cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

حــوســل

نوشتن؛ تنها سلاح برنده‌ و برّنده‌ی ما! کانال یوتیوب من: Youtube.com/@hojatesalimi همه‌جا آیدیم همینه: @Hojatesalimi https://hamibash.com/hojatesalimi ارتباط با من: @Hojatesalimi

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
696
المشتركون
-124 ساعات
-37 أيام
-1230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

اگه ازم بپرسن امسال برای خودت چه کردی، می‌گویم با بزرگترین ترسم یعنی سرما روبرو شدم. چطور؟ حقیقتا مفصل است. ۶-۷ سال پیش یک متن مبسوطی نوشتم و اسمش را هم گذاشتم «مرثیه‌ای در بطن سرما». بخش‌هایی‌ از آن را هم اینجا گذاشتم. حقیقتا از زمانی که چشم باز کرده‌ام (یا حداقل از زمانی که متوجه چشم باز کردنم شده‌ام) از سرما بیزار بودم. امسال در خلال کند و کاوها متوجه شدم که سرما در عمق وجودم معنایی برابر با مرگ دارد. «سرد شدن» طی یک فعل و انفعال روانی ساده مرا به سمت «ضعیف شدن» سوق می‌دهد و «ضعیف شدن» هم مساوی با مرگ است. جرقه‌ی فهمیدن این فعل و انفعال ساده کافی بود که منتظر فصل سرد باشم. اولین فصل سردی که می‌دانم چرا این قدر از آن بیزارم. امسال حقیقتا آن قدرها هم سرد نشد. به جز این اواخر که چندروزی است سرد شده. تنها وسیله‌ی گرمایشی خانه‌ام بخاری است! امسال آن را راه نینداختم. بخاری فلک‌زده را حتی از انباری هم خارج نکردم! فقط یک بخاری برقی کوچکی دارم که ۱ متری روبرویش را گرم می‌کند. امسال تصمیم گرفتم به جنگ سرما نروم. بگذارم حتی در‌ کنج حاشیه‌ی امنم هم وارد شود. بگذارم تک تک سلول‌های تنم را دربربگیرد و ببینم که اصلا چقدر با تصوراتم یکی است. دوره‌ی «دست از جان بشستن» من مدتهاست شروع شده و گه‌خوری است که بخواهم از چیزی دوری کنم، صرفا بخاطر این که چیزی مرا به یاد مرگ می‌اندازد. سرمای امسال هنوز در حال اوج گرفتن است و به نظر قصد پایین آمدن ندارد. حتی شاید تا بعد زمستان. ولی همچنان مصمم به راه نینداختن بخاری‌ام. حتی در این مدت نسبت به هرجا که بخاری یا وسیله‌ی گرمایشی شدیدی دارد، شدیدا گارد گرفته‌ام و نفسم تنگ می‌آید. انگار واقعا همه‌ش ترسی احمقانه بود. خانه‌ام سرد است. اما تصمیم دارم همین سرما را حفظ کنم. تصمیم دارم هرچه بیشتر این سرمای جسم و روحم را باهم یکی کنم. شاید بالاخره یک جا این زمستان روحم به سرآید. @Hosalblog
إظهار الكل...
🔥 6 3
بعضی مواقع حالتی ویژه به سراغم می‌آید. مادامی که در آن به سر میبرم، به هیچ چیز نمی اندیشم، به هیچ کس فکر نمیکنم، و دیگر منِ درونی‌ام برایم حرف نمیزند و حتی نگرانی‌ها یا خوشحال‌ها برایم معنایی ندارند. همواره این حالت را به بی حسی تعبیر می کردم، اما امروز جرقه‌ی "خلاء ذهنی" فضای مغزم را دگرگون کرد. خلائی که عمدتا ما می شناسیم، خلائی ناشی از نبود جوّ و اتمسفر است که خب در نوبه‌ی خودش معنی جامع و کاملی از خلاء به ما می دهد، خلاء ذهنی چیزی شبیه به همین اتمسفر است ، با این تفاوت که خلاء ذهنی بازی عجیبی است که ممکن است ذهن را برای مدت ها در خودش غوطه ور سازد. خلاء ذهنی خودخواه است، به این معنی که هنگامی که به وجود می آید، به هیچ چیز دیگری در داخل ذهن امکان فعالیت نمی دهد. امکان تعامل درست و مناسب را با با اطرافیان نمی دهد، حتی مسیر یابی آدم را مختل می کند و آدم ناگهان به خودش می گوید که به چه می اندیشم؟ به کدام سمت می‌روم؟ تفاوت بازی ذهن با دیگر بازی ها در همین است که ذهن انگار یک بازی خودآگاه‌ است. تصور کن چیزی شبیه یک بوردگیم هوشمند. مثل جومانجی. اختیاری از خودت نداری و ناگهانی خودت را در دل مرحله‌ای از بازی می‌بینی. هربار رویش متمرکز می‌شوم، خود را درون چرخه‌ای معیوب میبینم که شروع و پایانی نامعین دارد. حتی همین واژه ها نیز بخشی از ذهن حیله‌گرم است. همین تمایل به نوشتن، تمایل به خواندن. چرخه ای که هرچه بیشتر به آن می‌نگرم، راه فرار کمتری پیدا می‌کنم. ناگهان احساس خلاء کاذبی به من دست می دهد، انگار زنجیر ها را با رنگ قرمز و نارنجی و زرد رنگ کرده باشند، انگار بر روی اقلام قاچاقیِ انباری ذهن ، پارچه ای یک رنگ کشیده باشند و تنها "به نظر" خالی باشند در حالیکه در واقعیت اینگونه نیست. تصویر که را در آینه می‌بینم؟ این من هستم یا تصوری که ذهنم از من ساخته؟ چرا همیشه در حال تلاش برای یافتن معنا هستم؟ چرا نمیپذیرم که معنا وجود ندارد؟ تمام شده است؟ این هم بازی ذهن است، بدترین شکست ذهن زمانیست که خود تو کاملا بپذیری معنا وجود ندارد، اما واقعا به همین سادگی ها که دیده میشود نیست، به احتمال یک از صد هم حتی نمیشود اطمینان داد که تو زمانی بر ذهن پیروز شوی و این بی معنایی و معنا باختگی را با جان و دل بپذیری، حربه ی سنگینی برای زدودن غل و زنجیر های ذهن است،مسخره است این امید که ذهن، روزی بگذارد خود واقعی‌ان از آن طرف آینه بیرون بیاید و رودرروی من بایستد و پس از لحظاتی خیره ماندن ، درون یکدیگر حل شویم و به رهایی مطلق دست یابیم. @Hosalblog
إظهار الكل...
1
إظهار الكل...
Timo Tolkki – Death Of A Swan.mp38.97 MB
2
سلام٫ امیدوارم زمستون خوبی داشته باشی! من به تازگی یک سایت عکاسی راه انداختم به اسم “Lshot” که توش عکس هایی که طی این هفت سالی که عکاسی آنالوگ میکنم رو برای فروش به صورت دیجیتال و پرینت گذاشتم که آدرسش اینه: https://lshots.picfair.com خوشحال میشم به مغازه ی کوچک مجازیم سر بزنی و اگر دوست داشتی به دوست و آشنا معرفیش کنی! خوش بگذره! ال‌میرا
إظهار الكل...
Elmira Ashofteh - digital downloads & prints

Elmira Ashofteh's photography store - purchase framed prints and canvasses, or license stock images for editorial, commercial or advertising use.

❤‍🔥 1 1
شاهرخ هم مُرد. در پاییز. @Eshbakovski
إظهار الكل...
Shahrokh Paeiz.mp36.11 MB
😢 4
آدم‌ها می‌میرند اما داستان‌هایشان باقی می‌ماند. جهانِ پس از مرگ، روایت بازماندگان از رفتگان‌ست، برای بازآفرینی موقعیت‌هایی که پیش از این واقعاً رخ می‌دادند. پس روایت‌ها برای پاسخ به میل و غریزه‌ی بنیادین بقاست و آرام‌کننده‌ی ناشی از این اضطراب. اولین قصه‌گو هم به روایت تاریخ، گیلگمش‌ست. بنابراین ردپای روایت در جای‌جای زندگی آدمی موج می‌زند. ما روایت می‌کنیم؛ پس هستیم. روایت با تاریخ ناعقل (ناعقل متفاوت با ضدعقل یا بی‌عقلی‌ست) پیوند و اخوت بیشتری دارد تا با تاریخ عقل. روایت بدن فراتر از روایت کلمات‌ست و اینجا ناعقل خالص‌ترست. پیشتر این طرف و آن طرف می‌نوشتم که همه چیز درباره‌ی سکس‌ست. نه! همه چیز درباره‌ی روایت‌ست و فراتر از آن، همه چیز روایت‌ست و دقیق‌تر بگویم؛ روایت همه‌چیزست. @Eshbakovski
إظهار الكل...
3
درآمدی بر ۳۶۵روز سوگ
تشویش همیشه دلایل مشخصی ندارد. اما این تشویش نه. دلایلش کاملا مشخص است. دلایل؟ نمی‌دانم. اگنون بخواهم بنویسم برایت انگار به جای ۳۶۵ روز، ۳۶۵ سال گذشته است. یک مقاومت قوی‌ای در خود می‌بینم از جنس تشویشی که هیچ گاه دیگر به سراغم نیامده بود. همیشه دلایل تشویشم برایم مشخص بود، این بار نه. این بار تشویشم انگار ملغمه‌ای است از تمام تعارض‌هایی که میان خود و دیگری‌ام ایجاد کرده‌ام. میان آن دشمن سیاه دیرینه‌ای که مدتهاست با او گلاویزم. اکنون که این‌ها را می‌نویسم، می‌توانم بگویم دقیقا یک سال است که حجم سیگار کشیدنم دوبرابر شده؛ می‌توانم خس‌خس نفس‌هایم را بشنوم. همزمان با زردشدن برگ‌های‌ پاییز امسال، زرد شدن مولکول به مولکول ریه‌هایم را می‌بینم. حالا می‌توانم اندکی واقعی‌تر به این حفره‌ی یک ساله‌ام نگاه کنم. دوستی برایم نوشت «تجربه‌ی یک سال سوگت مبارک». در لحظه واکنشی نشان ندادم اما شدیدا این جمله در روزهای بعدی در مغزم رژه رفت و رفته‌رفته بزرگتر و بزرگتر شد. حالا زمانی است که می‌توانم بنشینم در مقابل حفره‌ی سیاهم و به او بگویم «برادرم! من خود توام! من خود همان حفره‌ای هستم که پیش‌تر برایت می‌نوشتم. اکنون دیگر بدل به تو شده‌ام. اکنون دیگر خود تو شده‌ام.» پس چرا همچنان می‌گویم «او»؟ دیگر اویی وجود ندارد. من در آن حفره‌ی پیشین حل شده‌ام و اکنون مرزی میان ما نیست. این تشویش هم همه از سر آخرین تکانه‌های‌ این حل شدن است. همین و بس. #روایتی_از_سوگ @Hosalblog
إظهار الكل...
2😢 1
Photo unavailableShow in Telegram
🟣 از دست دادن به هرشکلی می‌تونه تورو وارد سوگواری کنه. ↙️ سوگواری سفریه که هرکسی توی مدت زمان شخصی خودش طی می‌کنه. ↙️ سوگ می‌تونه به خاطر مرگ عزیزی باشه، یا به خاطر مرگ حیوون خونگی، یا حتی به خاطر تموم شدن ارتباط عاطفی عمیق یا از دست دادن و دزدیده شدن یک شی خیلی مهم. ⬅️ توی سال گذشته ، مرگ انسانی نزدیک منو بدجور وارد دوره‌ی سوگواری کرد. الان که داریم به سالگرد یک سالگی‌ اون مرگ نزدیک می‌شیم، می‌تونم برگردم و از دورتر بهش نگاه کنم و بگم که این سوگ برای من ۶ تا مرحله داشت. ⬇️ توی این ویدئو می‌خوام درباره‌ی این ۶ تا مرحله صحبت کنم؛ پس با من همراه باشید و حتما نظرتون رو بهم بگید. 📌📌📌تماشای ویدئو 🔻 🔻 🔻فیلم‌های استفاده شده در این ویدئو: ۱. The Great Beauty - Paolo Sorrentino - 2013 ۲. بزنگاه - رضا عطاران - ۱۳۸۷ #مراحل_سوگواری #سوگ #سوگواری
إظهار الكل...
Repost from ریش‌صورتی
دوباره از شوخی، و این که چرا گاهی ایراد از فرستنده‌ست و نباید به گیرنده‌ها دست زد حجت اینجا درباره‌ی شوخی گفته و کمدی سیاه. این که شوخی چطور عمل می‌کنه و چرا بایدها و نبایدها در مورد شوخی نقض غرضه، یعنی تا حد زیادی اثر آموزنده/رهایی‌بخش/پالاینده‌ی شوخی رو خنثا می‌کنه. در درجه‌ی اول، روی کاغذ و بنا به اصل آزادی بیان – که اصالت امروزش رو مدیون همین شوخی‌ کردن‌هاست – این درسته که شوخی حد و مرز نداره. باید بشه با هر چیزی شوخی کرد و هیچ چیز رو اونقدر مقدس ندونست که تیغ بُرنده‌ی شوخی رو کند کنه. و در وهله‌ی بعد هم میشه درباره‌ی این بحث کرد که از نظر عملگرایانه، آیا مفیده که با هر چیزی شوخی کنیم؟ یعنی گذشته از بحث نظری راجع به داشتن حق، بهره بردن از این حق تا آخرین حد ممکن چه سودی داره و چه مشکلاتی ایجاد می‌کنه؟ اما از نگاه من یه چیزی جا می‌مونه. حجت جایی در مورد نخندیدن بقیه به جُکاش میگه حالا اگه بامزه نباشه که خب هیچی، ولی گاهی واقعن خنده‌داره و بقیه اجازه‌ی خندیدن به‌خودشون نمیدن و حالا دو‌ مسأله: – چیز واقعن بامزه چیه؟ آیا چیز ذاتن خنده‌داری وجود داره که شما بتونی بدون در نظر گرفتن زمان و مکان و مخاطب، از دور بهش نگاه کنی و تشخیصش بدی؟ به احتمال زیاد نه. پس اگه کسی نمی‌خنده هیچ بعید نیست که زمان، مکان یا مخاطب اشتباه رو انتخاب کرده باشی. – به جز نظام‌های استبدادی و کشورهای دموکراتیک‌تری که هنوز دین و نژاد در اونها اثرگذاریشون رو از دست ندادن و با شوخی کردن مسأله بنیادی دارن، چیزی هست به اسم نزاکت سیاسی یا Political Correctness که بلای حرفه‌ی کمدین‌ها شده. این که باید مدام حواست به این باشه که حرفی نزنی که به گروه‌های درحاشیه و آسیب‌پذیر و اقلیت‌ها بربخوره. و خیلیا معتقدن تعداد این گروه‌ها اونقدر زیاد شده که دیگه عملن نمیشه با هیچ چیزی شوخی کرد. اما آیا نزاکت سیاسی اختراع معاصر چپ‌ها و لیبرال‌ها و نوع جدیدی از تقدسه؟ در شکل افراطی‌ش بله، اما به‌طور کلی نه. نزاکت سیاسی هم یک برساخت اجتماعیه که قبل‌ترها هم به اشکال متفاوتی وجود داشته و تعیین می‌کرده که با چه چیزهایی شوخی بشه و با چیا نه. برای نمونه، امروز دیگه خیلی از مردم به کلیشه‌های جنسیتی و نژادی نمی‌خندن. و نه به این خاطر که عامل قدرتمندی از بیرون یا درون اونها رو از خندیدن منع می‌کنه. بلکه اغلب به این دلیل ساده که این جکا دیگه کار نمی‌کنن. خندیدن به زن‌ها و یهودی‌ها (و رنگین‌پوستا و بقیه) هیچ چیز جدیدی نیست و تو زبان انگلیسی حداقل از زمان شکسپیر و رام کردن زن سرکش و تاجر ونیزی سابقه داشته. آدم‌های زیادی سعی کردن این کلیشه‌ها رو معکوس و از سر دیگه‌ی دوربین به قضایا نگاه کنن. نتیجه این شد که جامعه‌ای که زمانی شوخی با پادشاه و مرد اروپایی و پاپ برو برنمی‌تابید، فهمید که افراد دیگه‌ای هم وجود دارن که ممکنه بهشون بربخوره. و اگه حالا دنده معکوس بکشی و دوباره بری سراغ شوخی‌های چندصد‌ساله، باید به خیلیا هم حق بدی که براشون کهنه، کُند و بدون هیچ سویه‌ی انتقادی بنظر بیاد. و البته که قرار نیست کمدین همیشه با مُد حرکت کنه و پیرو آخرین جریانات باشه، بلکه باید به همون مد حمله کنه تا نشون بده هیچ چیز گل و بلبلی وجود نداره. اما اینم باید بدونه دلیل نخندیدن مخاطب گاهی اوقات نه بیش از حد ساختارشکن بودن کمدین، بلکه ایستایی و جمودش در دوران خوش قدیمیه که میشد به همه چیز خندید (و اصلن این دوران خیالی کی وجود داشته؟)
إظهار الكل...
درآمدی بر کمدی سیاه

تاحالا شده جکی تعریف کنی و هیچکس نخنده؟ شده جکی تعریف کنی و علاوه بر اینکه هیچکس نمی‌خنده، شروع به شرمنده کردنت هم بکنن؟ که چرا این جکو گفتی و حق نداری درباره‌ی این موضوع اینطوری حرف بزنی و فلان بیسار! این ویدئو درباره‌ی همین جنس کمدیه! من به این کمدی می‌گم کمدی سیاه! اسپانسر این اپیزود همه‌ی اون کسایین که با این جک‌های من به شدت مقابله کردن و باعث شدن این اپیزود رو ضبط کنم ببخشید شوخی کردم! ولی حتما تکرار می‌شه! #کمدی #کمدی_سیاه #حجت_سلیمی #Comedy #Darkcomedy #hosal

4❤‍🔥 1🔥 1
اسپانسر این اپیزود همه‌ی اون کسایین که با این جک‌های من به شدت مقابله کردن و باعث شدن این اپیزود رو ضبط کنم ببخشید شوخی کردم! ولی حتما تکرار می‌شه! 👀 تماشا در یوتیوب #کمدی #کمدی_سیاه #Comedy #Darkcomedy @Hosalblog
إظهار الكل...
درآمدی بر کمدی سیاه

تاحالا شده جکی تعریف کنی و هیچکس نخنده؟ شده جکی تعریف کنی و علاوه بر اینکه هیچکس نمی‌خنده، شروع به شرمنده کردنت هم بکنن؟ که چرا این جکو گفتی و حق نداری درباره‌ی این موضوع اینطوری حرف بزنی و فلان بیسار! این ویدئو درباره‌ی همین جنس کمدیه! من به این کمدی می‌گم کمدی سیاه! اسپانسر این اپیزود همه‌ی اون کسایین که با این جک‌های من به شدت مقابله کردن و باعث شدن این اپیزود رو ضبط کنم ببخشید شوخی کردم! ولی حتما تکرار می‌شه! #کمدی #کمدی_سیاه #حجت_سلیمی #Comedy #Darkcomedy #hosal

1