cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Michalakis ❌🌈🔞💦foad

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
6 848
Obunachilar
-3824 soatlar
-1137 kunlar
+69630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

00:01
Video unavailable
پشت میزش نشستم و سرش و به کیرم فشار دادم و لب‌زدم: _دوست دارم امشب پشت میز خودت برام ساک بزنی،هوس دهن داغت و کردم…💦🔞 با ترس به در خیره شد و نالید: _کسی بیاد چی؟ _فوقش می‌بینن رئیسشون داره پشت میز خودش واسه کارمندش ساک می‌زنه…🍆🔥 https://t.me/+RINNLMl6O2UxZTIx
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
#گی من آریان شاهام…🩸🔞 مافیا و قاتلی که هیچکس به چشمش و نمی‌اومد و پای هرکی به تختم باز می‌شد فقط واسه خالی کردن کمرم بود.. یه روز موقع جابه جایی به محموله‌ی مهم دیدمش،چشمای آبی رنگش دین و ایمونم و‌ لرزوند.. از من متنفر بود.. ولی من قسم خورد بودم اون چشم‌ها مال منه،به زور اجبارم شده برای من می‌شد.. هیچکس حق نداشت بهش نزدیک شه تا اینکه… https://t.me/+RINNLMl6O2UxZTIx
Hammasini ko'rsatish...
👍 2
‌‌‌ من جا مانده ام درست همان جا کنار لبخندت و از همان موقع بود که فهمیدم دیگر هیچ لبخندی مرا برنخواهد گرداند
Hammasini ko'rsatish...
1
به دختر کوچولوی لخت وسط کلاس سوکه نگاه کردم _چیکار میکنی ؟چرا لختی؟ سریع دستشو جلوی بهشتش گرفت _من ..من ... جلو رفتمو‌نگاهمو به بدن سفیدش دوختم _چرا لخت وسط کلاس درس وایسادی الان بقیه میان _اخه بهشتم اب پس میده ترسیدم داشتم خودمو معاینه میکردم بدن سفیدش داشت حالمو خراب میکرد _بردار دستتو ببینم اروم دستشو از جلوی بهشت کوچولوش برداشت روی زانوهام نشستم و بهشت خیس کلوچه ایشو دیدم ناخواسته سرمو‌جلو بردم و زبونمو روی ... https://t.me/+HCzBk48SigBhMTVk https://t.me/+HCzBk48SigBhMTVk رابطه ی ممنوعه مشاور مدرسه با دانش اموز ۱۳سالش 🔞🔞 ابت میاد💦😋 دختر کوچولومون تو مدرسه با مشاورش هر روز رابطه داره 🫡🫡
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
🔞سلام من نرگس هستم،  به اصرار پدرم جنده محله شدم و با مردا میخوابیدم و به همه شون سرویس میدادم ، یه روز که اماده مشتری بودم دیدم طرف پدرشوهر سابقمه اول تعجب کردم اما بعدش جلوش زانو زدم و...👇🔞💦 https://youtube.com/@bedoonesansoorr?si=HjE_5JXzGNnR6QIW https://youtube.com/@bedoonesansoorr?si=HjE_5JXzGNnR6QIW این داستان هات رو تو چنل یوتیوبمون گوش بدید و حال کنید 😋🔞
Hammasini ko'rsatish...
#part90 روح‌از تنش رفت. نفس داغ شهریار به گردن و گوشش می خورد و تنش رو دون دون می کرد. داغی اش به جهنم، لعنت به صداش. چطوری همچین صدایی داشت؟ خود لعنتی اش کم بم و خش دار بود که اینطور گرفته ترش می کرد و رعشه به تنش می انداخت. کدوم آدم احمقی انقدر تحت تاثیر صدا قرار می گرفت که خود احمقش اینطور واکنش نشون می داد؟ اصلا چه مرگش بود که بهش گفته بود نازش کنه؟! رفتار لوس و پر حسادتش برای خودش هم قفل بود چه برسه برای بقیه! چرا باید بهش می گفت! حالا خود خرش اینطور گفته بود شهریار چه مرگش بود که انقدر ملایم شده، لبخند تحویلش می داد و به دستورش عمل می کرد؟ اون دیگه چرا باید نازش می کرد؟ مگه به غیر از یه سکس پارتنر که گاها هوای همو داشتن بودن که بخوان همچین رفتار جذابی انجام بده؟! اینو اول باید تو مغز شکر خورده ی خودش فرو می کرد بعد از شهریار طلب کار می بود. با فاصله گرفتن شهریار و چرخوندن جسم سست شده اش سمت خودش، به خودش اومد و‌نگاه داغ شده و گرمش رو به سیاهی مطلق و براق شهریار دوخت. شهریار با لبخند جذابی که به طرز فاکی جذاب ترش می کرد گفت. _چطور بود؟ خوب گفتم؟ راضی شدی؟ زبونی به لبش کشید. _تمام تلاشم رو کردم تا خوب انجامش بدم و کارهاتو جبران کنم. قیافه ی آمین به آنی پوکر شد و تمام گرمای نگاهش پر کشید. واقعا چه فکری با خودش کرده بود که می گفت شهریار خودش این کارو انجام داده؟! و یا خواسته به خواسته اش احترام بذاره و عملیش کنه؟! -بخواب رو‌میزنهارخوری، بدوو. -چچراا؟؟ -میخوام بک...نمت، امروز زیادی بهشتت پف کرده ، باید #کلفتم بره توش تا خوب شه . بهم اجازه حرف زدن نداد و رو میز دمرم کردو یهو تا ته کلفتشو کرد تو بهشتم. -اخخخخخ سهراب میسووووووزه، درش بیااااار درد داااااااارم.😮‍💨 میخوام این سری آ...بمو بریزم‌توت حامله شییی، آخ اونموقع چه کردنی داره این بهشتتتت.💦 https://t.me/+E86mmotMW2M3NmFk https://t.me/+E86mmotMW2M3NmFk
Hammasini ko'rsatish...
131👍 24💔 5🔥 3🥰 3😁 2🐳 1
00:07
Video unavailable
کرواتم و توی مشتش گرفت.. _یکم دیگه جلسه دادگاه شروع میشه.. _اگر نمی‌خوای قاضی شاهد گ•اییده شدن سوراخ تنگت باشه، پاهات و‌برام باز کن💦 _اگه یکی ببینه چی.. _امروز جلسه آخره پسر‌حاجی..قرار شد به جای طلبم به فاکت بدم🔞🔥 توکه نمی‌خوای بابات اعدام شه؟ https://t.me/+RINNLMl6O2UxZTIx برای اینکه پدرش اعدام نشه زیر وکیلش..🔞 https://t.me/+RINNLMl6O2UxZTIx
Hammasini ko'rsatish...
با کرواتم دست هام و به بالای #تخت بست _نکن آریان خستمه.. زبونش و روی گردنم کشید و چنگی به #کیر نیمه بیدارم زد. _از صبح در اختیار بابام بودی،الان نوبت سواری منه...💦🔞 عصبی غریدم: _بادیگار پدرتم دکمه #شلوارم و باز کرد و خمار گفت: _به نظر چاوه بفهمه هرشب پسرشو #بگا میدی چیکار می‌کنه؟
Hammasini ko'rsatish...
❤️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
#من‌مردیم‌که‌سیزده‌سالگی‌یه‌بچه‌گذاشتن‌تو‌بغلم😱💥❤️‍🔥 اون مُرد،اون رفت، تا حول #مرگ اون زندگی یک #پدر و #پسر جوان رقم بخوره. -بابایی گریه نکنی، #سیاه بختمون کنی. لب‌هایش را جمع کرد و رو به کودک خندان گفت: - #گریه کنی دیگه نمی‌تونم بزرگت کنم،اون وقت از هم جدامون می‌کنن اون وقت منو #می‌کشن. https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 سپهر... یک پدر و یک روانشناس! مردی پر از غیرت و تعصب که توی سیزده سالگی پدر شده و حالا با سی‌و‌یک سال سن یک پسر هفده‌ ساله‌داره‼️ مردی فراری از تمام زن‌ها به خاطر گذشته‌‌‌‌ای تلخ اما با پیدا شدن سر و کله‌ی کارآموزی شیطون، تمام معادلات ذهنی‌ش به هم می‌ریزه و ..‌. https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 لینک و سخت پیدا کردم پس لطفا همین الآن جوین شید و از ذخیره کردنش خودداری کنید، لینک هر روز عوض می‌شه و ممکنه این رمان جذاب رو از دست بدید❌ 💯❤️‍🔥
Hammasini ko'rsatish...