cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

طعم اندیشه

سید مهران زارع ♦️پژوهشگر فلسفه، هنر و تاریخ لینک جوین: https://t.me/joinchat/AAAAADuxUOROpPFkkJDztg ✅راه ارتباطی: @sayyedmehranzare

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
477
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

خواب بودم، خوابی دیدم… فانوسی در دست در شبِ گذشته ها و در شبِ درگذشته ها فرو افتادم. بر زورقی نشسته بودم. رودی از آب های شور مرا به سویی می برد. من پارو نمی زدم، رود بود که مرا به سوی سرچشمهٔ خود می برد. آوای بلند شِکوه و زاری می شنیدم که دهشتبار بود. از ترس به خود می لرزیدم. آنگاه به آغازه رسیدم. مردمانِ همهٔ زمانه ها تنگِ هم نشسته، سرها پایین و رخ ها پوشیده در دستان می گریستند. از لابلای انگشتان شان اشک ها فرومی بارید. زورق بر آغازهٔ اَشکرود ایستاد. یکدم آن بیشماران از گریستن بازایستادند و دیده در دیدهٔ من دوختند. ناگهان زبانی به درازای زمان در برابرم پهن شد و از دلِ آن، زمانه ها با من سخن گفتند. سخن همه از تلخی فراموشی ها و فراموش شدگی ها بود. من زبانم بند آمده بود و هیچ نمی توانستم گفت. زمانه ها همآوا می گفتند: ما را بر زورق بنشان، بِبَر و به یادها برسان. می گفتند: در ما بسیار راستان و ناراستان زیسته اند، در ما بیشماران شادی و اندوه هست و در ما بیشماران آموزه نهان است. می گفتند: ما خود دیگر نمی آموزیم و بر خود نتوانیم افزود، بشاید که زندگان چیزی از ما بیاموزند و چیزی بر خود بیفزایند. می گفتند: اگر چنین کنی این اشکرود نیز می خشکد و درگذشتگان آرام می گیرند. همان دم زبان ناپدید شد و مردمان دوباره گریستن آغازیدند. چنان کردم که از من می خواستند. زورق را به سوی یادها می بردم. این بار من بودم که پارو می زدم… از خواب پریدم. هنوز شب بود. خواستم دوباره بخوابم تا شاید پایانِ خوابم را بینم. می خواستم ببینم آیا توانستم سپرده ها را به یادها برسانم یا نه. می خواستم بدانم آیا توانستم آن اشکرود را بخشکانم یا نه. ولی خوابم نبرد. با خود گفتم فردا برای دوستانم خواب امشب را بازمی گویم بشاید که فرداشب کسی از آن میان زورق نشینِ همان خواب باشد و بی آنکه در میانهٔ راه از خواب بپرد سپرده ها را به یادها برسانَد… #خسرو_یزدانی #تکانه ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۲ @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید، و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
إظهار الكل...
attach 📎

به باورِ من برای دور کردنِ خطرِ پان تُرکسیسم از ایران، باید ارمنستان را تا بنِ دندان به پیچیده ترین جنگ ابزارها زیناوند ساخت تا بتواند سرزمین های از دست داده را پس بگیرد. بی گمان بدانیم، فراسوی جنگِ باکو-ارمنستان، در پسِ پشتِ دسیسه های یهودی-ترکی، دست اندازی به سرزمین ایران نهفته است! ➕➕➕ این پاره از «جنگ های خطوطِ گسل» از ساموئل هانتینگتون را با هم بخوانیم: « هرجنگی باید پایانی داشته باشد.» این حکمِ عقل است. اما آیا در مورد جنگ های خطوط گسل مصداق دارد؟ آری و نه. این احتمال وجود دارد که خشونت های خطوط گسل برای مدتی به طور کامل متوقف شود، اما بعید است که این درگیری ها به طور دائم حل شوند. جنگ های خطوط گسل با جنگ و گریز، آتش بس، و حملهٔ مجدد همراه هستند اما در پایانِ آنها یک قرارداد صلحِ جامع که تمام مسائل مهم سیاسی را حل کند معمولاً وجود ندارد. جنگ های خطوط گسل به حالت نه جنگ نه صلح - یا هم جنگ و هم صلح - درمی آیند چراکه ریشهٔ آنها در برخوردهای عمیق خطوط گسل است که یادگار روابط خصومت آمیز میان گروه هایی از تمدن های گوناگون می باشد. خود این برخوردها از همجواری جغرافیایی، تفاوت دینی و فرهنگی، اختلاف در ساختار اجتماعی، و حافظهٔ تاریخیِ جامعه ریشه می گیرند. در گذرِ زمان این اختلافات تکامل می یابند و درگیری های کم اهمیت تر از میان می روند. البته اگر یک گروه بتواند گروه دیگر را به طور کامل از صحنه بیرون کند، برخورد به سرعت و به شکلی خشونت آمیز به راه حل می رسد. اما اگر هیچ یک از این اتفاقات نیفتد درگیری ادامه خواهد یافت و هر بار با خشونت های تازه ای همراه خواهد شد. جنگ های خطوط گسل گاهی دچار وقفه می شوند اما اختلافات موجود در خطوطِ گسل نه… وقفه هایی در جنگ معمولاً محدود هستند. به طرفین مجال می دهند که استراحت کنند و به بازسازی منابع خود بپردازند. بعد از این مرحله است که یکی از طرفین احساس می کند که شانس پیروزی دارد، و جنگ دوباره آغاز می شود.» [ساموئل هانتینگتون، برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی، ترجمهٔ محمدعلی حمیدرفیعی، صفحاتِ ۴۶۸-۴۶۷] #خسرو_یزدانی #تکانه 11-11-2021 @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.
إظهار الكل...
ما آدمیان! ما آدمیان کجا از دیگر جانداران جدا می شویم؟ جانداران از گذشته های دور تا اکنون را تنها و به پای خود آمده اند. ولی ما آدمیان نشسته بر پشتِ توسنِ استوره ها، آیین ها و تاریخ، هزاره ها را پشت سر نهاده تا این دم آمده ایم. دیگر جانداران گذشته را با خود به همراه ندارند. تنها غریزه است که از دیروز به امروز گذر می کند که نه از آن آگاه اند و نه نیازی به آن آگاهی دارند. نه با امید می زیند و نه آرزویی دارند. نه غم و اندوه گذشته های سپری شده را در دل دارند نه در نگرانیِ آینده به سر می برند. زنبورها و مورچه ها هرکدام برای کاری ساخته شده اند و بی پرسش و بی چرا می زیند. ما آدمیان با استوره ها، آیین ها و تاریخ است که بینش، منش و روش خود را می آفرینیم. ما از بامگاه تا شامگاه با چراها می زی ایم. ما نه تنها با پرسش ها و چراهای خود که با پرسش ها و چراهای نیاکانمان می زی ایم. ما آنگاه که با نیاکان گره می خوریم بر آنچه کردند می افزاییم. ما آنگاه که بر آفریده ها تکیه می کنیم خود نیز می آفرینیم و بر آفریده ها می افزاییم. اگر با آفریده های نیاکان گره نخوریم بی گمان زیستن نخواهیم توانست. شیرِ استوره ها، آیین ها و تاریخ را از پستانِ نیاکان است که می نوشیم. ما آدمیان نه بی استوره توانیم زیست نه بی آیین و نه بی تاریخ. تا کنون آیا در این باره درنگ کرده ایم که در نزیستنِ استوره، آیین و تاریخ چه نام و برنامی جز بی نام و نشان می توان بر ما نهاد؟ آنگاه که با نیاکان گره خوریم خدایان، سرزمین، میهن، دولت، خانواده، جنگ و آشتی چم می یابند و آدمی با نگاهِ به افق، پیوند آسمان و زمین را درمی یابد. آنجا آدمی به راستی چم را می زید، نامی و نشانی از خود به جا می گذارد، می رود و به نیاکان می پیوندد و در یادها می ماند. #خسرو_یزدانی #تکانه @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید، و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
إظهار الكل...
attach 📎

جهان در وضعیتِ آشفته ای است و به سوی رخدادهای خطرناکی کشانده می شود. برای هرکشوری در وضعیتِ کنونی شناختِ دوست و به ویژه دشمن حیاتی است… ➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕➕ «بدون این که بخواهیم در باب مسئلهٔ طبیعتِ انسان تصمیم بگیریم، می توانیم به طور عام بگوییم تا زمانی که انسان ها در وضعیتِ خوبی باشند، یا بتوانند با وضعشان کنار بیایند، توهّمِ آرامشی پایدار را ترجیح می دهند و بدبین ها را تاب نخواهند آورد. از این رو، هماوردهای سیاسیِ هرگونه نظریهٔ سیاسیِ واضح، به سادگی پدیده ها و حقایق سیاسی را به نام حوزه ای مستقل، با عناوینی مثل غیراخلاقی، غیراقتصادی و غیرعلمی رد می کنند و، بالاتر از همه، این نوع نظریهٔ سیاسی را نوعی شرارت می خوانند که باید با آن مبارزه کرد- و این از نظر سیاسی تعیین کننده است… اندیشه و غریزهٔ سیاسی به لحاظ نظری و عملی در توانایی تمیز دوست و دشمن اثبات می شوند. قله های رفیع سیاسی لحظاتی هستند که در آن ها دشمن با وضوحی انضمامی به مثابه دشمن شناخته می شود… دولت و سیاست نابودشدنی یا منقرض شدنی نیستند. جهان به کمک تعاریف و سازه هایی که تمامی آن ها حول دوقطبیِ اخلاق و اقتصاد می چرخند سیاست زدایی نخواهد شد. دشمنی های اقتصادی می توانند سیاسی شوند، و این واقعیت که قدرتی اقتصادی می تواند ظهور کند ثابت می کند که می توان از طریق امر اقتصادی و یا هر قلمرو دیگری به نقطهٔ امر سیاسی دست یافت. عبارت مشهورِ والتر راتناو مبنی بر این که امروزه سرنوشت نه در سیاست بلکه در اقتصاد است، از چنین بستری برخاسته است. به بیان دقیق تر، سیاست همچنان سرنوشت است، اما آنچه اتفاق افتاده این است که اقتصاد به سیاست و بدین وسیله به سرنوشت تبدیل شده است. این باور نیز اشتباه است که موضع سیاسی ای که بر برتری اقتصادی مبتنی است- آن گونه که یوزف شومپیتر در کتاب جامعه شناسی امپریالیسم ها می گوید- “ذاتاً غیرجنگجویانه است”. آنچه ذاتاً غیرجنگجویانه است اصطلاحاتی است که بر ذاتِ ایدئولوژی لیبرال متکی هستند. امپریالیسمی که بر قدرت اقتصادیِ خالص مبتنی باشد طبیعتاً تلاش خواهد کرد اوضاعی را در جهان حفظ کند که آن را قادر می سازند ابزارهای اقتصادی اش را بدون دست اندازی دیگران به کار بندد و مدیریت کند؛ ابزارهایی مانند فسخ اعتبارات، تحریم مواد خام، نابود کردنِ ارزِ دیگران و غیره. این نوع امپریالیسم هر گونه تلاش مردم را برای گریز از اثرهای چنین روش های “صلح آمیزی” قدرت فرااقتصادی محسوب خواهد کرد. امپریالیسم اقتصادیِ خالص، ابزار اجبار نیرومندتر، اما همچنان اقتصادی و، از این رو، (بر اساس این اصطلاح شناسی) غیرسیاسی را نیز که ذاتاً صلح آمیز است استفاده می کند. برای مثال، قطعنامهٔ سال ۱۹۲۱ اتحادیهٔ ملل مواردی چند از این ابزارها را برمی شمارد: تحریم های اقتصادی و محدود کردنِ منابع غذاییِ جمعیت غیرنظامی. و در آخر، این قدرت خالصاً اقتصادی ابزارهای فنی کافی را برای ایجاد مرگِ خشونت آمیز در اختیار دارد. ابزارهای مدرنِ نابودی را سرمایه گذاری های عظیم مالی و فکری تولید کرده اند، ابزارهایی که مطمئناً در صورت لزوم مورد استفاده قرار خواهند گرفت. برای کاربست چنین ابزارهایی دامنهٔ واژگان جدید و ذاتاً صلح آمیزی خلق شده است. جنگ محکوم می شود اما اعدام ها، تحریم ها، لشکرکشی های تنبیهی، برقراری صلح، محافظت از معاهدات، پلیس بین المللی و اقداماتی برای حفظ صلح باقی می مانند. از همین رو، هماورد دیگر دشمن نامیده نمی شود، بلکه مزاحمِ صلح و لذا یاغی (hors-la-loi) و بیرون از بشریت (hors-l’humanité) معرفی می شود. جنگی که به منظور محافظت و گسترش قدرت اقتصادی انجام می شود، باید به کمک تبلیغات به جنگی صلیبی و نبرد نهایی بشریت تبدیل شود. چنین امری در دوقطبیِ اخلاق و سیاست که به طور متحیر کننده ای نظام مند و همسان است به صورت ضمنی وجود دارد. اما این نظامی که ادعا می شود غیرسیاسی و ظاهراً حتی ضدسیاسی است در خدمت گروه بندی های دوست و دشمنِ موجود یا در حالِ ظهور قرار دارد، و نمی تواند از منطق امر سیاسی بگریزد.» [کارل اشمیت، مفهومِ امر سیاسی، ترجمهٔ یاسار جیرانی-رسول نمازی، صفحاتِ ۷۸ و ۸۰ و ۹۶ و ۹۷ و ۹۸] #خسرو_یزدانی #تکانه @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید، و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
إظهار الكل...
إظهار الكل...
کانال فلسفی «تکانه»

دوست-دشمن هماره می کوشم از بینش، منش و روشِ ایرانی بگویم و بنویسم. هماره می کوشم آن اندک که از استوره ها، آیین ها و بنیادهای تاریخی ایران می دانم بگویم و بنویسم. این همه برای من در چمِ هم پیمان ماندن و پدافندِ استوار از سرزمین مان است. هرچه به دسته های همستار دگر شویم و روباروی هم بایستیم دگرسانیِ ژرفی که میان ایران و ایرانی از یکسو و بیگانه از یگرسو هست را درنخواهیم یافت. مردمانِ گوناگون با فرمانروایی های گوناگون، هماره هماورد و دشمن هم بوده اند و هرگز جز این نخواهد شد. پس برای ماندن و بالیدن باید چمِ بنیادین و مانای دوست و دشمن را دریابیم. دریابیم که همهٔ مرزها پیامدِ دشمنی میانِ مردمانِ سرزمین هایی هستند که سامان یافته روباروی هم ایستاده و جنگیده اند. اگر در بینش، منش و روشِ بنیادینِ مردمان شکاف پدید آید و آنان را چند پاره کند، دیگر از کشوری استوار و دِژ گون نمی توان سخن گفت. این چنین مردمانی به دسته ها و نهادهایی هماورد و دشمنِ هم دگردیسی می یابند و مرزهای دوست و دشمن را درهم می کوبند و چندی نمی گذرد که جنگ با دشمنِ فرامرزی به دشمنی با هم میهنان می انجامد. آنجا هر دسته ای در فراسوی مرزهای سرزمینی دنبالِ…

هر اندیشه ای ولو از دیرباز به ذهنِ ما خطور کرده باشد- تنها در لحظه ای زنده می شود که چیزی که دیگر نه اندیشه است و نه منطق، در کنارش بنشیند. به این شکل حقیقتِ آن بر ما محسوس می شود و ورای همهٔ توجیه ها، به مانندِ لنگری در گوشت و خون مان می نشیندشناخت های بزرگ نقشی ناقص در سطحِ روشنِ مغزِ ما می بندند. یک بخش از آنها در تاریکیِ عمیقِ ضمیرمان پنهان است. مقدم بر هر چیز آن حالتِ روحیِ ما است که اندیشه را مثلِ شکوفه ای بر نوکِ خود می رویانَد. [آشفتگی های تُرلِسِ جوان، روبرت موزیل، ترجمهٔ محمود حدادی، صفحهٔ ۱۸۷] #خسرو_یزدانی #تکانه @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
إظهار الكل...
attach 📎

تو نبودی و همه چیز مُجاز بود! و خداوند یکی از پُر شمار چشمانِ خود را تنها یک دم فروبست. در بیشه هیاهویی بر پا بود و در تاریکی شب بسیار چیزها شنیده می شد. کِرم شب تابی می گفت روشناییِ من بود که چشمِ آفتاب را کور کرد. میمونی می گفت آبستنِ خداست و زین پیش دو خدای دیگر نیز زاده است. غوکی به بلبل آواز می آموخت. گرگی از پستانِ روباه شیر می خورد. ماشینی در کارخانهٔ شهر به چپ و راست می چرخید، مارِ بزرگی از پهلوی آن بیرون زده بود و جوانانی را می بلعید. زنان در پشتِ ویترین ها بودند و دختر بچه ها در لابلای گِل و لای کوچه های باریک پیرمردانی زشت می زاییدند. هیچکس نامی نداشت. نیچه در سراشیبی پُر از تیغ و گَوَن، دانته را به درون دوزخ راند و درِ دوزخ را بست. داستایفسکی از دور آن دو را می نگریست… ناگهان پروانه ای آمد و بال هایش را آرام بر چشمِ بستهٔ خدا زد و خداوند چشمِ بسته اش را گشود. همه چیز دگرگون شد. آفتاب برآمد. کِرم شب تاب خاموش شد و خوابید. میمون دیگر از سخن گفتن باز ایستاد و به بالای درخت پرید. گرگ روباه را در یک چشم به هم زدن درید. بلبل ریشخندی به غوک زد و آواز سرداد. مرد دکمه را زد و ماشین را به کار انداخت، همکارش را صدا زد و سیگاری روشن کردند. کودکان بازی می کردند، همدیگر را به نام می خواندند، زنان و مردانِ گذر شاد بودند. پیرمردانِ زشت به یکباره خاک شدند و باد آن ها را برد. دانته و داستایفسکی به آرامی با نیچه در بارهٔ جاودانگی خدا گپ می زدند. ناگهان نیچه دیوانه شد، چند دمی به آن دو خیره ماند و سپس مُرد… خداوند پروانه را گفت: چه خوب شد بال بر چشمِ بسته ام کشیدی. این چشمِ من ویژهٔ زمین و زمینیان است. من با دیگر چشمانم درگیرِ جهان های دیگر بودم و تنها یک دم چشم بر جهانِ زمینیان بستم. پروانهٔ نازنین مرا بگو آن پایین چه خبر بود؟ پروانه گفت: تو نبودی و همه چیز مُجاز بود! #خسرو_یزدانی #تکانه @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
إظهار الكل...
attach 📎

«فقط جمهوری برپا باشد و شکوفا شود و منابع آن افزایش یابد؛ از طریق کشورگشایی شکوهمند شود، بلکه بهتر است برای خود آرامش تأمین کند؛ سایر امور برای ما اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد، این است که هرکس بتواند بر ثروتِ خود بیفزاید تا مخارج اسرافکاری های روزانه ی خودش را داشته باشد و اقویا ضعفا را برای اهداف خودشان خاضع کنند. بگذارید بینوایان برای لقمه ای به بندگی ثروتمندان تن در دهند و تحت حمایت آنان از آسایشی ناچیز برخوردار شوند؛ بگذارید ثروتمندان با بینوایان که به آنان وابسته اند، بدرفتاری کنند تا غرورشان ارضا شود. بگذارید مردم نه تنها کسانی را که از منافعشان حمایت می کنند، بلکه کسانی را نیز که برای آنان لذّت فراهم می کنند، بستایند. بگذارید هیچ وظیفه ی سختی مقرر نشود و هیچ آلودگی ای ممنوع نشود. بگذارید پادشاهان کامیابی های خود را نه با پارسایی رعایا، بلکه با فرومایگی آنان ارزیابی کنند. بگذارید مردم ایالات به پادشاهان نه به عنوان راهنمایان اخلاقی، بلکه به عنوان خداوندان اموالشان و تأمین کنندگان لذّت هایشان وفادار باشند؛ نه با احترام قلبی، بلکه با ترسِ حقارت آمیز. بگذارید قوانین به آسیب زدن به اموال انسان ها بیش از آسیب زدن به شخصیتِ آنان توجه داشته باشند. بگذارید کسی را به داوری نبرند، مگر کسی که به اموال، خانواده یا تندرستیِ دیگری آسیب بزند یا برخلافِ میلِ آن شخص مزاحم یا مانع وی شود. ولی در امور شخصی، بگذارید هر کسی همراهِ خانوادهٔ خودش یا با کسانی که می خواهد، هر چه را می خواهد، آزادانه به هرکس انجام دهد. بگذارید تعداد زیادی از روسپیان برای استفادهٔ هر کس که می خواهد، به ویژه کسانی که نمی توانند معشوقهٔ خصوصی بگیرند، آماده باشند. بگذارید خانه هایی بزرگ و مزیّن ساخته شود و در آنها مجلل ترین مهمانی ها را برگزار کنند تا هر کس که می خواهد، بتواند روز یا شب به بازی و میگساری و تهوع و ولخرجی مشغول شود. بگذارید آهنگِ رقاصان و خندهٔ بلند و بی ادبانه ی تماشاخانه ها همه جا به گوش برسد و لذّت های بسیار بیرحمانه و شهوت انگیز هیجانی دائمی فراهم شود. اگر کسی از این شادی ها متنفّر باشد، او را به دشمنی با جامعه متهم کنید و اگر کسی برای اصلاح یا برانداختنِ آنها بکوشد، غوغاسالاران او را ساکت کنند یا از کار برکنار و از جمع زندگان اخراج شود. بگذارید این موجوداتی که چنین شرایطی را برای مردم پدید آورده و آن را تثبیت کرده اند، خدایانِ واقعی به شمار آیند. بگذارید آنان به گونه ای که دوست دارند، پرستیده شوند؛ بگذارید آنان از بازی های مورد علاقه ی خویش همراه پرستندگانشان بهره مند شوند یا اینکه صرفأ آنها را از آنان مطالبه کنند. فقط مواظب باشند که دشمن، طاعون یا هر بلای دیگر این شادی ها را به خطر نیندازد.کدام انسانِ عاقلی این “جمهوری” را همتای امپراتوری روم، بلکه کاخِ سارداناپال[ آشور بانیپال ] نمی داند؟» [شهر خدا، آگوستین قدیس، کتابِ دوم، فصل ۲۰، صفحات ۹۵-۹۴، ترجمهٔ حسین توفیقی] جانِ جانانهٔ جمهوریِ امپریالیستیِ رُم الهام گرفته از دمکراسیِ خودکامهٔ آتن بود که جهانِ دیروز و امروز را با آن می فریبند. پیامبرِ بی چون و چرای دموکراسیِ آتن کسی نیست جز پریکلس، پرورش یافته در دلِ بینشِ ویرانگرِ پروتاگوراسِ سُفیست. اکنون در هایشِ(تأیید) آنچه سنت آگوستین گفت، پاره ای کوتاه از سخنِ خودِ پریکلس در برابرِ آتنیان را باهم می خوانیم: «ما همه بحق به امپراتوریِ شهرِ خود می بالیم.می بالیم به اینکه شهرِ ما بر شهرهای متعدد حکومت دارد؛ ولی از این مزیت تنها در صورتی برخوردار می توانیم بود که بار این شهر را بدوش بگیریم. خیال مکنید که آنچه ما برای آن می جنگیم تنها مسئله ی آزادی و بندگی است؛ خطری که رویاروی ما قرار دارد از دست دادنِ امپراتوریِ ما و قدرتِ حکومت بر دیگران است و کینه ای که دیگران به سببِ این حکومت و سلطه، نسبت به شهر ما دارند. شما نمی توانید از این قدرت و این حکومت چشم بپوشید هرچند ممکن است کسانی بر اثر وحشت و اضطراب یا بی اعتنایی به امورِ سیاسی گمان کنند که چشم پوشی از قدرت، عملی شریف و بزرگمنشانه است. زیرا که حکومتِ شما بر دیگران امروز حکومتی زورگو و مستبد(تیرانی) است: نگاه داشتنش ممکن است خلاف عدالت باشد ولی از دست دادنش خطرناک است. کسانی که چشم پوشی از قدرت را تبلیغ می کنند.» [جنگ پلوپونزی، توسیدید،کتابِ دوم، بخش ۴۰،ترجمهٔ لطفی] #خسرو_یزدانی #تکانه @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
إظهار الكل...
ایرانِ ما تنها در خودگُستری می تواند مانا و پاینده باشد. این مانایی و پایندگی به قدرت جنگی و اقتصادی گره خورده است. قدرت جنگی و اقتصادی هم به بینشی والامنشانه وابسته است. این هر سه را باید نیرومندتر ساخت تا ایرانِ ما بمانَد و ببالد. من هرگز نخواهم گفت که به دیپلماسی نیازی نیست و دریچه های آن باید بسته شوند. ولی آنچه نگر من است این است که دریچه های تنگ و چارچوب های شکنندهٔ دیپلماسی را نباید با دروازه های استوارِ میدان های نبرد سنجید. جایی که دروازه های استوار از سوی دشمن تسخیر شوند، دیپلمات ها تنها برای امضای شکست نامه ها فراخوانده می شوند. تاریخِ بنیادین و راستین را هماره در بارهٔ میدان های نبرد می نویسند نه دربارهٔ تالارهای گپ و گفت میانِ شیک پوشانِ دورِ میز با فنجان های قهوه در دست. #خسرو_یزدانی #تکانه @khosrowchannel به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
إظهار الكل...
إظهار الكل...
کانال فلسفی «تکانه»

نگاهی کهن به نو …نگاهی نو به کهن! نگاهِ کهن، باوری به دگرگونی از پایین به بالا ندارد و دگرگونی را از بالا به پایین و از سوی والامنشان و بِهْ کُنِشان می داند. نگاهِ کهنْ باور، پایینی ها را توده می بیند و پراکنده و بی آهنگ و بی سو و به این باور است که از سوی بهمنشان و بِهْ رَوِشان می توان توده را به سوی چیستی و کیستیِ با چم و آهنگ راهنمایی کرد و پرورد. اگر در استورهٔ جمشید یا فریدون باریک شویم همان پیام و همان آماجی را می یابیم که در دلِ تاریخ، در استوانهٔ کورش و در سنگنبشتهٔ داریوش(نقشِ رستم) با آن روبارو می شویم. نشانِ سامانِ نیرومند و راستین، فرّ پادشاهی است؛ نشانِ شاهی که با فرمانِ خدایان بر اورنگِ پادشاهی می نشیند نه با خواست و آری یا نه گفتنِ توده ها. سراسرِ شاهنامه بر این بینش استوار است. آنجا که دگرگونی در سامانِ ایرانی از پایین به بالا و از سوی توده ها رخ می دهد؛ کسی برای شاهی برگزیده می شود که فرِّ پادشاهی ندارد و او کسی نیست جز آژیدهاک(ضحّاک). و این چنین جان گدازه ها بر جانِ مردمان فرومی بارند. راهِ فریدون راهِ مینوی و راهِ شاهی است با فرِّ پادشاهی. شاهی با آیینِ مِهر، شاهی از برای آبادانی. شاهی به سانِ…

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.