cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمان اَختَـــــــران

✨️﷽✨️ رمان اختران ( عشق پر تلاطم) پارت‌گذاری منظم و روزانه🍂 ادمین تبلیغات: @Ad_tb_novel‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
20 056
Obunachilar
+3 68224 soatlar
+4 0287 kunlar
+7 98330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
اینجا هم پایان یه رابطه‌ست هم شروع یه ماجرا🔞🔞🔞 شال رو از سرم کشید.روح از بدنم رفت. همین چند دقیقه‌ی پیش یه قَبِلتُ گفتم و حالا قلبم تند تند می زد از حرکت دستاش. وای اگر شروین می فهمید من عاشق یکی دیگه شدم و بهش محرم؛ هر دومون رو می کشت. من از نامزدم فرار کردم و عاشق مرد دیگه ای شدم. لبهاش که برای بوسیدن نزدیک لبم شد پرسیدم:اگه پیدامون کنن،بعد از این چی میشه؟! نگاه خمارش روی صورتم می‌چرخه. -فقط دیگه مرگ من و تو رو از هم جدا می‌کنه. -من،من می‌ترسم. -اینو باید قبل از محرم شدن فکرشو می کردی کوچولو،دیگه الان که فقط به داشتنت فکر می کنم فقط همراهیم کن و از هیچی نترس. لبخندی زدم،دستامو دور گردنش حلقه کردم و اولین بوسه رو خودم روی لبهاش کاشتم. مهرآیین از ازدواج اجباری با پسر عموش شروین شبونه فرار می‌کنه و پسری اون رو از مرگ نجات می‌ده.عشق ممنوعه ای بین اونها بوجود می یاد در حالیکه شروین در به در دنبال نامزدشه👇🏼❌ https://t.me/+8anWykR7asE2NGE8 13
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.13 KB
خیلی خوش آمدید😍🤍 تمام بنرها واقعی می‌باشد و پارتش موجوده❌️ پــــــــارت اول🍂
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
لیستی از خفن‌ترین رمان‌های برتر انتخاب شده مخصوص رمانخوان‌های حرفه‌ای😁👇🏼 رمان خفن رمان‌های درجه‌یک رمان‌های عاشقانه و خاص رمان‌هایی با قلم‌گیرایِ نویسنده‌های کاردرست رمان‌هایی که هیچ کجا مثلشو پیدا نخواهید کرد فرصت عضویت محدود فقط برای 50نفر اول❌ 12p
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
سلام تاسوعا و عاشورای حسینی رو بهتون تسلیت میگم و التماس دعای فراوون‌ دارم. امروز و فردا پارت نداریم🖤
Hammasini ko'rsatish...
8
Repost from N/a
_ تو گذاشتی تمام یک هفته رو توی اون زیر زمین بمونم🕳 به سمتش بر می‌گردد و به چشمان زُمردین و غمگین او خیره می‌شود. - چون ازت متنفر بودم، هنوزم متنفرم! قلب دخترک از حرف‌های او نمی‌شکند، در واقعه دیگر قلبی نمانده بود که بشکند. با بغض لب می‌زند. - من مادر بچتم! در آن جنگل تاریک و مه آلود به سمت جاده حرکت می‌کند و بی‌رحم تر از قبل می‌گوید. - بچه‌ی که تو مادرش باشی رو نمی‌خوام. او هم پشت سرش حرکت می‌کند و پاهای برهنه‌اش از زمین ناهموار و پر از سنگ و چوب زخمی می‌شود. - آرومتر برو من گمت می‌کنم. صدای درماند‌ی ریحان باعث نمی‌شود تا ادریس آرام‌تر قدم بردارد. با آن شکم پنج ماه راه رفتن برایش سخت است. - سریع تر حرکت بده خودتو اگه نمی‌خوای خوراک گرگ‌ها و کفتار بشی. با وحشت به جنگل تاریک چشم می‌اندازد و با هق‌هق از او می‌پرسد. - این... اینجا گرگ داره؟ - احمق هرزه اینجا جنگله خونه اون پدربزرگ بی‌شرفت نیست دلیل نفرت ادریس را از خانواده نمی‌دانست او پسر عموی نحسش بود که با همه دشمنی داشت. - ادریس تور خدا سریع راه نرو من با پای برهنه نمی‌تونم تند تند بیام، هوا تاریکه! ادریس که حالا تقریبا سه متر از ریخان فاصله داشت به قدم‌هایش سرعت بخشید تا بیشتر از قبل از او دور بشود. - ادریس صدام میشنوی! چشمان زیحان دیگر پیراهن آبی رنگ او را نمی‌دید و همین که خواست سریع تر قدم بردارد پاییش روی شیشه‌ بزرگی رفت صدای خورد شدن شیشه را شنید. خون گرم از داخل پایش بیرون می‌زد و تمام جانش را می‌سوزاند. با ترس سرش را بلند کرد و وحشت‌زده صدا زد. - ادریس... ادریس تور خدا بیا... بیا تو پام شیشه رفته. دستش را به پایش رساند و شیشه را با درد از گوشتش بیرون کشید و صدای هق‌هقش بلند شد. صدای گریه و ناله‌‌هایش گرگ‌های جنگلی را به آن سو کشانده بود. با ترس به اطرافش نگاه می‌کرد و صدای زوزه‌ی گرگ‌ها را به راحتی می‌شنید. - ادریس... ببخشید... ادریس تورخدا... کمکم کن... دیگه نمیام دیدنت دیگه اذیتت نمی‌کنم، باشه قول میدم برم قول میدم خودم طلاق بگیرم. کمک کن.... حرف‌هایش را زمزمه وار و با گریه می‌گوید و ترسیده به تاریکی و درختان ترسناک نگاه می‌کند. با گریه دستش را به شکمش می‌گیرد و زمزمه می‌کند. - کاش من می‌دیدمت اخه من غیر تو هیچکس نداشتم https://t.me/+yjGDb8xMY6ljYTU0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد🖤
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
پسر #ته_تغاری و #شر و شور فرحزادها دست روی #پاستوریزه‌ترین و #بی‌حاشیه‌ترین دختر دانشگاه گذاشته بود... وقتی هم اون چیزی رو می‌خواست کسی #جرئت مخالفت و نه گفتن نداشت... #تمنا_ریاحی هر راهی رو برای #فرار از دست اون #شیطان امتحان کرد اما اون #کوسه بود! یه #هیولای خونسرد و #وحشی که با خنده‌هاش دل هر دختری رو می‌برد و با دیدن تقلاهای اون دختر برای داشتنش #حریص‌تر می‌شد به طوری که مجبور شد.‌.. 🔥 #پسرش_از_اون_عوضی_جذاب‌هاست_که_میگی_من_شوهر_نمیخوام_فقط_همینو_می‌خوام🤤 https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0 ۸صبح
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_اون احمق و تا نزدیکش شدم خودش وا داد لازم نبود من اصلا کاری کنم با بغض به حرفای نامرد و عوضیه‌ روبروم گوش دادم و دلم بیشتر گرفت _اینطور نیست شادلین؟ اگه غیر اینه بگو با بغض و دلی شکسته به آدمای روبروم که با تحقیر نگاهم میکردن نگاه کردم و سرمو انداختم پایین _بگو دیگه شادلین‌ خودت نبودی خونتو زدی به نامم؟ خودت نبودی تمام اموال باباتو زدی به نامم؟؟ دوست دخترم فکر میکنه من سرت کلاه گذاشتم نفس بریده به کثافت روبروم نگاه کردم و تا بخوام چیزی بگم محکم بازوم کشیده شد و پشت کسی کشیده شدم _بلایی به سرت میارم که بفهمی بالا کشیدن پول یه دختر بی کس و کار یعنی چی  فکر نکن به همین راحتی ازت میگذرم و پشت بندش تا راهروی طولانی خونه ای که توش مهمونی بود بردم با کوبیده شدنم به دیوار عصبی خواستم چیزی بگم که تو صورتم غرید _خفه شو  نمیخام چیزی بشنوم اونموقع که باید حرف میزدی لال شده بودی حالا دهنتو ببند ، کمکت میکنم اموالتو‌ پس بگیری به شرطی که صیغه من بشی عصبی تر از خودش غریدم _حاضرم بدبخت تر از این بشم ولی عمرا باهات با... با دوخته شدن لبام شوکه تقلایی کردم که بیشتر خودشو بهم چسبوند و زیر گوشم نفس زد _تو همین الانم ماله منی شادلین الکی دست و پا نزن هرکاری بخوام میکنم توهم هیچ غلطی نمیتونی بکنی با رفتن دستش داخل..... https://t.me/+gNp3RTh5YsE4ZWE0 https://t.me/+gNp3RTh5YsE4ZWE0 شادلین دختری که اموالشو‌ دوستش و نامزدش بالا میکشن‌ و از ناچاری به مروی پناه میاره که قوانین سختی داره...♨️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🎃 بدون ازدواج کردن صاحب بچه ای شدم که نمی‌دونستم برای کیه تاوقتی که... 🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و 🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست 🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت 🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... 🥥دوست داشتنش ساده نیست 🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه 🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 🍋دختری که باید برای نجات قبلیه‌اش یاد بگیره بجنگه 🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... 🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 🍉عشق تا بینهایت 🍋پسری که به خاطر انتقام اونو از پدرش می‌خره 🍎رابطه ممنوعه ارباب زاده مغرور با دختری که خدمتکار عمارتشه 🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید 🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون! 🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم .. 🥭چه قندی در دل آب میکند،کسی را داشته باشی،که قسم راست تو باشد 🍇واقعیتی که میگوید عشق کافی نیست! 🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد. 🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🍍عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🍋اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... 🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت 🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود 🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🍎عشقم بهم خیانت کرد 🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 🍒رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... 🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🍋‍🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! 🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم 🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.