کانال ماهنامه ژیلوان
نشریه ی سیاسی -اجتماعی مناطق کُردنشین ارتباط با ما: 09182829710 [email protected]
إظهار المزيد499
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from کانال ماهنامه ژیلوان
شصت سالهام!
از نوزده سالگی رویا دیدهام!
در بارانْ در گِل و لای،
در تابستان و زمستان،
در خواب و در بیداری،
از پی ِ رویاهایم دویدهام
و میدوم
چه چیزها که از کف ندادهام!
کیلومترها امید و خروارها اندوه!
گیسوانی که شانه کردهام،
دستهایی که فشردهام...
از رویاهایم جدا نشدم!
دنبالِ رویاهایم تا اروپا و آسیا و آفریقا رفتم !
(تنها آمریکاییها به من ویزا ندادند!)
انسانها را بیش از دریاها و کوهها و دشتها دوست داشتهام
و از ایشان در شگفت ماندم!
در زندان دریچهی آزادی،
در تبعید قاتقِ نان،
در پایان هر شب و آغازِ هر روز،
رویای بزرگ نجات سرزمینم با من بود!
ناظم حکمت
@jilwan_kurdistan
Photo unavailableShow in Telegram
ای فریاد خونین زن
برابری از چه می خواهی؟
کە برسی به من؟
من کە هنوز خودم مردی ام،
نگهبان گورستان خرافات و طوق بر گردن از مهملات و اسیر عقل خرابات...
"شێرکۆ بێکەس"
Repost from نقد اقتصاد سیاسی
Photo unavailableShow in Telegram
گزارشی پژوهشی دربارهی بحرانهای زیستمحیطی، اجتماعی و سیاسی ناشی از سدسازی در منطقه
_________
👈متن کامل
هر اندازه قدرت پول من نیرومندتر باشد من نیرومندترم. خصایص پول خصایص من و نیروهای من، یعنی من دارنده است. بنابراین آنچه من هستم و آنچه را من میتوانم انجام دهم به هیچ رو فردیت من تعیین نمیکند. من زشتام اما میتوانم زیباترین زن را بخرم. که به این معناست که بگوییم من زشت نیستم، زیرا تاثیر زشتی و قدرت مشمئز کنندهاش را پول من از میان برمیدارد. من رذل و «بیشرف» و بیوجدان و حقهباز و ابلهام اما پول محترم است و بنابراین دارندهاش نیز محترم است. بهعلاوه، پول مرا از هچل حقهباز بودن نجات میدهد و بنابراین فرض گرفته میشود که من صدیق و صمیمیام. پول وفاداری را به خیانت، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به رذالت، رذالت را به فضیلت، بنده را به ارباب، ارباب را به بنده، یاوه را به عقل و عقل را به یاوه بدل میکند.
«کارل مارکس»
@jilwan_kurdistan
پاموک: اگر دقیقا می دانستیم چرا خودکشی میکنیم ...
اورهان پاموک، رمان نویس ترک و برنده جایزه نوبل ادبیات در رمان «برف» صحنه ای دارد که به خودکشی مربوط است. در این صحنه کدیفه، دختری که چند تن از دوستانش خودکشی کرده اند جملهای فوق العاده به زبان می آورد: «اگر دقیقا می دانستیم چرا خودکشی می کنیم، اگر می توانستیم دلیل آنرا به روشنی فرمول بندی کنیم، خودکشی نمی کردیم.» وقتی «سانی» یکی از شخصیت های مرد داستان اعتراض می کند که نه اینطور نیست و خودکشی یا به خاطر عشق است یا بخاطر خشونت خانگی و یا فقر، کدیفه می گوید: «تو نگاه خیلی ابتدایی به زندگی داری، اینها هیچکدام عامل کافی خودکشی نیستند.» کدیفه می گوید که در تمام خودکشی ها، دلیل اصلی «خود عشق» است، و می افزاید که زنان دست کم به این دلیل خودکشی می کنند. کدیفه می گوید: یک زن خودکشی می کند نه به این دلیل که عشقش آسیب دیده بلکه برای اینکه نشان دهد دارای چنین عشقی است. لحظه خودکشی لحظه ای است که زنان می فهمند، آنهم به شیوهای به شدت تیز و برنده که آنها «تنهایند» و اینکه آنها «زن» اند.
خودکشی پدیده ناشناخته ایست، درست است که جامعه شناسان انواعش را دسته بندی کردهاند و سلسله مسائل اجتماعی را برای توضیحش ردیف کرده اند، اما وقتی حرفهای تکراری پایان می یابند، وقتی در ته ذهن مان باز آن سوال «چرا» آرام نمی گیرد، تازه بحث از خودکشی آغاز می شود. پاموک با آن قلم فوق العاده تلاش دارد کمی ما را درباره انسان و زندگی عمیق تر کند، تا از مفاهیمی که دیگر رنگ تکرار و تکرار در توضیح یک پدیده پیدا کردهاند و همچون مانعی برای فهم پدیده عمل می کنند، فراتر برویم. خودکشی، مثل همه پدیده ها و رفتارهای انسانی و اجتماعی نیازمند توضیحی دیگر اند، توضیحی که بتواند از میان تجربه ما بگذرد./NO
(به یاد شیده لالمی که گزارش های اجتماعی اش تلاشی بود برای صدا دادن به بخشی از بی صدایان)
@jilwan_kurdistan
محمود درویش: بی حوصلگی زیباترین و درخشانترین کیفیت بشری
محمود درویش شاعر فقید فلسطینی فهم ما را از شعر و شاعر صد مرتبه بالاتر برده است. کلمه در زبان درویش، کلمه نیست حرکت است، از جان کندن است و زمان ما چه نیاز وحشتناکی به شاعر دارد، شاعری که اکنون یافت نمی شود.
در مصاحبه ای می گوید: شاعر خیلی زود حوصله اش سر می رود. از خودش و جایی که هست حوصله اش سر می رود. مهمترین کیفیت بشر این است که حوصله اش سر می رود و خطرناک ترین انسانها کسانی اند که هرگز حوصله شان سر نمی رود، هرگز بی حوصله نمی شوند. «بی حوصلگی یا سر رفتن حوصله» شاید زیباترین و درخشنان ترین کیفیت بشری باشد زیرا بیحوصلگی یا حوصله سر رفتن ما را به سمت تغییر هل می دهد: تغییر مکان زندگی، تغییر استیل زندگی، تغییر زبان، تغییر تصویرها و استعاره ها. بی حوصلگی مطلقا امری ضروری است.»
@jilwan_kurdistan
من در جهنمی بودهام، که تو تنها، دربارهاش خواندهای.
| مارکی دو ساد |
@jilwan_kurdistan
یک سال پس از #آبان
پرویز صداقت
«استمرار شرایط موجود به چه چیزی منتهی میشود؟ از سویی نظم اقتصادی و سیاسی در شرایط انسداد بحرانی قرار دارد و قادر به برونرفت از بحران نیست چراکه مجموعه سیاستهایی که باید برای برونرفت از بحران به آن متوسل شود مستلزم کاهش منافع فرادستان است. اما همین حاکمان ضمن آن که هیچ اصلاحی را در وضع موجود برنمیتابند در برابر شکلگیری هرگونه ارادهی مردمی حاضر به کمترین عقبنشینی نیز نبودهاند. علیالحساب شاهد صفآرایی نابرابر نیرویی بس قدرتمند در برابر طبقات مردمی هستیم که با اتکای صرف به قوهی قهر درصدد استمرار وضع موجود است.»
نقد اقتصاد سیاسی
@jilwan_kurdistan
parviz-sedaghat-one-year-after-aban.pdf3.14 KB
زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد).
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا همان افيوني ست كه كارل ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.
آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.
تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.
وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند.
هنگامي كه آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!
دكترمحمدرضاسرگلزايي
ناخداگاه جمعی خرده بورژواها
مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!
مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا.
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم.
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.
خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).
آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا، نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.
روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!».
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.