طنز جورواجور👻🎃
این کانال آزاد است و متعلق به هیچ نهاد یا انجمنی نیست.
إظهار المزيد149
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
به بهانه وعده گشایش اقتصادی رییس جمهور
رختی که زند گشاد بر تن بخرید
دشداشه و کیمونو و دامن بخرید
حالا که گشایشست برنامهی شیخ
در بورس سهام نخ و سوزن بخرید...
#سید_جواد_میرصفی
#قمپز 😎
😎@qompoz
ﺑﺎ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻧﺸﺴﺘﯽ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺑﺴﺘﯽ
ﺑﺎ ﻓﻮﺕ ِ ﺑﺮ زﻏﺎﻟﯽ، ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ !
#راشد_انصاری
#تک_بیت_ناب
یکی از خانه با قصد گدایی می زند بیرون
یکی با نیت فرمانروایی می زند بیرون
#رسول_سنایی
#تک_بیت_ناب
بحث بنفش و سبز وسیاه و سفید نیست
کلا به هیچ وعده رنگی امید نیست
"ما را به رخت وچوب شبانی فریفته"
فرقی میان گرگ قدیم وجدید نیست
شیطان چه خاضعانه به اوسجده میکند
این آدم آدمی که خدا آفرید نیست
زاهد برو به میکده ها هم سری بزن
خیلی دعا و خواب وعبادت مفید نیست
من با شعور ناقص خود فکر می کنم
حرف حساب اینکه شما میزنید نیست
اینک دگر چپاول اموال مسلمین
کار سنان وخولی و شمرو یزید نیست
از بیت قبلی غزلم توبه میکنم
چون از بنی امیه که کاری بعید نیست
گفتند قفل میکده وا می شود نشد
گفتم زهی کلید شما هم کلید نیست
#مسلم_حسن_شاهی
@moslemhasanshahi
.
شما ای اهل مغرب، از اروپایی و تگزاسی
که در آزادی و حق بیان هستید وسواسی
ز استعمارتان آبادی آوردید و ما منکر
که لابد عذر باید خواست از این قدرنشناسی
ز تبلیغ مُد هرساله تان بسیار ممنونیم
کلاه قرمز و کفش بنفش و دامن یاسی
فراوان سرو و گل بر خاک و خون افتاد در مشرق
که گردد پارک هاتان مهد کاج و لاله عباسی
به ما دادید سرگرمی ز پاس توپ و آس دل
که خود باشیم عمری بی خیال آسی و پاسی
کلاهی بر سر ما گر نهادید از محبت بود
کله گیس شما گیرم که برد از کلّه مان، طاسی
سؤالی دارم اما ای خردمندان واقع بین
چه می خواهید، این سوی جهان از شرق احساسی؟
چرا دارید تنها با شیوخ رند آدم کش
تفاهم های شمشیری توافق های گیلاسی؟
سعودی ها کجا؟ ایران کجا؟ لنز شما ما را
چرا برعکس می بیند پس از یک عمر عکاسی؟
چرا در قدس بیدارید، اما در یمن ناگه
فرو رفتید مثل خرس ها در خواب خرناسی؟
چه پايان قشنگي داشت تحقيق شما خوبان:
که از ایران ترور خیزد ز بن سلمان، دموکراسی!
✍🏻افشین علا
دوستی میگفت در جایی همایش بوده است
در همایش هم فقط بحث از گشایش بوده است
گفتمش دیگر مرا تاب گشودن نیست، گفت:
آنچه تا امروز دیدی آزمایش بوده است
باری از این آزمایش هیچکس فارغ نشد
گرچه دردش بدتر از صدبار زایش بوده است
از چپ و از راست تا بوده فشار آوردهاند
کار ما در این میان تنها نیایش بوده است
گفتمش: پس آن کلیدی که به ما بنمود چیست؟
گفت: قفلت را بچسب! اینها نمایش بوده است
گفتمش سایید ما را این همه تدبیر، گفت:
کار این قوم از همان آغاز، سایش بوده است!
#جواد_زهتاب
#قمپز 😎
😎 @qompoz
چه بسیار عمر و زندگیها که در راهِ اشتباهِ شبیه به شعر تلف شده است. چون تقریبا اغلب مردم میخواهند، هوسِ بسیار دارند که از این «فضیلت و هنر» یعنی شاعری، بهرهمند باشند و میپندارند هستند. چون به خیالِ خود بعضی نشانههای کاذب چون بسیاری علائم و نشانههای دیگر شاعری را در خود سراغ دارند. نشانههای ظاهری و فنی از قبیلِ کلمه، وزن، قافیه، حرفهای به اصطلاح شاعرانه، تعبیرات و تشبیهات، صنایع و آرایشها و امثالِ اینها.
از این جهت به عقیدهی من، تلفاتِ شعر و شاعری، شاید از تلفاتِ همهی حوادث طبیعی و غیر طبیعی بیشتر باشد. از سیل، زلزله، جنگ، بیماری و غیره.
این آفتِ پر تلفاتِ عجیب، مثلِ یک بیماریِ ظاهر به صلاحِ مرموز و ظاهرا بیآزار، اما در واقع خطرناک و متاسفانه علاجناپذیر، مخصوصا در کشورهایی نظیرِ کشورِ ما بیشتر است. کشورهایی که همیشهی خدا گرفتار و بیمار و مبتلا بودهاند و دورههای ستمدیدگی و عقبماندگی و مغلوبیت، انحطاط و بندگی و اسارت بسیار داشتهاند. در اینچنین کشورها تلفاتِ شعر (یعنی اینکه عمرهای اغاب مردم در راهِ یک پندار و فریبِ یک خیالِ بیاساس تلف شود) تکرار میکنم، در اینچنین کشورها تلفاتِ شعر بیشک بیشتر از تلفاتِ همهی جنگها و حوادث شوم و بیماریهای عمومی بوده است و هست و هنوز نیز این ضایعات، به قدرت و قوتِ خود باقیست و همین وفور و فراوانیِ تلفاتِ شعر _ یعنی بسیاری شُعرای مادونِ درجه یا درجه دارانِ از دو و سه پایینتر _ دلیلِ روشن و بارز بر انحطاط و عقب ماندگیِ کشورهاست. هیچ نوع پیشگیری و مداوایی هم متاسفانه سودی ندارد جز اینکه کشور رو به آبادی و آزادی و رشد برود. آن وقت، مردم به دنبالِ کار و زندگیِ خود خواهند رفت و از این بیماری و توهم نجات و شفا پیدا خواهند کرد و امرِ شعر به عهدهی اهلش خواهد افتاد، یعنی همان تک و توک دیوانگان و شُعرای واقعی و حقیقی. چون شاعر، بی هیچ شک و شبهه، طبعا و بالفطره باید به نوعی دیوانه باشد و زندگیِ غیر معمول داشته باشد.
ـ @berkeye_kohan
این زندگیهای احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم، زندگیِ شعری نیست. هر آدمِ معقول و سر به راهی را که شاعر نمیکنند. اهورامزدا، خدا، بغ یا هرچه و هرکه، این جنونِ زیبا را به هرکس هرکس نمیدهد. به قولِ عمادجان: هر خسی را نرسد زندگیِ طوفانی.
اصلا اگر بنا باشد همه از این جنون برخوردار باشند، کارِ دنیا لنگ میشود.
به عکسِ تصورِ عامهی آسانگیران و متوهمانِ شاعری، مطلقا و ابدا نمیشود که نمیشود، هم زندگیِ معقول و عادی و سر به راه داشت، وزیر و وکیل و مدیر کل و تاجر و کاسب و فلان و بهمان بود «ضمناً» شاعری و زندگیِ شعری را هم «یدک» کشید. این اصلا شدنی نیست. چون شاعر نمیتواند و نباید «کارِ» دیگری جز شعر و زندگیِ دیگری جز زندگیِ شعری داشته باشد.
قضیه به این آسانیها هم که عامه تصور کردهاند _ البته مقصود، نه شاعر به معنای عام آن است _ نیست.
باید همهی عمر، هستی، هوش، همت، همهی خان و مان و خلاصه تمامتِ بود و نبودِ وجود را داد، باید خود را وقف کرد، فروخت، باید تارکالدنیا و راهب و شمنِ این صنم شد و عابدِ این معبد، آن وقت تازه ممکن است نازنین گوشهی ابرویی نشان دهد و شبانگاه، یا هر آنگاه که خلوت را مناسب ببیند، آهسته پاورچین پاورچین، به بالینِ دیوانه و بیمارِ عزیزِ خود بیاید، زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست و بپرسد آیا خوابت هست؟
اینچنین کابینِ سنگین و گرانی دارد این لولیِ نازنینِ جادویی.
مگر میشود هم زندگیِ آزاد و آسوده، فارغ و بیغم داشت، حاج میرزا فلان بود، جنابِ آقای دختور بهمان بود، و هم حافظ یا مولانا؟ نه نمیشود، چنان که تاریخ گواهی داده است و میدهد.
عالمِ عشق ندانند هوسبازی چند
رازِ عالم نسپارند به غمازی چند
و اما در خصوصِ وفورِ ضایعات و تلفاتِ شعر در کشورِ ما، از شواهدی که میتوان نقل کرد، این است که هم امروزِ روز، تذکرههای خاصِ هر شهر و ولایت و همچنین تذکرههای عمومی را ببینیم که چه قدر صفوفِ شُعرا و متوهمانِ شاعری طویل است.
(مهدی اخوان ثالث / از این اوستا / مؤخره / انتشارات زمستان۱۳۹۱ / قطعِ جیبی / صفحهی ۱۳۸ تا ۱۴۰)
کانالِ برکهی کهن
ـ @berkeye_kohan ـ
شهر بدون مرد شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده
قربون اون مردای دل شکسته
قربون اون دستای پینه بسته
مردای ده,مردای کاه و گندم
مردای ده,مردای خان هشتم
مردای پشت کوه,مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید
مردای سوخته توی هرم آفتاب
مردای ناب و کم نظیر و کم یاب
کیسه ی چپق ها به پر شالشون
لشگر بچه ها به دنبالشون
بیل و کلنگشون همیشه براق
قلیونشون به راه,دماغشون چاق
صبح سحر پا میشند از رخت خواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب
چار تای رستمند به قد و قامت
هیکلشون توپ ,تنشون سلامت
نبوده غیر گرده گلاشون
غبار اگه نشسته روی کلاشون
کلامشون دعا,دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بی ریا
مردای ناز دار مرد شهرند
با خودشون هم این قبیله قهرند
مردای اخم و طعنه ی بی دلیل
مردای سر شکسته ی زن ذلیل
مردای دکترای حل جدول
مردای نق نقوی لوس تنبل
لعنت و نفرین می کنند به جاده
اگه برند چهار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافه کاری
توی رگاشون میکشه تنوره
تری گلیسیرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه هاشون
همیشه توی همه سگرمه هاشون
به زیر دست ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی
برای جستن از مظان شک ها
دایره المعارف همه کلک ها
بچه به دنیا میارند با نذور
اغلبشون یه دونه اون هم به زور
پیش هم از عاطفه دم میزنند
پشت سر اما واسه هم میزنند
اینجا مهم فقط مقام و پسته
مردای شهری کارشون درسته
مشتی حسن حال شما چطوره؟
حالت امسال شما چطوره؟
مشتی حسن کافر دهری شدی
اومدی از دهات و شهری شدی
این چیه پاته؟آخه گیوه هات کوش
کی گفته دمپایی صندل بپوش
ای شده از قاطر خود منصرف
نمره ی بنز تو تهران-الف
شد بدل از باغ و زمین سر کشی
شغل شریفت به مسافر کشی
مشتی حسن چای و سماورت کو؟
سینی باقالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمی ده عطر پیپت
مشتی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه مشتی
میونه شهریا غریبه مشتی
معنی نداره توی عصرCD
بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی
پدر با ترس و لرز و با احتیاط
می کشه سیگارشو کنج حیاط
پسر که بی شراب تب می کنه
بدون ترس و لرز حب می کنه
مادره با خفت و خونه داری
می سازه اما دختره فراری
فتنه و دعوا سر نونه مشتی
دوره ی آخر الزمونه مشتی
تقی به فکر رونق نقی نیست
کسی به فکر نفع ما بقی نیست
مقاله ها پشت هم اندازیه
جناح و باند و حزب و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقیم ، یادمون رفت
ارزشمون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکرو ذکرمون همینه
که هیچکی پشت میزمون نشینه
یه عمره دو دو زده چشم و چالت
که خش نیافته روی میز کارت
اونا که مرد و زن، دعا گوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ما داشت
قدیم که نرخ ها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر میشست
جوون سه چهار تا پله پایین تر می شست
معنی شان و رتبه یادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت ، خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز عزیزند
رفوزه ها همیشه پشت میزند
ابوالفضل زرویی