cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

محفل اشعار

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
361
المشتركون
+224 ساعات
+57 أيام
+2430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Photo unavailableShow in Telegram
2
خوردم قسم تا بعد از این با چشم باز عاشق شوم حالا که آمد دیگری من میروم من میروم خداحافظ خداحافظ حالا که دست دیگری بر هم زده دنیای ما حالا که بر هم میخورد آرامش فردای ما خداحافظ خداحافظ ای تکیه ‌گاه ناتوان از ناامیدی خسته ‌ام از بیم فرداهای دور باره سفر را بسته‌ ام گفتی که در سختی و غم پشت و پناه من شوی در کوره راه زندگی فانوس راه من شوی حالا که پشت پا زدن برای تو آسان شده حالا که لحظه ‌های تو از آن این و آن شده خداحافظ خداحافظ دل خون شد از امید و نشد یار یار من ای وای بر من و دل امیدوار من #رهی  معیری
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
. رفٺن مهر ٺو از سینهٔ          من ممکن نیسٺ            همچو نامی که کسی                    نقش کند بر حجری.... #اوحدی_مراغه‌ای
إظهار الكل...
یا دیدن دوست یا هوایش دیگر چه کند کسی جهان را تا دیدن دوست در خیالش می‌دار تو در سجود جان را #مولانا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
إظهار الكل...
شعلهٔ شمع در لحظهٔ مرگ بی‌سبب نیست که بی‌تابانه می‌پیچد و به هر سویی می‌گرداند سر را... کینهٔ دل کَندن دارد، میلِ به سوزاندن. آری! این آتشِ پیچانِ خشم‌آگین، ته‌ماندهٔ شمعی‌ست که می‌سوزد تا بسوزاند،شاید با خود چیزی را و ببخشد درد، حتّی در لحظهٔ مرگ... درد، امّا شاید نگذارد که بخوابی آرام یا فراموش کُنی چیزی را درد، شاید نگذارد که بسوزد همه چیز از پیِ پپچشِ خشم‌آگینِ شعلهٔ در بسترِ مرگ. 📗 در_حد_توانستن #نادر_ابراهیمی
إظهار الكل...
من ندانم که عاشقی چه بلاست هر بلایی که هست عاشق راست زرد و خمیده گشتم از غم عشق دو رخ لعل فام و قامت راست کاشکی دل نبودیم که مرا اینهمه درد وسختی از دل خاست دل بود جای عشق و چون دل شد عشق را نیز جایگاه کجاست دل من چون رعیتیست مطیع عشق چون پادشاه کامرواست برد و برد هر چه بیند و دید کند و کرد هرچه خواهد و خواست وای آن کو بدام عشق آویخت خنک آن کو زدام عشق رهاست عشق بر من در عنا بگشاد عشق سر تابسر عذاب و عناست #فرخی ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌
إظهار الكل...
فراموشم نكن معين كافه شمرون 🌹 @shemrooncafe
إظهار الكل...
2
هوست ، معتکف خانه خمارم کرد عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد لب لعل تو به یک عشوه که در کارم کرد شورها در سر و با خلق نمی‌یارم گفت زخم ها بر دل و فریاد نمی‌یارم کرد می‌شنیدم که: شود نیک به شربت بیمار شربتی داد خیال تو ، که بیمارم کرد من ندانم سبب گرم و گدازی که مراست تاچه زورست وتعدی که چنین زارم کرد سایه‌ای بودم و عکس تو بپوشید مرا ذره‌ای بودم و نور تو ، پدیدارم کرد دیده تا باز گشودم بتو، اندیشه ببست در بر وی همه و روی به دیوارم کرد آنکه اندر عقب من به تعبد کوشید بعد ازین حال ندانست که انکارم کرد مرده بودم ، به سخن‌های تو گشتم زنده خفته بودم ، صفت حسن تو بیدارم کرد بادهٔ هر که چشیدم ، سبب مستی بود اوحدی زان قدحی داد ، که هشیارم کرد #اوحدی مراغه ای
إظهار الكل...
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود... هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد...! #سعدی
إظهار الكل...
👌 2