خانوم معلم
به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 عروس نحس دختر دهاتی توکا ارباب زاده ماهاراجه ⭕️ تعرفه تبلیغ: @adsbrag رمانای دیگهم🍓 @Tokam @khAT00Nam @text_ghallb @maharajee 🔵پارت یک https://t.me/c/1879995851/15 رمانای تکمیل شده: https://t.me/+Qbh3v72GYTRjZjNk
Ko'proq ko'rsatish30 918
Obunachilar
+9724 soatlar
-3287 kunlar
-49730 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ² ƙĥ
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
5 16820
آقای قاضی
جایی که حس کردی باید خودتو به دیگران ثابت کنی وقت باختنته...!!!
4 10850
#عشقاتشین 💔🔥
_بابا بزرگ از مامان خوشش نمیومد همیشه دنبال ی بهونه ای بود تا بتونه از کار خانوادگیمون حذفش کنه
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
_من عاشق تو بودم مامان تورو داشت ازم میگرفت
از جام بلند شدم بلند فریاد زدم
+مامانت از من حامله بود..!! چطور تونستی مادرتو بچشو بکشی راست راست جلوی من بگی دوست دارم.؟؟؟
اون بی توجه به حالم نیشخندی زد
_مامان میدونست اون بچه تو نیست ولی خب چ آدمی احمق تر از تو که بچه رو بندازه گردنش
چی..؟؟ بچه از من نبود.!؟؟ دهنم مثل ماهی بازو بسته میشد
سمیرا چسبید بهم دستشو رو سینم کشید
_اون بچه حاصل ملاقاتش با ی شیخ گردن کلفت بود ولی خب بابا بزرگ نباید میفهمید دخترش با یکی از مشتری های خوبش رو هم ریخته
_منم ب بابا بزرگ واقعیت رو گفتم. و گفتم که دوست دارم اونم اجازه حذف کردن مامان رو بهم داد الان فقط منم و تو
دستش به سمت زیر شکمم حرکت کرد که دستشو گرفتم
+سمیرا تو زنمو بچمو کشتی..!!
_احمق اون بچت نبودددد مامانم گولت زدددد گولتتت زدددد میدونست من دوست دارم میخواست تورو از من بگیره... ولی من نمیزارم امیر تو مال منی امشب هم با من میخوابی من بهت بچه میدم
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
عاشق پسری میشه که مادرش میخواست باهاش ازدواج کنه 🔞
{هرزه ی پاک}
رمان هات 🔥شهوت انتقام هرزه ی پاک 🔥
👍 2
4 81260
نگاهی به دیس شیرینی نارگیلی میاندازم و کلافه زنگ در را میفشارم. اگر اصرار مادری نمیبود، به هیچوجه نزدیک این خانه، مخصوصا صاحبش نمیشدم.
صدای قدمهای مردانه باعث میشود که پشیمان شده و به خانهمان برگردم... اما قبل از اینکه حرکتی بکنم در باز میشود و معین در چهارچوب در قرار میگیرد. دست به سینه میشود و با لبخندی که سعی دارد بروز ندهد میگوید:
-اگه فکر میکردم دعوای امروز باعث میشه با دیس شیرینی نارگیلی، اونم از اون شیرینیهایی که منو معتاد بهشون کردی بیای به دیدنم، زودتر این دعوا رو راه مینداختم.
اخمهایم به شدت در هم فرو فرو میروند و بدون اینکه نگاهش کنم از همان فاصله دیس را به سویش میگیرم و میگویم:
- من این شیرینیها رو درست نکردم، اگه اصرار مادری و پا دردش نمیبود به هیچ وجه خودم نمیاومدم و زنگ در این خونه رو نمیزدم، این شیرینیها مخصوص گوهر خانمه، مثل اینکه دیروز سفارسشو به مادری داده بودند.
بدون اینکه دیس را بگیرد با همان لبخند لعنتیاش از خانه بیرون میآید و نزدیکم میایستد و سر به سویم خم میکند:
-حالا چرا نگام نمیکنی؟ ناراحتی ازم؟
نگاهم به کفشهایش است و لباس ست ورزشی که به تن کرده است.
-میشه لطفاً اینو بگیرید؟ من باید برم.
-نچ نمیشه. نگفتی ناراحتی ازم؟
مستأصل پا به پا میشوم که یک دانه شیرینی بر میدارد و در حین خوردنش میگوید:
-ناراحتی که نگام نمیکنی، هر چند بهت حق نمیدم...
حرصم میگیرد و خیره در چشمان شیطنت بارش میگویم:
-معلومه حق نمیدید، جز خودتون کس دیگهای رو هم میبینید؟ هر طور دلتون میخواد پیش بقیه با من حرف میزنید و سنگ رو یخم میکنید، تنها هم که میشیم طلبکار و حق به جانبید و حتی یه معذرت خواهی هم نمیکنید.
همان لبخند لعنتیاش وسعت یافته و خیره نگاهم میکند که باعث میشود دیس را به سینهاش بزنم و رو برگردانم. همزمان که دیس را میگیرد، بازویم را هم سریع میگیرد و مقابلم میایستد.
-برای چیزی که حق گفتم معذرت خواهی نمیکنم خانم.
بازویم را به شدت از دستش بیرون میکشم:
-آره خب، من اصلا در سطح شما نیستم که ازم معذرت خواهی کنید. به قول خودتون من یه دختر امُل بی دست پام که با بند بازی و پارتی بازی پدرم، حسابدار اون شرکت شدم.
نفس به نفسم میایستد و با لحن دیوانه کننده مردانهاش پچ میزند:
-قربون گِله کردنات بشم خب؟
نفس کم میآورم و عصبانیتم به آنی فروکش میکند. نرم شدنم را میبیند که ادامه میدهد:
-آدم معذرت خواهی کردن نیستم ولی بلدم از دلت در بیارم...
میخواهم فاصله بگیرم که اجازه نمیدهد:
-صبر کن ببینم کجا؟
-من... من باید برم. ممکنه کسی ما رو ببینه وجه خوبی نداره... شبتون بخیر.
باز شدن در همسایه باعث میشود معین در یک حرکت مرا به داخل حیاطشان بکشاند و در حینی که به دیوار تکیهام میدهد در را ببندد. نفس حبس شدهام را آزاد میکنم و او در تاریکی روشنی حیاط سر به سویم خم میکند.
-اگه کشیدمت تو حیاط فقط به خاطر ترس تو بود وگرنه من ابایی ندارم از اینکه تو رو تو بغل من ببینند.
رنگم پریده و نفسم با گفتن بغل در سینه حبس میشود اما به سختی پاسخش را میدهم:
-نه نباید ببینند، آخه من در سطح شما نیستم و شما موقعیتهای خوبتون رو از دست میدید. با اجازه.
دست روی در میگذارد و در واقع در حجم تنش گم میشوم و او در حینی که سر خم میکند و بوسهای آرام روی شانهام مینشاند، پچ میزند:
-تازه پیدات کردم خانم مهندس، کجا بذارم بری وقتی اول و آخرش جات تو بغل خودمه؟
بینفس در گرداب اثری جدید از زهرا سادات رضوی👇👇👇
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
👍 3❤ 2
3 49530
#همخونه_اخموی_من
#پارت_760 #پارتواقعیییییی🙈🔞🔥
- آی...آخ...وای نه خدا...الان نه...
باحس درد شدیدی که زیر دلش و پشتبندش توی کمر و بهشتش حس کرد ناله اش بیشتر شد.
لبش رو محکم گزید و الان موقعیت مناسبی نبود و دقیقا وسط کلاس بد اخلاق ترین استادش بود.
تنها شانسی که آورده بود نشستنش توی ردیف اخر کلاس و تنها بودنش بود.
هرلحظه درد بیشتر میشد و با دست جلوی دهانش را گرفته بود .
دل دل میزد و خدا خدا میکرد کلاس هرچه سریعتر تمومشه و بتونه به سرویس بره ولی انگار ساعت این کلاس به کندی پیش میرفت و دردش بیشتر و بیشتر میشد.
پاهاش رو محکم بهم چسبوند و دستش رو مشت کرد و روی شکمش گذاشت و مدام هامون و استاد این درس رو مورد عنایت فحش های قشنگش میداد.
رنگش پریده بود و بیحالی از صورتش بیداد میشد و با احساس اینکه چیزی از درونش خارج شد نفسش قطع شد و خودش رو محکم به صندلی چسباند.
- وای وای وای خدایا نههههه ابروم میره ، وای خدا لعنتت کنه هامون دیشب نذاشتی بخوابم و تا صبح بیدارم نگه داشتی و حالا پریود شدم اونم الان و توی دانشگاه...
کم مانده بود گریه کنه ، مدام نفس های عمیق بیصدا میکشید و دنبال گوشی میگشت.
- خانوم بهداد مشکلی هست؟
با سوال یهویی استاد رنگش پرید و با گیجی و چشمان گرد شده نگاهش کرد و هول زده گفت
- ن...نه نه استاد مشکلی نیست
لبخند تصنعی زد و فقط خدا خدا میکرد اسمش رو نخونه که پای تخته بره که به هیچ عنوان از جاش تکون نمیخورد و وای اگه به سمتش قدم بردارد و از شانس بدش استاد به سمتش قدم برداشت.
سر به زیر شد و نگاهش رو به کتاب دوخت که استاد فکر کند تموم حواسش به درس هست و گویی موفق شد که مرد با اخمای درهم به سمت جایگاه خود برگشت.
دردش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و دیگه طاقت نیاورد و گوشیش رو از کیف بیرون اورد و روی شماره ی هامون کلیک کرد و پیامی برایش نوشت.
" هامووووووون به دادم برس پریود شدم و الانم توی کلاسم بیااااااااا پد بهداشتی هم برام بیار نمیتونم از جام تکون بخورم شلوارم کثیف شده 😭"
نوشت و با اموجی گریه ارسال کرد.
کمی منتظر موند و خبری از هامون نشد و اینبار طوری که استاد متوجه نشه تماس گرفت و با فکر به اینکه به محض پاسخ دادنش قطع کند و پیامش رو ببینه ولی تماسش بی پاسخ موند و آه از نهادش بلند شد.
با فکر به مهسا سریع شماره اش رو گرفت که دخترک در حال مکالمه بود و این ته بدشانسی بود.....
🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯
https://t.me/+E6zdM4Q6BEk1MmE0
https://t.me/+E6zdM4Q6BEk1MmE0
https://t.me/+E6zdM4Q6BEk1MmE0
https://t.me/+E6zdM4Q6BEk1MmE0
https://t.me/+E6zdM4Q6BEk1MmE0
https://t.me/+E6zdM4Q6BEk1MmE0
💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞
دختره توی دانشگاه سر کلاس بداخلاق ترین استادشون پریود میشه و کاری میکنه شوهرش از سرجلسه ای که حیاتی بود با پدبهداشتی بیاد دانشگاه و...😂🤭🙈💯🔞🔥
#رمانکلکلیهاتسکسیشورتخیسکن🤤👅💦
👍 2❤ 2
3 67480
#part9
_ ایی دکتر... درد داره توروخدا...
_ هیش...فقط میمالمت داخل بهشتت نمی فرستم.
ترسیده خودش رو بالا کشید که عصبی زدم روی بهشتش...
_ تو چرا زبون نمی فهمی آخه؟؟ می گم نمی گامت، یعنی نمی گامت دیگه!
انگشتم رو روی لبش گذاشتم و کش دار گفتم:
_ ولی دهنتو میگام! می تونم اینجا رو با سالتر پر کنم که نه تب کنی و نه جر بخوری!
نا باور سرشو تکون داد و سعی کرد از بغلم بیرون بیاد، محکم گرفتمش و سالارم رو جلو دهنش گذاشتم.
https://t.me/+XSLcqoF2YwNmZTFk
👍 3
2 69370
با انگشت هاش شیار های تپلم رو کنار زد و گفت: اووففف...عجب هلوی صورتی داری تو دختر...
- عمو هلو چیه؟
اهمیتی نداد و پاهام رو باز کرد و انگشتش رو کرد توم که جیغی زدم.
- ای عمووو...می سوزه.
- چه تنگی تو تخم سگ...
زیپ شلوارش رو باز کرد و یه چیز سیاه و گنده از بین پاهاش مشخص شد...
با ترس نگاهش کردم که....
https://t.me/+_FEwbQcRCbhiOWI8
#سک_س_عمو_و_دختر_بچه 🔞
👍 1
2 34210
دامنم رو دادم بالا و گفتم: عمو نیگا کن چقد خیس شده، همه اش وقتی تو رو میبینم این طور میشه...
عرق روی پیشونیش رو با پشت دست پاک کرد که دستش رو گرفتم و روی بهشتم گذاشتم: میشه چک کنی ببینی چرا هر وقت تو رو می بینم این طوری میشه؟
- می تونم خوبش کنم عمو جون اما ممکنه یکم درد داشته باشه.
لب هام رو غنچه کردم و گفتم: اگه زود خوب میشه می تونم تحمل کنم.
یهو زیپ شلوارش رو باز کرد و....
https://t.me/+_FEwbQcRCbhiOWI8
👍 1
4 78430
#part44
_ بیا معاینه ات کنم ببینم نازت خوب شده یا نه
مطیعانه دراز کشید.لباس یه تیکه ای که پوشیده بود رو بالا دادم و شورتش رو کشیدم پایین...
با دیدن بهشتش تمییز و تازه شیو شده اش، آب دهنم رو سخت قورت دادم و لای پاشو به آرومی باز کردم...
چراغ قوه گوشیم رو روشن کردم و انگشتمو روی بهشتش کشیدم و این قدر این کارو تکرار کردم تا بالاخره وا داد و آه کشید...!
آروم انگشتمو داخل فرستادم
_ اگه یه کوچولو درد رو تحمل کنی قول می دم به تو هم خوش بگذره...
روش خیمه زدم و ...
https://t.me/+XSLcqoF2YwNmZTFk
4 64450
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری 🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان💫²
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
👍 2❤ 1
8 82120