cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

👅MY LITTLE ANGEL👅

این رمان مخصوص بزرگسالان🍷 #بی_ال🍒 پارت گذاری : روزی یک پارت 9 شب 🔞 لینک بات مون : @ROSALINAMBOT به قلم : Rose🥀 تبلیغات : https://t.me/+OyMLs6eDJoFhYzBk

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
17 483
Obunachilar
-5724 soatlar
+1 4407 kunlar
+99030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

تیمسار که متوجه حال بد ارسلان شدروی صندلی نشست .حالتو درک می کنم سرگرد.اما امنیت کشور برا یه نظامی از همه چیز واجب تره .قول میدم بعد اتمام ماموریت خودم دستش وبزارم تو دستت .ارسلان در حالیکه چشماش پر اشک بود گفت شما ندیدینش تیمسار،نابودش کردم نابود .تا اخرعمر خودمو نمی بخشم بد جور پسش زدم غم چشماش یادم نمیره در همین موقع در به شدت بازشد ببخشید قربان اون خانمی که از اتاقتون اومدبیرون ،همین که پاشوازاداره گذاشت بیرون به زورانداختنش تو ماشین وبردنش ارسلان با عجله از جا بلندشد با دودست سرش را گرفت و وای بلندی گفت اسلحه اش را از روی میز برداشت و از اتاق خارج شد https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0
Hammasini ko'rsatish...
« آرزو » نویسنده آرامش 🌸

در این رمان نکات ریز آموزشی در زمینه خانواده ‌وروابط زوج ،توسط متخصص روان شناسی و سکس تراپ گنجانده شده است ‌/عاشقانه -پلیسی- 💦🍀🍀 رومان آرزو نویسنده : آرامش

https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0

ارسلان :میگم خوشگل خانم ما الان محرمیم منم تحت فشار ،نمیشه برا دل منم که شده یه ماچ بدی ،حسرت دلم بربیاد. آرزو : مگه قرارنشد از این صیغه موقت ،استفاده ابزاری نکنی ؟ ارسلان :حالا این یه بار و استثنا‌ ًبا دل من راه بیا .آرزو کمی به نیم رخ جذاب ارسلان نگاه کرد دروغ چرا خودش هم بدش نمی آمد کمی ازان پوسته سخت خارج شود پس با یه حرکت خم شد ولپ ارسلان وبوسید .ارسلان شوکه ،ماشین وکنارکشید وبه آرزو نگاه کرد .نوکرتم تا ابد . این یعنی اجازه صادر شد دیگه .برگردیم خونه ؟آرزو به علامت تایید سرش وتکون دادارسلان از خدا خواسته ماشین و روشن کرد ودر اولین دور برگردان به سمت خانه گاز داد…. https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0
Hammasini ko'rsatish...
« آرزو » نویسنده آرامش 🌸

در این رمان نکات ریز آموزشی در زمینه خانواده ‌وروابط زوج ،توسط متخصص روان شناسی و سکس تراپ گنجانده شده است ‌/عاشقانه -پلیسی- 💦🍀🍀 رومان آرزو نویسنده : آرامش

https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0

Repost from N/a
❤️❤️آرزو ❤️❤️ ارسلان : گوش کن آرزو من نه می خوام نه الان وقتشه از دنیای دخترونت خارجت کنم‌. اما الان هردومون بهم نیاز داریم اینکه کنارهمیم ولی خودمون ‌وکنترل می کنیم برا جفتمون عذاب اوره . شنیدم اولین رابطه برا یه دختر خاطره انگیزترینه ،میخوام کاری کنم تا آخر عمر شیرینیش زیر دندونت بمونه .توفقط خودتو بسپر به من قبوله؟؟؟ آرزو همینطورکه در چشمان ارسلان نگاه میکردآروم یقه لباسش رو رها کرد وبا این حرکت موافقت خودش واعلام نمود ارسلان با تن گر گرفته آرزو رو دراغوش کشید و…… پایان خوش زیرنظر روان شناس حوزه خانواده https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0
Hammasini ko'rsatish...
« آرزو » نویسنده آرامش 🌸

در این رمان نکات ریز آموزشی در زمینه خانواده ‌وروابط زوج ،توسط متخصص روان شناسی و سکس تراپ گنجانده شده است ‌/عاشقانه -پلیسی- 💦🍀🍀 رومان آرزو نویسنده : آرامش

https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0

🩷آرزو 🩷 ارسلان که اختیار از دست داده بود، با یه حرکت آرزو را به طرف خود کشید وپاهاشو میون پاهای خودش قفل کرد . —بیا اینجا ببینم از چی فرار می کنی ؟ آرزو با آن ناز ذاتی در صدایش گفت : اینطوری نکن ارسلان من ازت می ترسم —اخه از چی من می ترسی ؟من شوهرتم .تو فقط خودتو بسپار به من . همین آرزو هم با خجالت همینطور که با موهای ارسلان بازی میکرد ،سرش وبالا آورد و زیر گلوی او رو بوسید وبا زبانش قلقلک داد. چشمان ارسلان از شدت لذت خمار شده بود . باورش نمیشد نازدارش این کار را کرده باشه . فشار ونیازامانش روبریده بود . کنار محرمش بودو نمی تونست خودش و آروم کنه . چون قول داده بود از این صیغه موقت سوءاستفاده نکند. https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0 ارسلان : خب شیطون خانم حواست هست داری با دم شیر بازی می کنی ؟ اگه ادامه بدی ممکنه اتفاقی بیفته که نبایدا. ارزو با شنیدن این جمله خواست عقب بکشد که ارسلان مانع شد اینو نگفتم که عقب بکشی . لامصب .فکر می کنی من چیم ؟ یه تکه چوب یا یه خواجه .؟ یا فکر کردی پسر پیغمبرم ؟ ازبس در برابر این همه زیبایی و لوندی مقاومت کردم ورفتم دم چشمه و تشنه برگشتم بدن درد گرفتم. اگه عقیم شدم تقصیر تو عه. ارزو به آرامی الهی برات بمیرمی زمزمه کرد .بزار عقد رسمی مون انجام بشه .جوری داشته هامو برات رو میکنم که خودت تعجب کنی . ارسلان : متعجب پرسید :واقعا تو از این کارام بلدی ؟رو نکرده بودی بلا . https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0 ولی ارزو من الان حالم بده من وتو محرمیم .چرا اینقدر سخت میگیری ؟ آرزو کمی فکر کرد. پس حالا یه گوشه اش ‌ونشونت میدم تا از این عذاب نجات پیدا کنی . ارسلان منتظر ومشتاق نگاهش میکرد .که ارزو کنارش دراز کشید ودستهاش و ……. https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0 آرزو وارسلان تو یه محل زندگی می کنن وارزو از نوجوونی عاشق ارسلان بوده . حالا دیگه سرگرد ارسلان محمدی هم که جذاب وخوش تیپه ،جذب زیبایی ولوندی ذاتی آرزو شده ولی این وسط جناب سرگرد ما در گیر یه پرونده ای میشه که پای آرزو هم توش گیره و ……. هر ثانیه این رمان هم پر از هیجانه هم عاشقانه های ناب داره قول میدم از اینکه وقت میزاری و می خونی پشیمون نمی شی .تازه لذت هم میبری https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0 🌸پایان خوش 🌸
Hammasini ko'rsatish...
« آرزو » نویسنده آرامش 🌸

در این رمان نکات ریز آموزشی در زمینه خانواده ‌وروابط زوج ،توسط متخصص روان شناسی و سکس تراپ گنجانده شده است ‌/عاشقانه -پلیسی- 💦🍀🍀 رومان آرزو نویسنده : آرامش

https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0

👍 2
ارسلان :میگم خوشگل خانم ما الان محرمیم منم تحت فشار ،نمیشه برا دل منم که شده یه ماچ بدی ،حسرت دلم بربیاد. آرزو : مگه قرارنشد از این صیغه موقت ،استفاده ابزاری نکنی ؟ ارسلان :حالا این یه بار و استثنا‌ ًبا دل من راه بیا .آرزو کمی به نیم رخ جذاب ارسلان نگاه کرد دروغ چرا خودش هم بدش نمی آمد کمی ازان پوسته سفت وسخت خارج شود پس با یه حرکت خم شد ولپ ارسلان وبوسید .ارسلان شوکه ،ماشین وکنارکشید وبه آرزو نگاه کرد .نوکرتم تا ابد . این یعنی اجازه صادر شد دیگه .برگردیم خونه ؟آرزو به علامت تایید سرش وتکون دادارسلان از خدا خواسته ماشین و روشن کرد ودر اولین دور برگردان به سمت خانه گاز داد…. https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0
Hammasini ko'rsatish...
« آرزو » نویسنده آرامش 🌸

در این رمان نکات ریز آموزشی در زمینه خانواده ‌وروابط زوج ،توسط متخصص روان شناسی و سکس تراپ گنجانده شده است ‌/عاشقانه -پلیسی- 💦🍀🍀 رومان آرزو نویسنده : آرامش

https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0

👍 1
من ارسلانم سرگرد سازمان امنیت واطلاعات کشور .با وجودیکه بخاطر شغلم تصمیم نداشتم با کسی وارد رابطه بشم اما ، دختر هم محله ایم دلمو برد و منو عاشق خودش کرد . اینقدر می خواستمش که حاضر بودم جونمم براش بدم . اما تو یه ماموریت فهمیدم برادرش سر کرده یکی از باندای قاچاقه . شک اینکه نکنه با نقشه برادرش با هام وارد رابطه شده دیوونم کرد وباوجود علاقه شدیدی که بهش داشتم از خودم روندمش . وقتی به خودم اومدم که فهمیدم توسط یکی از باندای خلاف دزدیده شده و داره شکنجه میشه تا مرز دیوونگی رفتم ودنبالش گشتم وبالاخره …… https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0 بیا وببین چطور آتیش عشقی که بین این دو نفره ،سختی هایی که براشون بوجود میاد و آسون می کنه . هر ثانیه این رمان پر از هیجانه . راحت از کنارش رد نشو. هم عاشقانه ناب داره هم عبرت https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0
Hammasini ko'rsatish...
« آرزو » نویسنده آرامش 🌸

در این رمان نکات ریز آموزشی در زمینه خانواده ‌وروابط زوج ،توسط متخصص روان شناسی و سکس تراپ گنجانده شده است ‌/عاشقانه -پلیسی- 💦🍀🍀 رومان آرزو نویسنده : آرامش

https://t.me/+9L_xvTvN1kg5Y2I0

امین رستگار... جلودار سردسته ی هیئت عزاداری... کسی که بعد فوت خواهرش بی دین میشه و خواهرزاده ی شیرخوارش رو دست دختری میده تا بهش شیربده و امان از اون روزی که تنها توی خونه بودند و با شنیدن ملچ ملوچ شیرخوردن بچه تنش منقبض میشه و...🙈🔞🔥 با دیدن سینه ی بزرگ و سفید دختره که توی دهن خواهرزادش بود تحریک میشه و پشت سردختره میشینه و اون یکی سینه اش رو توی مشت میگیره و دستش رو داخل شورت دختره میبره و با گرفتن بهشت آبدار شده اش لبخندی میزنه و...💯🔞💦 **#یه‌عاشقانه‌ی‌خاص‌وعارفانه‌وآبدار🙈🔞💦 https://t.me/+Mil5N9CsdRczYmZk https://t.me/+Mil5N9CsdRczYmZk
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
با زبونش تند تند تو بهشتم تلمبه میزد بخاطر آلت کلفتی که تو دهنم بود نمی تونستم ناله کنم : فااک چه دهنی داره از ک* خیس و داغ تره می تونم تا آخر عمرم بگامش🔞👅 زبونشو برداشت : خیلی خوشمزست وقتشه التم مزه این سوراخت تنگ و صورتیو بچشه چشمای مرد بالا سرم برق شیطانی زد آلتشو از دهنم بیرون کشید : نظرته دوتایی بهشتشو بکنیم؟!؟؟! 🔥 مرد دستی به ک* کشید : اره دلم می خواد پارش کنم اوووف ببین چه آبی انداخته توله سگ حشری التاشون حسابی بزرگ و کلفت بود با خنده رو ک می کشیدن : اومممم بکنیییددد توشششش اهههه🔞 : لعنتی سکسی چقد حشری توووو پشت بند حرفش دوتایی با قدرت آلتای بزرگشونو تو سوراخ تنگ و صورتیم کردن صدای جیغ پر از درد و لذتم تو اتاق پیچید👅 https://t.me/+OX8y25NaNNZhNTg0 https://t.me/+OX8y25NaNNZhNTg0 https://t.me/+OX8y25NaNNZhNTg0
Hammasini ko'rsatish...
👍 4
#MY_LITTLE_ANGEL #part_482 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 سرشو چرخوند خیره به صورت بی رنگش نفس عمیقی کشید : قراره باهم درد بکشیم نگران نباش... پلکاش بدون اینکه کنترلی داشته باش روهم افتادن و برای اولین بار بعد از مدت ها عمیق خوابش برد... *** با احساس نوازش لذت بخش موهاش بیدار شد اولین چیزی که دید چشمای براق سایروس بودن لبخندی عمیق بلافاصله رو لباش نشست : خوابم میاد هنوز... سایروس موهاش رو پیشونی شو کنار زد جلو رفت و جاشونو بوسید : بخواب... هرچقد بخوای می تونی بخوابی... لبخندش عمیق تر شد : اینجوری که گفتی دیگه خوابم پرید... خواست بلند شه که کمرش تیر کشید اخی گفت و رو تخت افتاد : هیشش اروم دیشب یکم زیاده روی کردیم باید استراحت کنی... با درد کمرشو چنگ زد : ناقصم کردی... مردد چرخید و بهش خیره شد : دیشب... سایروس ابرو بالا انداخت : دیشب چی؟؟ اروم گلوشو صاف کرد : دیشب انگار بزرگ تر از حد معمول شده بود... فک کنم واسه همینه انقد درد می کنه... گونه هاش مثل همیشه سرخ شدن سایروس با نیشخند لمسشون کرد : اینجا واسم یسری خاطرات خوبو تداعی می کنه شاید واسه اون بوده... با اخم صورتشو عقب کشید : انداختن من تو دهن کوسه خاطره خوبیه؟؟؟ نیشخندش عمیق تر شد چال یه طرفش مشخص شد برایان هیجان زده درد و حرفاشونو از یاد برد... خودشو رو سینه سایروس انداخت و چونه شو بهش تکیه داد : چقد خوشگله... یروز که بچه دار شی بچه هات حتما چال دار میشن... _ همچین اتفاقی نمیوفته... برایان اه عمیقی کشید : با اینکه خودخواهی ولی امیدوارم نیوفته... اما میدونی چیه؟؟؟ سایروس کمرشو دست می کشید عاشق وقتای بود که همو اروم لمس می کردن و حرف میزدن 🔥🔥🔥🔥🔥🔥
Hammasini ko'rsatish...
436👍 67❤‍🔥 44😭 21🔥 1
من راحیلم...❗ یک روز مثل همه ی جوونای هم سنم رفته بودم تور کویر اما شب ها موقع خواب صدای ارتعاشاتی به‌گوشم می‌رسید! انگار کسی من رو صدا می‌کرد و جالب اینجا بود که هیچ کس جز من این صدا رو نمی‌شنید... و بالاخره در آخرین روز کمپ تصمیم گرفتم سمت صدا برم و به صدا رسیدم... صدا مثل تپش قلب بود و از زمین به گوشم می‌رسید پس خاک داغ رو کندم و کندم تا به صندوقچه ای رسیدم و در صندوقچه رو که باز کردم با قلب انسانی مواجه شدم! قلبی که در تپش بود و من به قدری وحشت کردم که از حال رفتم اما وقتی بهوش اومدم با صاحب اون قلب در بُعدی دیگر مواجه شدم و این شروع داستان من یا بهتر بگم ما بود...📵🔥 https://t.me/+jUxJbwHMatM2MmU0 https://t.me/+jUxJbwHMatM2MmU0 #اصلا_ذهنتممم_نمیرسههه_که_چیههه😱❌ فقط پارتاشو بخون😉💯
Hammasini ko'rsatish...
👍 1