cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

شعر و ادب پارس

به يزدان كه گرما خرد داشتيم كجا اين سرانجام بد داشتيم @mani079 ادمين

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
728
المشتركون
-124 ساعات
-27 أيام
-430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

و آدم از روی بهت سر می‌جنباند و در دل می‌گوید که عصر چه زود می‌گذرد! آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود می‌گویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد می‌شود. سال‌ها همچنان می‌گذرد و بعد از آن‌ها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می‌دهد و بعد حسرت است و نومیدی. #شب_های_روشن #فئودور_داستایوفسکی @sheroadabi
إظهار الكل...
و آدم از روی بهت سر می‌جنباند و در دل می‌گوید که عصر چه زود می‌گذرد! آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود می‌گویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد می‌شود. سال‌ها همچنان می‌گذرد و بعد از آن‌ها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می‌دهد و بعد حسرت است و نومیدی. #شب_های_روشن #فئودور_داستایوفسکی @sheroadabi
إظهار الكل...
شب‌های روشن

کمی دورتر، زنی که به میله‌های نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدم‌هایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت می‌زد از کنارش رد شدم حرکتی نکرد. فکر کردم ‹‹ عجیب است، باید عمیقا در فکر باشد.›› و ناگهان از بی‌حرکتی او بر جای خود خشک شدم. گویا صدای گریه آرامی شنیدم. بله، درست بود. دختر گریه می‌کرد و همچنان اشک می‌ریخت. خدای بزرگ!

و آدم از روی بهت سر می‌جنباند و در دل می‌گوید که عصر چه زود می‌گذرد! آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود می‌گویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد می‌شود. سال‌ها همچنان می‌گذرد و بعد از آن‌ها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می‌دهد و بعد حسرت است و نومیدی. #شب_های_روشن #فئودور_داستایوفسکی @sheroadabi
إظهار الكل...
شب‌های روشن

کمی دورتر، زنی که به میله‌های نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدم‌هایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت می‌زد از کنارش رد شدم حرکتی نکرد. فکر کردم ‹‹ عجیب است، باید عمیقا در فکر باشد.›› و ناگهان از بی‌حرکتی او بر جای خود خشک شدم. گویا صدای گریه آرامی شنیدم. بله، درست بود. دختر گریه می‌کرد و همچنان اشک می‌ریخت. خدای بزرگ!

بیایید بیایید به گلزار بگردیم بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم بیایید که امروز به اقبال و به پیروز چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم یکی جانب خمخانه خمار بگردیم در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم دگر کار نداریم در این کار بگردیم چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان چو اندیشه بی‌شکوت و گفتار بگردیم #حضرت_مولانا ‌ @sheroadabi
إظهار الكل...
شعر و غزل: ‌ بیایید بیایید به گلزار بگردیم بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم بیایید که امروز به اقبال و به پیروز چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم یکی جانب خمخانه خمار بگردیم در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم دگر کار نداریم در این کار بگردیم چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان چو اندیشه بی‌شکوت و گفتار بگردیم #حضرت_مولانا ‌ @sherroghazal🌸🍃 ‌ ‌ من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان که شنیده است نهانی که در آید در چشم یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟ یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟ چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم که جهانی است پر از راز به سویم نگران.. بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم شوم از دیدن همراز جهان سرگردان #غلامعلی_رعدی_آذرخشی @sheroadabi
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
إظهار الكل...
ای دیدنِ تو دینِ من ای رویِ تو ایمان من ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من 💙 ‌ @sheroadabi
إظهار الكل...
محبوبم! جهانم آشفته است؛ جهانم میزان نیست. جهانم پر از اضطراب است. لحظات چموش اند. تنها هنگامی که به شما میرسم، رو به روی تو ام و به تو سلام میکنم، آن زمان جهان به تعادل میرسد. جواب بدهی یا نه، تو جهان مرا متعادل میکنی. 👤 #محمد_صالح_علاء @sheroadabi
إظهار الكل...
دوستی هر که ترا روشن است چون دلت انکار کند دشمن است تن چه شناسد که ترا یار کیست دل بود آگه که وفادار کیست #نظامی @sheroadabi
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
کاش من و تو دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم تنگ در آغوش هم خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی!     گاهی تو را، گاهی مرا، تنها به سبب تشدید دلتنگی هایمان به امانت می بردند. @sheroadabi
إظهار الكل...