مشق فلسفه
فلسفه مشق مرگ است (افلاطون، فایدون) ادمین @fallahi_110 https://t.me/mashghe2
إظهار المزيد2 144
المشتركون
-224 ساعات
-37 أيام
+430 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
❖ سیاست و حقیقت/سقراط یا ماکیاولی
🔸 با ارائه : دکتر امیرآقاجانلو
•
•
•
•
༺ مدرسه علوم انسانی اسلامی آیه ༻
@mashghe_falsafe
سیاست و حقیقت، سقراط یا ماکیاولی.mp314.51 MB
خلقت به منزله شهود نفس و نسبت آن با خودآگاهی - ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
سخنرانان:
ارائهدهنده: دکتر مهدی اصفهانی
ناقدان: دکتر چاوشی، دکتر جعفریان
دبیر جلسه: دکتر شهرآیینی
@mashghe_falsafe
خلقت_به_منزله_شهود_نفس_و_نسبت_آن_با_خودآگاهی_۲۹_فروردین_۱۴۰۳.mp3137.56 MB
1:46:15
Video unavailableShow in Telegram
🔹فایل تصویری
دومین رویداد تخصصی حلقۀ مطالعات فلسفۀ دین قارهای؛ «بررسی امکان فلسفۀ دین در اندیشۀ هگل» با موضوع «تحلیل ده بند نخست پیشگفتار کتاب پدیدارشناسی روح»
👤با سخنرانی:
سیدحمید طالبزاده، محمدتقی چاوشی و مهدی اصفهانی
@mashghe_falsafe
72.04 MB
یادداشت نخست
بخش آخر
🖌 سیدمحمدتقی چاوشی
نتایج و نکاتی که یا از مطالب بالا و بطور مستقیم بهدست میآید یا میتوان در عرض آنها مطرح کرد: نخست آنکه موضوع فلسفه موجود بماهو موجود است و از موجود که موجود است، بحث و فقط از آن جستجو میند و نه هیج چیز دیگر؛ در یک کلمه و همانطورکه مترجمان متون ارسطو پیشنهاد کردهاند: مطلقِ وجود. بنابرین، مسائل فلسفه مفاد کان تامه یا هل بسیط است. بیان مطلب؛ فلسفه از وجود میگوید یعنی، از وجود میپرسد. پرسش از وجود بیاز نسبت با وجود ناممکن است. در هر فرهنگ غربی(یونان و ایران و اروپا)نسبتی با وجود، در میان است. در جوامع شرقی، چنین نسبتی وجود ندارد؛ آری، از منظر انسان غربی است که فرهنگی بهنام شرق داریم که پیوندی با وجود دارد. دریونان، توسط پارمنیدس و برای نخستین بار پرسش از وجود مطرح میشود. پیشاز این کسی از وجود نپرسیده است. اما این پرسش مگر چه اهمیتی دارد که با طرح آن غرب آغاز میشود؟ باری، با پاسخ به این پرسش، اهمیت پرسشها در قلمرو فلسفه آشکار میشود. پرسشها بیتردید، عالم ما را نشان میدهند. نشان میدهند که در چه ساحتی تنفس میکنیم و به چه میاندیشیم و مهمتر اینکه درگیریهای(inter-esse)ما کجا و کدام است.
مجلد هشتم مجموعه آثار گادامر مشتمل بر رسالهای موجز است با برنام؛ لوگوس و موتوس. این رساله با اینکه عبور از اسطوره به فلسفه را ترسیم میکند، در کمال تعجب به پرسش پارمنیدس(/چرا وجود؟)اشارهای ندارد؛ چرا گادامر در مقام عبور از موتوس به لوگوس، به پرسشِ دورانسازِ پارمنیدس التفاتی ندارد؟ پارمنیدس برای نخستین بار و با عبور از تفکر آرخه-محور، انسان را با ظهور امکانی تازه یعنی، حقیقتِ-منطقی به آستانه هزارتوی وجود راه مینماید؛ با پرسش از وجود، و طرحِ (هستی هست، و نیستی). قرار ما این نیست که در اینجا به بررسی فلسفه پارمنیدس وارد شویم و اندیشه فیلسوفی را در تمایز از سایر فلاسفه بررسیم. آنچه در نگر است دقت در پرسش و جایگاه آن در
گفتگو درفتاد این پرسش و روند این-همانیِ هستی و اندیشه، چنان اهمیتی در تاریخ تفکر غربی دارد که هگل در اوج متافیزیک و در منطق کبیر تصریح میکند که تفکر غربی مبتنی است بر وجود و هرگز جایی برای عدم در بنیاد اندیشه و حیات غربی نبوده است. باز هگل بود که در درسگفتارهایی درفتاد تاریخ فلسفه، پارمنیدس را نخستین فیلسوف نامید. بهراستی، چرا پارمنیدس را نخستین فیلسوف میدانند؟ آیا دلیلی جز طرح پرسش از وجود دارد؟
@mashghe_falsafe
یادداشت نخست
بخش سوم
🖌 سیدمحمدتقی چاوشی
برای اینکه دامن این بحث را در اینجا و به همین اندازه جمع کنیم، نکتهای را اضافه و از آن عبور میکنیم. سالها پیش و در بدو ورود اندیشهّهای چپ(فرانسوی)و امثال ژیژک و رانسیر به فضای فرهنگمان، برخی از مترجمان این آثار، بحث از سوبژکتیویته و نظایر اینها را تمسخر میکردند و بیفایده میخواندند و مدعی بودند که این دست مباحث، نخنما شدهاست. عمدهْ کسانی که مخالف بودند با طرح این دست مسایل، دانش آموختگان علوم اجتماعی بودند. لکن، علوم انسانی پساز فلسفه میآید. فلسفه است که میتواند از نگاهی بگوید که در اینگونه علوم وجود دارد. هرآینه روشن شدنِ نگاهی که در علوم حاضر است و دانشمندان از آنها بهره میبرند کاری بغایت دشوار است و تا مبانی فلسفی به درستی طرح نشود، گزارش دقیقی به دست نمیآید. ملاحظه میفرمایید که هوسرل از جهانزندگی میگوید و کار-ویژه فلسفه را از آنچه در جهانهای تخصصی رواج دارد، متمایز میداند و در رساله بحران تصریح میکند که از گالیله و پیدایی علم جدید و پیروی از الگوی معرفت عینیِ حاضر در علوم، فلسفه به بیراهه رفت و به بحران انجامید. در طرح این مباحث سراسر، هوسرل میکوشد تا به علمالعلم یا منطق محض برسد و بنیادی برای علوم نشان دهد. او میداند که بحران اجتناب ناپذیر است، اگر علوم مبنایی نداشته باشد و روشن نباشد دانشمندان در قلمرو علومِ مختلف از کدام منظر به موجودات مینگرند. میدانم که شما تعابیر مرحوم آخوند را در شرح اصول کافی و اسفار، و درفتاد فلسفه بمثابه بنیاد علوم ملاحظه کردهاید و نیاز به تکرار و توضیح نداشته باشد.
برای فیلسوف و متفکر ریشه جنگهای بینالمللی، نه در آنچه سیاستمداران میگویند و جامعهشناسان ادعا میکنند و روانشناسان جستجو میکنند که در بنیادی به نام زندگی است. تنها دانشی که از بنیاد زندگی و زندگی میگوید، فلسفه است. آنچه انسانی است در نهادها و فرهنگها و تاریخ و اجتماعات و اخلاق و آزادی و عدالت و انصاف و دین و قانون و هنر متبلور است و دانشی که از منشأ این تبلور میگوید و دغدغه آن را دارد،فلسفه است. اینک! چگونه میتوانیم از فلسفه گفت و به مؤلفههای مقوم آن توجه نکرد؟ باری، اگر کسی مدعی است که سوبژکتیویته مقوم متافیزیک نیست، میتواند علیه آن استدلال کند. اما اگر میگویند متافیزیک و مقومات آن روشن است و نیازی به بحث ندارد، بیتردید در اشتباهند. ضرور نیست از سردرگمی حاضر در متافیزیک گفته شود و متذکر بشویم که درک مؤلفههای آن تا چه اندازه محل بحث و آشیانه سردرگمیها است. کافی است به متون فلسفی مراجعه و تورقی کنند تا به دشواری کار وقوف یابند.
ادامه دارد ....
@mashghe_falsafe
گادامر و دوقطبی انتخابات ایران
✍ مهدی صدفی
دیشب در درسِ کتاب «مثال خیر درمیان فلسفه افلاطون و ارسطو» به فراخور دوگانهای در فلسفه آلمان قرن بیستم بحثم کشیده شد به دوقطبی انتخابات ایران همانطور که آقای دکتر پزشکیان به باریکبینی و صداقت گفت: «در این انتخابات ما با دو تفکر مواجهیم!»
گادامر در دیباچه اثر حاضر بین اردوگاه کاتولیکِ نوتومیسمیِ ارسطوییِ سنتیِ طبیعتگرا و جریان علمیِ نوکانتیِ مُثُل-قانونطبیعیِ افلاطون-گالیلهای مدرن درسر دارد، جمعی کند.
حال جریان جلیلی در کلیت تفکرش نگاه کلان ریاضیاتی دورهٔ مدرن و مناسباتش را درک نمیکند و تلاش میکند با نگاهی که در حوزهٔ سنتی طبیعتگراست و مبتنی بر تجربه و تناهیِ ابعادست آرام آرام (شیئا فشیئاً)با تجربه دوخته شده درون همین مناسبات محدود عالم خاص پیرامونش پیش برود. نگاه جلیلی شبیه به حوزویان ماست که هنوز بُنِ فکرشان در همان نظرگاه طبیعیاتی است که جهان را محدود و بسته در خود میبینند و از درون همین سیستم بسته بهدنبال گشایش مبتنی بر تجربهاند.
حال جریان اصلاحطلب که اکثر اساتید دانشگاهی بهدنبال آن هستند، بهتر توان تحلیل کلان ریاضیاتی از جهان مدرن را دارد. مثلاً این امکان برایش فراهم است در قامت یک پیمان جهانی مانند برجام فکر و عمل کند (جدا از اینکه نتیجهبخش باشد یا نباشد.) میتواند مناسبات نوپدید جهان امروز را بهتر درک کند و از حوزه منطقهای درگذرد و نگاهی جهانشمولتر داشته باشد. با زیست انسان امروز بهتر آشناست (برخلاف تفکر اول که با زیست جمع خاصی آشناست و مطالباتش را در مسیر خواست همان جریان محدود دنبال میکند.) و معضلات او را بهتر میشناسد و گسسته از انسان مدرن نیست و با علوم انسان بهتر آشناست.
در مجموع هر یک از این دو تفکر جدا از بحثهای سطحی و حِیَل انتخاباتی معایبومحاسنی دارد، باشد در باب آن اندیشه کرد!
یادداشت نخست
بخش دوم
🖌 سیدمحمدتقی چاوشی
قدما گفتهاند هر علمی از سه بخش تشکیل یافته است؛ موضوع و مسایل و مبادی. گاه بهجای مبادی از مطالب یا نتایج نام میبرند. لکن، نتایج خارج از علم است و وقتی مقدمات را به درستی بیان و توضیح کرده باشیم، نتایج یا مطالب آشکار میشود و به همین جهت، در کتب منطقی میخوانیم که قیاس از دو مقدمه فراهم آمده است و نتیجه را جزو قیاس نمیدانند. بهیاد داشته باشیم در شیوه ارتباط و پیوند مقدمات با نتایج دستکم پنج قول بیان شده است؛ مانند علیت و معدیت و تولیدی بودن و ... . پی بردن به این نسبتها، کار عقل یا حدس است. مهم تهیه و توضیح درست و دقیق مقدمات است.
مسایل یک علم ویژگیهایی دارد و بی شک با آنها آشنا هستیم. لکن، ماهیت یا طبیعت مسایل فلسفی محل کلام است. برای نمونه میدانیم که موضوع مسایلِ دانش از موضوعِ دانش جدا نیست گرچه در نسبت آنها اتفاق قول وجود ندارد. اما مسایل فلسفی گذشته از ویژگیهایی که برای آنها و در کتب منطقی-فلسفی آورداند، خصلتی دارند که آنها را از مسایل سایر علوم جدا میکند. به بیان دیگر، مسایل علوم آنگونه که در دانش منطق آمده است مختص به یک دانش نیست و هر علمی اگر علمی حقیقی باشد(یعنی، علمی باشد که بتوانیم برای مسایل آن اقامه برهان کنیم)همان ویژگیها را دارد. لکن، روحی یا طبیعتی بر مسایل حاکم است که در منطق از آنها نمیگویند. ارسطو در متافیزیک از دشواریهای مسایل فلسفی بحث میکند. همانطورکه میدانیم ارسطو مسایل را آپوریا میخواند و آپوریا در زبان یونانی دشواریها و معضلات را میگویند؛ هزارتو(Maze). در هزارتو، انسان سردرگم میشود؛ زیرا، از آغاز به فکرِ خروج است؛ در هزارتو، میکوشیم به سرعت و با تعجیل راهی برای خروج بیابیم؛ زیرا، وضعیتی که در آن گرفتار آمدهایم، مطلوب نیست؛ آزاردهنده است. خروج از وضعیتِ هزارتو، پیشاز ورود در آن حاضر است؛ مینماید که چنین خروجی بنحو ماتقدم در مسایل فلسفی حضور دارد. این آگاهی به خروج، از کجا آمده است؟ بهیاد داریم که افلاطون و ارسطو فلسفه را در عبور از شگفتی و حیرت میدیدند؛ نقطه عزیمت فلسفه را حال و حیرت(παθος)یا شگفتی(ταοζομεναι)میدانستند. در دوره جدید و بقول هگل، همین حیرت است که جای خود را به شک(دکارت)میدهد. از اینجا روشن میشود که آگاهی از خروج، امری ماتقدم نیست. مقدم بر این آگاهی، آگاهی دیگری وجود دارد. وقتی آگاهی یا علم را به یقین تعریف میکنیم عبور از حیرت یا شک ضرور میشود. هایدگر باور دارد که در یونان سوبژکتیویسم وجود داشت و در دوره جدید و از دکارت بهبعد سوبژکتیویته. سوبژکتیویسم یعنی، حقیقت یا دانش را یقین بدانیم. سوبژکتیویته اما یقین را آگاهی انسان بدانیم یعنی، انسان به آگاهی و النهایه خودآگاهی برسد. بهبیان دیگر، حقیقت منوط است به یقین انسان و یقین کسب نمیشود مگر در و با آگاهی انسان. در نتیجه، آگاهی یقینی، حقیقت است. این را سوبژکتیویته میخوانیم. در سوبژکتیویسم اما گرچه حقیقت یقین است لکن، دخلی به آگاهی انسان ندارد. قوام یقین یا حقیقت به آگاهی انسان نیست.
بیان هایدگر قابل نقد است. سوبژکتیویته از یونان وجود دارد و دخلی به دورههای جدید ندارد. در یونان نیز یقین را در آگاهی انسان بنا میکنیم. آنچه مقوم متافیزیک است سوبژکتیویته است؛ چه در یونان و ایران و چه در اروپا. بله، شدت و ضعف دارد. اگر قبول کردیم که سوبژکتیویته مقوم متافیزیک است، جایی برای اینگونه تمایزات نمیماند. مضاف آنکه، چطور میشود که در دوره جدید سوبژکتیویته پیدا شده است؟ آیا چیزی که سابقهای در تاریخ متافیزیک ندارد، به یک بار از مقومات متافیزیک شود؟ سوبژکتیویته اگر مقوم متافیزیک است که هست پس، در تمامی ادوار متافیزیک حضور دارد.
ادامه دارد ....
mashghe_falsafe
یادداشت نخست
🖌 سیدمحمدتقی چاوشی
روزهای اخیر و در جریان جنگ غزه، تصویری از سربازی فلسطینی منتشر شد که کمتر از سه ماه در زندان صهیونیستها اسیر بوده و پوست بدنش طوری به استخوان چسبیده که گویی؛ دستکم از گرسنگی در شرف مرگ است. این تصویری است که پساز حمله به النصیرات و برای آزادسازی اسراء اسراییلی مخابره شد. هرآینه متأثر شدن از این تصویر دربرابر میزان ستمی که اسراییلیها مرتکب شدهاند، مضحک است. حجم مصیبت باندازهای است که وقتی با یکی از وحشیگریهای رژیم صهیونیستی مواجه میشویم، دردی احساس نمیکنیم؛ زیرا، تعداد کشته شدگان به عدد تبدیل شده است.
در دورانی زندگی میکنیم که رسانهها، نص شده است؛ و رسانهها با آمار و ارقام سروکار دارند. آنچه عدد میشود تلخی خود را از دست میدهد ازآنکه کمیت برخلاف کیفیت، آزار نمیدهد؛ جالبتر اینکه در عالم رسانه هر چه اعداد بزرگتر، میزان تأثیرگذاری کمتر! بهیاد داشته باشیم در افریقا یک میلیون و نیم از گرسنگی جان دادند. عدد بود و اذیت نشدیم؛ عددْ فاجعه آمیز نیست؛ عددْ درد ندارد؛ و دوران ما عصر کمیتها و سلطه ریاضیات است. دانش دوران ما، ریاضی است. اما تصویرِ عکاس امریکایی(کارتر)از کودک گرسنه افریقایی؛ کرکسی منتظر است و خیره به جسد کودک تا جان دهد؛ لاشخوران، لاشه میخورند و رسانهها هستندکه لاشهها را به عدد تأویل میبرند. یک تصویر؛ آن تصویر، چنان اثر گذاشت که عکاس دیوانه شد و خودکشی کرد. اما اخبار در عصر اطلاعات جایگاه ویژهای دارد. بگذریم!
در جهانی که رذالت و ابتذال تقدیس میشود، به نظر میرسد بار دیگر متعاطیان و دانش آموزان فلسفه با این پرسش روبرو باشند که در این زمان چه میتوانیم کرد؟ چه باید کرد؟ برای دانش آموزان و متعاطیان علوم انسانی چنین پرسشی مطرح نیست. اما متعاطیان فلسفه که گفته میشود با امر انتزاعی درگیرند، از رویدادهایی مانند آنچه در غزه میگذرد و ستم عریان این دوره چگونه میتوانند بنویسند و بگویند؟ دانش آموز فلسفه که همیشه خود را دلمشغول امور انتزاعی دانسته است و در ذهن او چنین جا گرفته است که فلسفه را با زندگی چه نسبت، در چنین مواقعی از خود میپرسد فلسفه به چه میآید؟ بنابرین، باید نخست از ماهیت پرسشهای فلسفی آگاه شویم. پرسشهای فلسفی چگونه پرسشهایی است؟
پیشاز هر پاسخی، میدانیم که این پرسش، ریشه در پرسش از ذات فلسفه دارد. زیرا، بسیاری از سردرگمیها در قلمرو فلسفه برآمدهاز ابهام مستتر در ذات فلسفه است. اندک آشنایی با تاریخ فلسفه نشان میدهد، زمانیکه آندرنیکوس رودسی(چیزی حدود صد سال پساز فوت ارسطو)آثار او را جمعآوری، مرتب و نامگذاری میکرد با معضلی روبهرو میشود یعنی، نامگذاری نوشتاری که در چهارده دفتر(بیاز هر نامی)و در میان آثار ارسطو بر جا مانده است. هایدگر، در چند اثر خود، تأکید میکند که این نامگذاری نه از سر تفنن است که تقدیر(/حوالت)و حقیقتِ این دانش را آشکار میکند. لکن، این پیچیدگی از کجا و چگونه میآید؟ از و با وجود. ارسطو موضوع فلسفه را موجود بماهو موجود میداند. در فلسفه تمایزی میان وجود و موجود نیست؛ تعالی را بپذیریم یا نپذیریم، دخلی به تمایز وجود و موجود ندارد. یکی از مهمترین تمایزات فلسفه و عرفان در همین است. این نکتهای است که همواره از آن غفلت کردهایم و به همین جهت، تصور میشود اگر تعالی را بپذیریم وجود نسبتی با انسان ندارد. النهایه و در تعالی است که ادعا میشود نسبت انسان و هستی در آگاهی و بواسطه آگاهی رخ نمیدهد. هایدگر در (درآمدی بر متافیزیک) و در فصل چهارم، به درستی تصریح میکند که هستی در چهار موضع به ظهور میآید. جدای از این چطور از هستی میگوییم. پس، با دقت در کلام هایدگر روشن میشود که این چهار موضع دخلی به آگاهی ندارد. اما آنچه در بیان هایدگر نمیآید یا از آن غفلت شده، بدینقرار است؛ هر گاه نسبتی باشد، پرسپکتیو وجود دارد و هر جا پرسپکتیو باشد بیشک، سوبژکتیویته(خودبنیادی انسان)حضور دارد. در نتیجه، هر نسبتی که در نگر آید، در نهایت به سوبژکتیویته مؤول است. لاجرم و در اینجا نمیتوانیم چنین مبحث مفصلی را دنبال کنیم و به همین مقدار بسنده میکنیم.
ادامه دارد ....
@mashghe_falsafe
روزهای اخیر و در جریان جنگ غزه، تصویری از سربازی فلسطینی منتشر شد که کمتر از سه ماه در زندان صهیونیستها اسیر بوده و پوست بدنش طوری به استخوان چسبیده که گویی؛ دستکم از گرسنگی در شرف مرگ است. این تصویری است که پساز حمله به النصیرات و برای آزادسازی اسراء اسراییلی مخابره شد. هرآینه متأثر شدن از این تصویر دربرابر میزان ستمی که اسراییلیها مرتکب شدهاند، مضحک است. حجم مصیبت باندازهای است که وقتی با یکی از وحشیگریهای رژیم صهیونیستی مواجه میشویم، دردی احساس نمیکنیم؛ زیرا، تعداد کشته شدگان به عدد تبدیل شده است.
در دورانی زندگی میکنیم که رسانهها، نص شده است؛ و رسانهها با آمار و ارقام سروکار دارند. آنچه عدد میشود تلخی خود را از دست میدهد ازآنکه کمیت برخلاف کیفیت، آزار نمیدهد؛ جالبتر اینکه در عالم رسانه هر چه اعداد بزرگتر، میزان تأثیرگذاری کمتر! بهیاد داشته باشیم در افریقا یک میلیون و نیم از گرسنگی جان دادند. عدد بود و اذیت نشدیم؛ عددْ فاجعه آمیز نیست؛ عددْ درد ندارد؛ و دوران ما عصر کمیتها و سلطه ریاضیات است. دانش دوران ما، ریاضی است. اما تصویرِ عکاس امریکایی(کارتر)از کودک گرسنه افریقایی؛ کرکسی منتظر است و خیره به جسد کودک تا جان دهد؛ لاشخوران، لاشه میخورند و رسانهها هستندکه لاشهها را به عدد تأویل میبرند. یک تصویر؛ آن تصویر، چنان اثر گذاشت که عکاس دیوانه شد و خودکشی کرد. اما اخبار در عصر اطلاعات جایگاه ویژهای دارد. بگذریم!
در جهانی که رذالت و ابتذال تقدیس میشود، به نظر میرسد بار دیگر متعاطیان و دانش آموزان فلسفه با این پرسش روبرو باشند که در این زمان چه میتوانیم کرد؟ چه باید کرد؟ برای دانش آموزان و متعاطیان علوم انسانی چنین پرسشی مطرح نیست. اما متعاطیان فلسفه که گفته میشود با امر انتزاعی درگیرند، از رویدادهایی مانند آنچه در غزه میگذرد و ستم عریان این دوره چگونه میتوانند بنویسند و بگویند؟ دانش آموز فلسفه که همیشه خود را دلمشغول امور انتزاعی دانسته است و در ذهن او چنین جا گرفته است که فلسفه را با زندگی چه نسبت، در چنین مواقعی از خود میپرسد فلسفه به چه میآید؟ بنابرین، باید نخست از ماهیت پرسشهای فلسفی آگاه شویم. پرسشهای فلسفی چگونه پرسشهایی است؟
پیشاز هر پاسخی، میدانیم که این پرسش، ریشه در پرسش از ذات فلسفه دارد. زیرا، بسیاری از سردرگمیها در قلمرو فلسفه برآمدهاز ابهام مستتر در ذات فلسفه است. اندک آشنایی با تاریخ فلسفه نشان میدهد، زمانیکه آندرنیکوس رودسی(چیزی حدود صد سال پساز فوت ارسطو)آثار او را جمعآوری، مرتب و نامگذاری میکرد با معضلی روبهرو میشود یعنی، نامگذاری نوشتاری که در چهارده دفتر(بیاز هر نامی)و در میان آثار ارسطو بر جا مانده است. هایدگر، در چند اثر خود، تأکید میکند که این نامگذاری نه از سر تفنن است که تقدیر(/حوالت)و حقیقتِ این دانش را آشکار میکند. لکن، این پیچیدگی از کجا و چگونه میآید؟ از و با وجود. ارسطو موضوع فلسفه را موجود بماهو موجود میداند. در فلسفه تمایزی میان وجود و موجود نیست؛ تعالی را بپذیریم یا نپذیریم، دخلی به تمایز وجود و موجود ندارد. یکی از مهمترین تمایزات فلسفه و عرفان در همین است. این نکتهای است که همواره از آن غفلت کردهایم و به همین جهت، تصور میشود اگر تعالی را بپذیریم وجود نسبتی با انسان ندارد. النهایه و در تعالی است که ادعا میشود نسبت انسان و هستی در آگاهی و بواسطه آگاهی رخ نمیدهد. هایدگر در (درآمدی بر متافیزیک) و در فصل چهارم، به درستی تصریح میکند که هستی در چهار موضع به ظهور میآید. جدای از این چطور از هستی میگوییم. پس، با دقت در کلام هایدگر روشن میشود که این چهار موضع دخلی به آگاهی ندارد. اما آنچه در بیان هایدگر نمیآید یا از آن غفلت شده، بدینقرار است؛ هر گاه نسبتی باشد، پرسپکتیو وجود دارد و هر جا پرسپکتیو باشد بیشک، سوبژکتیویته(خودبنیادی انسان)حضور دارد. در نتیجه، هر نسبتی که در نگر آید، در نهایت به سوبژکتیویته مؤول است. لاجرم و در اینجا نمیتوانیم چنین مبحث مفصلی را دنبال کنیم و به همین مقدار بسنده میکنیم.
بأسمهتعالی
یادداشت نخست
روزهای اخیر و در جریان جنگ غزه، تصویری از سربازی فلسطینی منتشر شد که کمتر از سه ماه در زندان صهیونیستها اسیر بوده و پوست بدنش طوری به استخوان چسبیده که گویی؛ دستکم از گرسنگی در شرف مرگ است. این تصویری است که پساز حمله به النصیرات و برای آزادسازی اسراء اسراییلی مخابره شد. هرآینه متأثر شدن از این تصویر دربرابر میزان ستمی که اسراییلیها مرتکب شدهاند، مضحک است. حجم مصیبت باندازهای است که وقتی با یکی از وحشیگریهای رژیم صهیونیستی مواجه میشویم، دردی احساس نمیکنیم؛ زیرا، تعداد کشته شدگان به عدد تبدیل شده است.
در دورانی زندگی میکنیم که رسانهها، نص شده است؛ و رسانهها با آمار و ارقام سروکار دارند. آنچه عدد میشود تلخی خود را از دست میدهد ازآنکه کمیت برخلاف کیفیت، آزار نمیدهد؛ جالبتر اینکه در عالم رسانه هر چه اعداد بزرگتر، میزان تأثیرگذاری کمتر! بهیاد داشته باشیم در افریقا یک میلیون و نیم از گرسنگی جان دادند. عدد بود و اذیت نشدیم؛ عددْ فاجعه آمیز نیست؛ عددْ درد ندارد؛ و دوران ما عصر کمیتها و سلطه ریاضیات است. دانش دوران ما، ریاضی است. اما تصویرِ عکاس امریکایی(کارتر)از کودک گرسنه افریقایی؛ کرکسی منتظر است و خیره به جسد کودک تا جان دهد؛ لاشخوران، لاشه میخورند و رسانهها هستندکه لاشهها را به عدد تأویل میبرند. یک تصویر؛ آن تصویر، چنان اثر گذاشت که عکاس دیوانه شد و خودکشی کرد. اما اخبار در عصر اطلاعات جایگاه ویژهای دارد. بگذریم!
در جهانی که رذالت و ابتذال تقدیس میشود، به نظر میرسد بار دیگر متعاطیان و دانش آموزان فلسفه با این پرسش روبرو باشند که در این زمان چه میتوانیم کرد؟ چه باید کرد؟ برای دانش آموزان و متعاطیان علوم انسانی چنین پرسشی مطرح نیست. اما متعاطیان فلسفه که گفته میشود با امر انتزاعی درگیرند، از رویدادهایی مانند آنچه در غزه میگذرد و ستم عریان این دوره چگونه میتوانند بنویسند و بگویند؟ دانش آموز فلسفه که همیشه خود را دلمشغول امور انتزاعی دانسته است و در ذهن او چنین جا گرفته است که فلسفه را با زندگی چه نسبت، در چنین مواقعی از خود میپرسد فلسفه به چه میآید؟ بنابرین، باید نخست از ماهیت پرسشهای فلسفی آگاه شویم. پرسشهای فلسفی چگونه پرسشهایی است؟
پیشاز هر پاسخی، میدانیم که این پرسش، ریشه در پرسش از ذات فلسفه دارد. زیرا، بسیاری از سردرگمیها در قلمرو فلسفه برآمدهاز ابهام مستتر در ذات فلسفه است. اندک آشنایی با تاریخ فلسفه نشان میدهد، زمانیکه آندرنیکوس رودسی(چیزی حدود صد سال پساز فوت ارسطو)آثار او را جمعآوری، مرتب و نامگذاری میکرد با معضلی روبهرو میشود یعنی، نامگذاری نوشتاری که در چهارده دفتر(بیاز هر نامی)و در میان آثار ارسطو بر جا مانده است. هایدگر، در چند اثر خود، تأکید میکند که این نامگذاری نه از سر تفنن است که تقدیر(/حوالت)و حقیقتِ این دانش را آشکار میکند. لکن، این پیچیدگی از کجا و چگونه میآید؟ از و با وجود. ارسطو موضوع فلسفه را موجود بماهو موجود میداند. در فلسفه تمایزی میان وجود و موجود نیست؛ تعالی را بپذیریم یا نپذیریم، دخلی به تمایز وجود و موجود ندارد. یکی از مهمترین تمایزات فلسفه و عرفان در همین است. این نکتهای است که همواره از آن غفلت کردهایم و به همین جهت، تصور میشود اگر تعالی را بپذیریم وجود نسبتی با انسان ندارد. النهایه و در تعالی است که ادعا میشود نسبت انسان و هستی در آگاهی و بواسطه آگاهی رخ نمیدهد. هایدگر در (درآمدی بر متافیزیک) و در فصل چهارم، به درستی تصریح میکند که هستی در چهار موضع به ظهور میآید. جدای از این چطور از هستی میگوییم. پس، با دقت در کلام هایدگر روشن میشود که این چهار موضع دخلی به آگاهی ندارد. اما آنچه در بیان هایدگر نمیآید یا از آن غفلت شده، بدینقرار است؛ هر گاه نسبتی باشد، پرسپکتیو وجود دارد و هر جا پرسپکتیو باشد بیشک، سوبژکتیویته(خودبنیادی انسان)حضور دارد. در نتیجه، هر نسبتی که در نگر آید، در نهایت به سوبژکتیویته مؤول است. لاجرم و در اینجا نمیتوانیم چنین مبحث مفصلی را دنبال کنیم و به همین مقدار بسنده میکنیم.
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.