cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

پیک داستان

The best novels are here for you

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
8 522
المشتركون
-1924 ساعات
+387 أيام
+8230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 #تو_عاشق_نبودی #س_هرمزی_دلاافروز #پارت_۱۶۶ اشکاش می ریزه و من نگاه می دزدم ازش.دروغه بگم دلم نرم نمیشه وقتی اینجوری گریه می کنه اما من نمی تونم اینجوری با افسون زندگی کنم.از روی صندلی بلند می شم.چند قدم می رم اما باز می ایستم.همونجور ایستاده و‌ گریه می کنه -متاسفم افسون ،بهت گفته بودم من با هر چی کنار می یام اما با این یه دونه به هیچ وجه.نمی خوام دوباره آدمی باشم مثل قبل.این یه مورد منو خیلی اذیت می کنه حتی از دروغهایی که می گی بیشتر. به اتاق می رم و سریع حاضرمی شم و از خونه بیرون می زنم.امیدوارم‌ واقعا بره و این شکنجه تموم‌ بشه.دیگه به نزدیکهای دانشگاه رسیدم که تلفنم زنگ می زنه.ناهید خانومه و معلومه برای چی زنگ‌ زده.جواب می دم و از من می خواد تا یک ساعت و نیم دیگه جایی قرار بذاریم با من حرف داره.چاره ای جز قبول ندارم. توی رستوران نزدیک‌ دانشگاه که آدرسش رو برای مادر افسون فرستادم نشستم و تو فکر رفتار عجیب آمنه موندم.این درس را آمنه پاس کرده بود اما امروز با قیافه ای گرفته ازم خواست اجازه بدم همینجوری بیاد سر کلاس.اصلا نمی فهمم چرا و خدا کنه چراش اونی نباشه که حدس میزنم.یعنی بفهمم آمنه تریپ عاشقی برداشته خودمو از همون طبقه پرت می کنم پایین.تو‌همین فکرهام که با دیدن ناهید خانم به رسم ادب از سر جام بلند می شم و بعد از نشستن ایشون منم می نشینم. -چی میل دارین ناهید خانوم سفارش بدم؟. -هر چی برای خودت سفارش بدی پسرم لبخند زنان می گم:من اصلا میل ندارم.راستش قصد ندارم چیزی بخورم ،جسارتا براتون کیک و قهوه سفارش می دم. با لبخند تشکری می کنه و اصلا حوصله ی سکوت بینمون رو ندارم.پس من شروع می کنم -راستش حدس می زنم برای چی خواستین حرف بزنین اما امیدوارم قصد توجیه افسون رو نداشته باشین.و اینکه من به هیچ عنوان با این عادت مشروب خوردن افسون کنار نمی یام ناهید خانوم.گفتم عادت چون هنوزخدا خدا می کنم یه عادت بد باشه نه اعتیاد. نفس عمیقی می کشه -منم راستش خیلی دیر فهمیدم.توجیه نمی کنم داوود جان اما افسون خیلی تحت فشاره.اطمینان داشته باش که معتاد به الکل نیست ولی خب گاهی کم می یاره.فقط می خوام ازت اینبار رو هم چشم پوشی کنی.دوست ندارم حالا که افسون پا تو این ازدواج گذاشته اینجوری بخواد سرخورده و طرد بشه.افسون دختر بدی نیست واقعا!کاش اینو ببینی داوود. عصبی خنده ای می کنم:آره خب هیچکس بد نیست اما مساله اینجاست که من و افسون دقیقا برای هم بدیم و آدمهای اشتباهی برای همیم. نمی ذاره حرفم تموم بشه ،می گه:نمی خوام مثل من تو زندگی شکست بخوره.کامران هم هیچوقت نخواست منو‌ ببینه.دوست ندارم اینا روبهت بگم اما مساله افسونه و من مادرم داوود.طاقت ندارم اینجوری ببینمش.افسون دختر قوی ومستقلیه ،من و پدرش حتی نتونستیم اونو یه دختر لوس بار بیاریم.برای خودش کار می کنه و هر چی پدرش براش پول می ریزه پس انداز شده.چی می شه یه ذره بهم بها بدین و همدیگرو بشناسین.به خدا ضرر نمی کنین.نه تونه افسون.من نمی خوام افسون دوباره مثل قبل بمونه تویه رابطه ی یه طرفه.افسون برعکس چیزی که فکر می کنی دختریه پر زندگی،حتی با چیزهای کوچیکم شاده،پر انرژیه ،راستین ندیدش هیچوقت چی می شه تو مثل راستین نباشی پسرم. چیزی نمی گم و فقط سر تکون می دم و همون لحظه کیک و قهوه ی سفارشمون هم روی میز گذاشته می شه.کیک رو بیشتر طرف ناهید خانم می کشم. -بفرمایید لطفا. #کپی_حرام_و_ممنوع_است @peyk_dastan عزیزان همراه،رمان تا اخر در کانال پارتگزاری می‌شه دوستان اما در صورت تمایل به خرید فایل کامل به مبلغ ۳۵۰۰۰تومان می‌تونید به آیدی زیر پیام بدین. @sinabin 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
إظهار الكل...
33👍 14
🌸🌸🌸🌸 🌸 #تو_عاشق_نبودی #س_هرمزی_دلاافروز #پارت_۱۶۵ صبح نمی دونم بعد چند ساعت به صدای باز شدن دری چشم باز می کنم و اندام افسون جلوی روم ظاهر می شه.از حال دیشبش خبری نیست و حالا که حمام رفته صورتش انقدر معصومه انگار نه انگار که دیشب از مستی زیاد یه آدم دیگه بود.سکوت بینمون رو سلام آرومش می شکنه و من تازه یادم می افته لباسی تنم‌ نیست.نگاه ازش می گیرم و بی هیچ حرفی بلند می شم ؛کنارش می زنم و به دستشویی می رم.سرم از درد داره منفجر می شه و نگم از آشوبی که تو معده ام بر پاست.چند بار پشت هم صورتم رو میشورم بلکه کمی حالم جا بیاد اما نه!به آشپزخونه می رم و کتری رو روی گاز می ذارم.مقصد بعدی اتاقه.وقتی وارد می شم خدا رو شکر لباس پوشیده و حوله رو از روی موهای خیسش بر می داره.بی توجه بهش از توی کمد تی شرتی بر می دارم و تن می زنم.صدام می زنه و من کر می شم .اصلا دلم‌ نمی خواد دیگه باهاش حرف بزنم.درسته دیشب فقط سکوت کردم اما کلمه به کلمه ی فحاشی هاش یادمه که!از اتاق بیرون می رم و دنبالم می یاد.یه پیمونه چای می ریزم تو قوری و پای کتری می ایستم تا قل بزنه. -داوود بابت دیشب ببخشید. حتی اینبارم‌ دلم نمی خواد نگاهش کنم .تو سکوت قوری رو از آب جوش پر می کنم و سمت یخچال می رم.اما باز کردن یخچال مساویه با حالت تهوع من.چشمم که به خوردنی می افته و اسید معده ام برای لحظه ای بالا می یاد در یخچالو می بندم و بی حال پشت میز می نشینم.صداش می یاد که می پرسه:حالت بده؟ آره حالم بده.حالم از همه چی به هم می خوره.از خودم،از تو،از این زندگی.سرم رو روی دستهام روی میز می ذارم .سرم از درد تند تند نبض می زنه.نمی دونم از درد سرم بنالم یا از حال خراب معده.دوباره صداش می یاد -دیروز حالم خیلی خراب بود.من...می دونم‌ دیشب گند زدم. سرم‌ رو بلند می کنم.ایستاده بالا سرم و می دونم الان که حالش خوبه پشیمونه . -دانشگاه کار دارم.وقتی بر می گردم دیگه تو این خونه نباش.از منم هر چی دلت می خواد و به هر کی دوست داری برو‌ بگو.دیگه واقعا برام مهم نیست.تو راست می گفتی دیشب،من خودم آدم گناه کاری ام نسخه پیچیدن برای تو در حد من نیست.من آماده ام تا سزای کارهامو ببینم اما دیگه نمی خوام تو رو تو این خونه بببینم. #کپی_حرام_و_ممنوع_است 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
إظهار الكل...
22👍 15
🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 #تو_عاشق_نبودی #س_هرمزی_دلاافروز #پارت_۱۶۴ افسونو میبینم از توی کنسول کنار دیوار چند تا از شیشه های مشربو در آورده و زمین زده.با دیدن من می خنده ؛بلند و بد ریخت و مشمئز کننده -حالا اینجا هی سر بذار رو مهر نماز بخون.دعا بکن،هی تسبیح بفرست و خداتو صدا بزن. می خنده و من سعی می کنم  برای مراعات حال مستش که حرکاتشو غیر اردی کرده باهاش هم کلام نباشم اما سکوت من جری ترش می کنه. -برای چی هیچی نمی گی،لالی مگه؟چرا مثل گاو وایستادی منو‌نگاه می کنی. خیز بر می داره که سمت من بیاد.انقدر نمی فهمه که ممکنه پاش زخمی بشه.داد میزنم:همونجا که هستی بمون.شیشه می ره تو پات. با حرف من شروع می کنه خندیدن.انقدر می خنده که از خنده روی زمین ولو می شه.دارم از دستش دیوونه می شم و بوی الکل دل و روده مو بهم می پیچونه.بیخیالش میشم .بذار بخنده،گریه کنه،فحش بده.من به اتاق می رم و از توی بالکن تی جارویی دسته بلند رو با خاک انداز بر می دارم.هنوزم نشسته همون گوشه و می خنده و میون خنده اش هر چی فحشه به هیکل من می کشه.باشه قبول خدا !اگه من الان چیزی نمی گم چون قبول کردم خودم‌ بنده ی گناهکار تری ام و افسون بخشی از عذابیه که باید بکشم.پس منم سکوت می کنم و بی توجه به حرفهاش شیشه های شکسته رو جمع و زمین پر از مشروب رو‌تمیز می کنم.دستمالها رو هم می ندازم سطل آشغال.حالا افسون بعد اون همه خنده سرشو زده به دیوار و آروم اشک می ریزه.می خوام بر گردم‌ تو اتاق اما قبلش با قهوه ساز براش یه فنجون قهوه درست می کنم و می ذارم کنار دستش و بی حرفی به اتاق می رم.حس می کنم بوی مشروب می دم و بوش حالمو بد می کنه.تی شرتمو در می یارم و دوباره روی تخت دراز می کشم و انقدر زل می زنم به دیوار رو به رو تا بالاخره صدای اذان بلند می شه.صدای اذانو‌ می شنوم اما پاهام یاری نمی کنه برای بلند شدن و وضو گرفتن.آروم فقط به صداش گوش می دم و چشمهام رو می بندم. #کپی_حرام_و_ممنوع_است @peyk_dastan عزیزان همراه،رمان تا اخر در کانال پارتگزاری می‌شه دوستان اما در صورت تمایل به خرید فایل کامل به مبلغ ۳۵۰۰۰تومان می‌تونید به آیدی زیر پیام بدین. @sinabin 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
إظهار الكل...
👍 56 26😢 3
🌸🌸🌸🌸 🌸 #تو_عاشق_نبودی #س_هرمزی_دلاافروز #پارت_۱۶۳ *** تلفن رو که برای وحید قطع می کنم نگاهم به غذای یخ زده ی روی میز ثابت می مونه.هم غذا دیگه یخه و هم من دیگه اشتها ندارم.بیخیال غذا درش رو می بندم و جاساز یخچالش می کنم.ساعت دوازده شبه اما اصلا خوابم‌ نمی یاد.ولی نه حوصله ی تلویزیون نگاه کردن،نه کتاب خوندن ،حوصله ی هیچ چیزی در من نیست.همینجور روی کاناپه دراز می کشم ،خیره به سقف فکرهای مسخره ای تو سرم جولون می ده.فکر اینکه الان افسون واقعا دلتنگ پدرشه یا نه؟می دونم‌دیگه امروز صبح بالاخره باباش رفت یعنی الانم در حال گریه ست!دروغ بعدیش قراره چی باشه؟از فکرهای آزاردهنده که مغزمو منفجر می کنه دست می کشم.کلافه صاف می نشینم .چی کارکنم تا ذهنم به چیزدیگه ای منحرف بشه؟دنبال جواب سوالمم که  صدای چرخش کلید رو تو در می شنوم.با حس اینکه قراره بعد چند روز ببینمش یه جوری خودم رو آماده می کنم.در باز می شه و یه افسون پریشون و خسته وارد می شه.دختری که بر خلاف همیشه آرایش نداره،و بدتر از همه شادابی.خشکم‌ می زنه از دیدنش تا جائیکه حتی نمی تونم سلام بدم.نگاه غمگینش بالاخره سمت من بر می گرده -سلام. آروم‌ جوابشو می دم.یه جور به خصوصیه حرکاتش و بعد دو قدم برداشتن از طرز راه رفتنش می فهمم بازم‌ مسته.همه چیزو‌ می شه شاید تحمل کرد اما افسون این مدلی حالمو بهم می زنه.داره سمت اتاق می ره که بی طاقت از حرکاتش داد می زنم:پاتو تو اون اتاق نمی ذاری. سمتم بر می گرده ،انقدری مست نیست که نفهمه چی گفتم اما زل زده مثل بز نگاهم می کنه. -اینجوری و با این حالت روی اون رختخواب نمی خوابی کشدار و بی حال می خنده .قدمهای رفته رو‌بر می گرده و روی مبل تکی می نشینه.کاملا مشخصه که سرش رو با زور صاف نگه داشته -من هر جا دلم بخواد می خوابم. دلم‌ می خواد انقدر فریاد بزنم حنجره ام پاره بشه.این چه زندگی سگی که دارم من. -یه کاری نکن نصفه شبی از خونه هم بندازمت بیرون.بهت گفتم هر گهی هستی قبول اما این یکی رو قبول نمی کنم.فردا صبحم از این خونه گم‌ می شی افسون. بلند می شم و بالاخره فریادم هم به عرش می ره -من اینجوری تحملت نمی کنم. به اتاق می رم و درو‌ محکم می کوبم و بعد قفلش می کنم.عصبانی ام اونقدری که چند تا مشت محکم حواله در اتاق می کنم.بیچاره در! صدای خنده های عصبیش می یاد و بعد صدای بلند گریه اش.دختر بد مستی هم هست و من واقعا تحمل رفتارهای از روی مستی رو‌ندارم دست خودم‌ نیست.انقدر بلند گریه می کنه صداش خیلی واضح تو اتاق می پیچه. -آره برو تو اتاق بمون یه وقت من نیام اون تو فردا نمازت غلط میشه حتمی.تو فکر می کنی کی هستی ؟خدایی؟تو یه بنده ای گناهکار تر از من!من گناهم شاید عرق خوری باشه اما گناه تو که جای خدای خودت چوب می زنی بیشتر داوود عوضی.چرا هیچ کس یه بارم نمی پرسه افسون چه مرگته که تا خرخره می خوری؟چی کم داری؟ چشمهام رو می بندم و دست به گوشهام می ذارم.دوست ندارم بشنوم که آره من گناهکارترم.شاید بیشتر راست می گه تا چرت و‌پرت.از قدیمم گفتن مستی و راستی!.من ترسو هم هستم تازه انقدر که از ترس لو نرفتن حاضر شدم با افسون ازدواج کنم.تو همین افکارم که با صدای بلند شکستن چیزی سراسیمه از اتاق بیرون می زنم. #کپی_حرام_و_ممنوع_است 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
إظهار الكل...
31👍 21😢 5💔 5
دوستانی که میتوانند لیگ خود را حداقل به gold (طلایی )برسانند تا پاداش ماین هزار برابری و پنج هزار برابری نسبت به لیگ برنز داشته باشند
إظهار الكل...
3
Repost from N/a
Photo unavailable
💎سورپرایز جدید ناتکوین 🆔 @notcoin_bot ربات ناتکوین را حتما ارتقا سطح بدید به پلاتینیوم یا طلایی من با دو تا استخر فعال با سطح پلاتینیوم ساعتی 105 تا ناتکوین پاداش میگیرم
ورود به ربات notcoin ورود به ربات notcoin
~~~ 🆔 @Mr_big_airdrop 💎
إظهار الكل...
👍 1
Repost from N/a
پرونده ی یه قاتل تیمارستانی رو قبول کردم، فکر میکردم قراره همه چیز درست بشه ولی با عاشق شدن اون دیونه همه چیز به هم ریخت، من شده بودم معشوقه پنهونی اون مرد تو تیمارستان و کسی خبر نداشت تا روزی که در حاله رابطه بودیم و رئیس تیمارستان....🔞💯 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 یلدا دختری که هیچ وقت قرار نبود عاشق بشه ولی با ورود میلاد زرین کسی که پدر مادرش رو کشته بود..... #برای‌خواندن‌ادامه‌داستان‌‌وارد‌چنل‌شوید👍💥
إظهار الكل...
👍 1
🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 #تو_عاشق_نبودی #س_هرمزی_دلاافروز #پارت_۱۶۲ این بار صدای داد مامان حتی از صدای بابا بلند تره -نیلو تو چرا فقط راستینو میبینی.افسون دختر من نابود شد می فهمی.شما چرا انقدر خودخواهین. این بار صدای محسن آقا می یاد.همیشه همینجور با تواضع حرف می زنه -ناهید جان حق با شماست.اگر ما مخالفت نکردیم با نامزدی راستین این معنیش این نبود افسون بده.واقعا نخواستیم افسون دچار تنش و کشمکش بشه حقش نبود. دوباره مامان می گه:پس الان چرا شما ناراحتین ما هم دیدیم اگر با ازدواج افسون مخالفت کنیم پسر شما براش بد میشه.الان چرا ناراحتین. صدای اعتراض خاله که دوباره بلند می شه گوشیم زنگ می زنه.داووده !اول نمی خوام جواب بدم اما پشیمون می شم.گوشی رو بر می دارم و به تراس می رم و شیشه ریلی رو می کشم تا صداها شنیده نشه.جواب می دم:بله! -افسون،خوبی،گریه می کردی فکرم هزار راه رفت.چی شده نمی دونم‌چرا تا صدای داوود رومی شنوم گریه ام می گیره.دوباره زیر گریه می زنم و صدام‌می کنه. -هیچیم‌نیست.اعصابم خورده فقط -اعصاب آدم به یه دلیلی خورد می شه.دلیلش؟ -بابام می خواد بره.اعصابم خیلی خورده.دست خودم‌ نیست گریه ام می گیره ببخشید.چیزی شده زنگ زدی. صدای آرومش کمی آرومم می کنه. -نه.گفتم یه وقت بخاطر یه عینک علاف نشی تو خیابونا بیخیال شی.ولی خب هی زنگ زدم بر نداشتی نگران شدم. دستی به چشمهای خیسم می کشم.بینیم کیپ شده بازم -عینک رو گرفتم.حله. هیچ صدایی نمی یاد و الو‌می گم.بعد اینهمه مکث می گه:تو که می دونی پدرت موندگار نیست باید عادت کرده باشی دوباره اشکم سرازیر می شه -آره ولی نمی دونم فکر می کردم بیشتر می مونه.انتظار نداشتم انقدر زود بره.ولش کن حالا !زندگی منم اینجوریه دیگه. من کارم تمومه می یام خونه فردا -تا وقت رفتن پدرت پیشش باش.فکر کنم اونم‌ همینو بخواد.این چند روز رو فکر کنم با هم وقت بگذرونید بهتر باشه. با بغض می گم:پس تو چی. صدای خنده ی آرومش تو گوشی می پیچه:من چی دختر؟مگه آشپزی می کنی فکر کنی من اینجا گشنه و تشنه می مونم.گرفتی منو. این بار خنده ام می گیره و بی حوصله می خندم:خیلی بی نمکی. جوابش«می دونم»پایان حرفهامونه.خیلی زود خداحافظی می کنه.داوود راست می گه این چند روز باید فقط با بابا باشم و بس.همه چیز مثل یه باذ تو این چند روز می گذره و بابا بعد یک‌ ماه بر می گرده و انگار که اصلا نیومده بود.همه چیز مثل قبله.خونه،مامان و من! من نه !من مثل قبل نیستم.من افسونی هستم که حالا اصلا خودمو نمیشناسم.این بار یه جور دیگه دلتنگ رفتن بابا هستم.شاید چون دیگه جایی ندارم که بعدش غم هامو بشوره و ببره.از ناراحتی حتی از اتاقم تکون نمی خورم و وقتی تلفنم زنگ می زنه می بینم که من کامل یه شیشه نوشیدنی رو خوردم.سرم منگه و چشمهام تابه تا می بینه همه چیزو حتی رنگ لاک ناخن هامو.سرم رو به لبه ی تخت تکیه می دم و پاهام رو رو زمین ولو می کنم.انگشتهای پامو تکون می دم واز حرکتشون خنده ام می گیره.تلفن دوباره زنگ‌ می زنه و من بی اینکه نگاه کنم فرد پشت تلفن کیه با لحنی کشدار جواب می دم:بله. -سوگلم نیستی؟خبری ازت نیست. می پرسم:«سوگل کدوم خریه؟» وخودم بلند بلند می خندم.صدای اعتراضش می یاد:بد مستی بابا.امشب مسابقه رالی داریم.گروه آریا هم هست.می خواستم بگم بیا ولی حالت بد جور کیشمیشیه بابا! با خنده کش دار می گم:آدرس بفرست تا اون موقع رو به راه می کنم خودمو. #کپی_حرام_و_ممنوع_است @peyk_dastan عزیزان همراه،رمان تا اخر در کانال پارتگزاری می‌شه دوستان اما در صورت تمایل به خرید فایل کامل به مبلغ ۳۵۰۰۰تومان می‌تونید به آیدی زیر پیام بدین. @sinabin 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
إظهار الكل...
👍 62 22🥰 2🔥 1
🌸🌸🌸🌸 🌸 #تو_عاشق_نبودی #س_هرمزی_دلاافروز #پارت_۱۶۱ بدون هیچ‌ سلامی و بدون اینکه تو صداش ردی از عصبانیت باشه می پرسه:چند بار زنگ زدم چرا گوشیتو جواب نمی دی؟ نمی دونم چرا یهو گریه ام می گیره و بلند زیر گریه میزنم.صدام می زنه افسون و من جوابم فقط گریه ست.فقط گوشی رو گذاشتم دم گوشم و گریه سر دادم که یهو گوشی از میون دستهام بیرون می یاد.مامان جای من جواب می ده:الو داوود جان...نه نگران نشو پسرم یه کم انگار گرما زده شده تو خیابون حالش بد شده .زنگ زد باباش رفت دنبالش.یه کم اعصابش بهم ریخته همین.بخوابه خوب میشه...نه بابا نمی خواد اینهمه راه بیای عزیزم بخوابه خوب می شه بعد بهت زنگ می زنه. تلفن رو قطع می کنه.کمک می کنه لباس عوض کنم و تو تخت دراز بکشم.کنارم‌ می شینه و موهام رو نوازش می کنه -تا خاله ات اینا بیان اینجا و صحبت کنیم یه کم بخواب. گلوم‌خیلی درد می کنه و صدام گرفته -داوود چی کارم داشت؟ -نگرانت شده بود زنگ زده بود جواب نداده بودی. اشکم دوباره سرازیر می شه -اونم دوستم نداره -هیششش افسونم.به هیچی فکر نکن سعی کن یه کم بخوابی. پلکهام سنگینه،سرم سنگین تر اما گوشهام هیاهوی بیرون اتاق رو می شنوه .صدای بلند بابا رو که داره با خاله نیلو جر و بحث می کنه.چشمهام بسته ست اما لبخند می زنم اون بخاطر من داره هر چی لایق راستینه بار پدر و مادرش می کنه.بیچاره محسن آقا دائم عذرخواهی می کنه اما خاله زبونش دو متره.از سر و صدای زیاد کلافه روی تخت می نشینم.مامان تو ظل گرما همچین پتوی کلفتی رو‌من انداخته که تنم‌خیس عرقه.عرقم سرد و تنم‌ مور مورمی شه.صدای داد خاله بلند می شه که می گه:افسون حق نداشت اینکا رو با پسر من بکنه. #کپی_حرام_و_ممنوع_است 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
إظهار الكل...
👍 41 26
Repost from N/a
- خانم دکتر! خبریه؟🔞💦 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 https://t.me/+q05TaLu-TKphODc0 یک قدم به سمتش برداشتم و با لحن آرومی گفتم: - چیه دلت خواست میلاد خان زرین؟! لبخندی نثارم کرد و دستشو به سمته بالا اورد و همینکه خواست لباسم رو بکشه بالا با مشت کوبیدم تو صورتش... - میکشمت حرومزاده دست رو من بلند میکنی! - این به اون در که منو تو اتاق خودم زندانی کرده بودی!من دکتر توام مریضت نیستم! با خشم فریادی کشید :- دکتری که عاشقه مریضش شده یا مریضی که عاشقه دکترش شده؟! - داد نزن همه فهمیدن! #رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز❤️‍🔥 #پسر‌تیمارستانی #خانم‌دکتر
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.