
👍 38 6🔥 3
#پست_۱۶۰ اون روزها تنها چیزی که می‌خواستم یه جای آروم و تاریک واسه خوابیدن بود تا کمی از اون دردهای ناتموم سر و چشم‌هام خلاص بشم. پرسیدم: _چه جوری می‌شه رفت توش؟ گوشش رو خاروند و گفت: _به این راحتیا نیست. دالان تو شوش مثل یه رازه! حتی خیلی‌ها قبول ندارن که همچین جایی وجود داره و می‌گن دالان توهم یه سری شیره‌کش بدحاله. یه چنتا کهنه‌کار تو شوش هست، شاید بشه از طریق اونا بشه به دالان راه پیدا کرد. ولی رک و پوست‌کنده بهت بگم یه جورایی شدنی نیست! هر طور شده باید به دالان راه پیدا می‌کردم. من اگه یکی دو روز دیگه تو اون پارک می‌موندم از شدت گرمای روز و سرمای شب و گشنگی و مریضی تلف می‌شدم: _اون کهنه‌کارا کی‌ان؟ کجا می‌شه پیداشون کرد؟ پلک‌هاش روی هم افتاد و آخرین کلماتش رو تو خواب و بیداری قرقره کرد: -جای مشخصی ندارن. چند روزی تو این بوستان بمونی خودت دستت میاد که صاحب هر گوشه‌ی این پارک کیه. باید یه مدت کنار دستشون وایستی و پادویی‌شون رو کنی. اگه ازت راضی بودن شاید تهش بگن که دالان کجاس، تازه بازم کلی دنگ و فنگ... صدای خُرناس بلندش حرفاش رو نصفه و نیمه گذاشت و من بیشتراز اون نتونستم سوال‌پیچش کنم.  صبح وقتی بیدار شدم هیچکس رو کنارم ندیدم. همه‌شون قبل از اینکه آفتاب بزنه از ترس مامورا پراکنده شده بودن. تمام عضلاتم مثل یه تیکه سنگ شده بود. روی تنم یه کت کهنه و کثیف بود. احتمالا همون مرد دیشبی روم کشیده بود که از سرما یخ نزنم. #دالان_مهتاب #شبنم_سعادتی
إظهار الكل...
👍 44 5
قرار بود اخر هفته بهترین رمان‌هایی که خودم می‌خونم و از همه لحاظ تایید می‌کنم بهتون معرفی کنم🥰 همگی قرارداد چاپ دارن و رو به پایان هستن. توجه شود عضوگیری‌شون فقط برای چند ساعت بازه و به زودی خصوصی می‌شن👇👇 #دچارت_نیستم_سمیرا_ایرتوند https://t.me/+d26NqSaazbA1YTg8 #عادله_حسینی_شاه_بیت https://t.me/adelehosseini22 #التیام_م_کمالزاده https://t.me/+NSaxGCVLFdY0YTFk #وصله‌ی_جانم_مرجان_مرندی https://t.me/+_wDqdMf4KS40ZWY0 #گیسوخزان_تارگت https://t.me/joinchat/AAAAAFBJN2Vnc9YIdPzAZw #ققنوس_من_لیلا_حمید https://t.me/+fRkO5R7K0m02MDY0 #تلبیس_انالیا https://t.me/+Nenb2u-Ze8llMzlk #قرارماپشت‌شالیزار_فرناز_نخعی https://t.me/+5aAY3aZXMAljY2Jk #رد_پای_ارامش_الف_صاد https://t.me/+gtKZMyuIHmY2NDQ0 #مجنون_تمام_قصه_ها_دلان https://t.me/+Jq6Md4G1RaQ0ZTA0 #صد_سال_دلتنگی_زینب_بیش‌بهار https://t.me/+HidboRsM1As2ZDE0 #گیسوخزان_1411 https://t.me/joinchat/AAAAAD7lB4SiJ9BfIrqaZg
إظهار الكل...
کانال رمان سمیرا ایرتوند

نویسنده‌ی‌ رمان‌های طعم گس زیتون دهلیز پاییزسال بعد اطلسی‌های‌خیس حوالی این شهر دچارت نیستم (در حال نگارش) ارتباط بانویسنده

https://instagram.com/samira_iratvand

کپی ممنوع⛔ کانال vip هم داریم😊

👍 2
آخرین مهلت فقط تا یک روز دیگه❌با تخفیف عضویت وی‌ای‌پی به جای ۳۹ تنها با ۳۲ هزار می‌تونین بگیرین. این مهلت تمدید نخواهد شد به شماره حساب زیر واریز کنین: 5859831061070685 سعادتی و عکس رسید و اسم رمان رو به ادمین بفرستین‌. @Sevinash
إظهار الكل...
👍 2
فقط تا یک روز دیگه🥰 با تخفیف اول ماه عضویت وی‌ای‌پی به جای ۳۹ تنها با ۳۲ هزار می‌تونین بگیرین. این مهلت تمدید نخواهد شد❌ به شماره حساب زیر واریز کنین: 5859831061070685 سعادتی و عکس رسید و اسم رمان رو به ادمین بفرستین‌. @Sevinash
إظهار الكل...
👍 1
شروع رمان عاشقانه‌ی دالان مهتاب🌙
إظهار الكل...
👍 2
رمان دوم نویسنده که تا انتها رایگانه(عضوگیری محدود) https://t.me/+RXTP-Nc7RZphOWQ0 عاشقانه_اجتماعی_هم‌خونه‌ای🥰
إظهار الكل...
👍 4
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.