cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

پَـرتـگاهِ لـِذتـــ

🔴این رمان بر اساس واقعیت می‌باشد!🔴 🔴توجه: رمان شامل صحنه هایی‌ست که ممکن است مناسب هر سنینی نباشد! 🔴ژانر: درام، اروتیک🔞، معمایی 🔴به قلم: شاین✨ بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
25 372
Obunachilar
-8824 soatlar
-3047 kunlar
-63030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

میدونستید توی کانال vip رمان پرتگاه لذت، 100 پارت از اینجا جلوتریم؟!☺️🦋 پارت گذاری vip هفتگی 15تاست و حدودا سه ماه از اینجا جلوتره. یعنی چی؟! یعنی پارتایی که این هفته ممبرای کانال vip میخونن رو شما دو ماه دیگه میخونید😭 عضو شدن داخل کانال vip هزینه‌ی چندانی هم نداره. ⬅️فقط #35_هزار_تومن هستش که شما با یک بار پرداختش، میتونید داخل کانال vip عضو بشید و رمان رو با سرعت بیشتر بخونید و زودتر از بقیه مخاطب ها رمان براتون تموم میشه!➡️ ⚠️در ضمن پارت های ممنوعه و سکسی رمان ممکنه داخل این کانال سانسور بشه و حذفیات بخوره.⚠️ پس برای پرداخت حق عضویت، کافیه به ادمین پیام بدید تا با سریع ترین پاسخگویی، براتون شماره حساب بفرسته👇❤️❤️ @advipyg
Hammasini ko'rsatish...
- حالا تو یه نظر ببینش شاید به دلت نشست مادر! زانوهایم را توی شکمم جمع کردم و اخمو لب زدم: -این همه سال اون ور اب بوده، نه من اونو خوب یادمه و نه اون خوب منو میشناسه... مگه ازدواج کشکه اخه؟! مامان ناراحت دستی به موهایم کشید: -منم دلم خونه مادر، ولی می دونی که هیچکس رو حرف خان حرف نمی زنه. اشک هایم مظلومانه ریخت از این زور و اجباری که پدربزرگم به اسم مصلحت به ریشم بسته بود. -لباساتو بپوش دخترم... با آقا خان هم همجوابی نکن من نمیتونم طاقت بیارم دست روت بلند کنه. صدای در اتاق را که شنیدم سرم را توی پتو فرو کردم و زار زدم! من امشب در این مهمانی حاضر نمی شدم... نشانشان می دادم که نمی توانند به گندم زور بگویند. *** (چندساعت بعد) صدای آقا خان از پذیرایی می امد و من با وحشت در اتاق را قفل کرده بودم تا دور از چشمشان از خانه بیرون بزنم. -گندم کجاست عروس، نیومد دست بوسی! لباس ها و ملافه ها را به هم گره زدم و از پنجره آویزانش کردم! کوله ام را پشتم انداختم و قبل از اینکه گیرشان بیفتم با ترس از ملافه های بهم گره خورده آویزان شدم. پایم که به زمین رسید نفس راحتی کشیدم اما همان لحظه صدای بم و مردانه ای از پشت تنم را لرزاند. -داری فرار می کنی؟ شانه هایم از ترس بالا پریدند و او از فرصت استفاده کرد و نزدیکتر شد. -اینجوری دزدکی از پنجره ی اتاقت اومدی پایین که این وقت شب کجا بری خانم کوچولو؟ نگاهم روی چند تار مویی که روی پیشانی اش افتاده بود ماند... چقدر جذاب بود. -تو باغبون جدید خونه ای نمیشناسمت؟؟! اول تعجب کرد اما بعد گوشه ی چشمش چین خورد و سر تکان داد. -آره باغبونم. با اخم جلو رفتم و انگشتم را به سینه اش کوبیدم: -خب پس آقای باغبون، به نفعته چیزایی که دیدی رو فراموش کنی و دهنت رو بسته نگه داری خب؟ -من به کسی حرفی نمیزنم ولی لااقل بگو چرا داری فرار میکنی از خونت، اونم دور از چشم بقیه؟ نفسم را با بغض بیرون فرستادم و ناخوداگاه برایش توضیح دادم: -منو میخوان بدن به پسرخاله‌ی بابام که تازه از فرنگ برگشته... اصلا نمیشناسمش نمیدونم چه ملعونیه! ندیده حالم ازش بهم میخوره... مرتیکه هنوز منو ندیده سریع قبول کرده زنش شم. امشب که دستش تو پوست گردو موند میفهمه چخبره. با سرگرمی داشت تماشایم می کرد که به خودم امدم... خواستم به سمت در حیاط بروم که بازویم کشیده شد و در آغوش ان پسرک جذاب باغبان قفل شدم. -داری چه غلطی میکنی ولم کن برم!!؟ همان لحظه در خانه باز شد و همه ی خانواده بیرون امدند. اقا خان عصایش را به زمین کوبید و با خوشحالی گفت: -ظاهرا عروس و دامادمون قبل از اینکه ما بگیم با هم اشنا شدن و به نتیجه رسیدن! با تعجب به مردی که با تفریح تماشایم میکرد نگاه کردم: -تو کی هستی؟ چشمکی زد: -همون پسرخاله‌ی ملعونِ بابات! https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk یه مرد سکسی و هات ورزشکار با هیکلی گنده در برابر یه دختر ریزه‌ای که از قضا نشون کرده‌ش هم هست!🙈 یه خانِ شیر دل و متعصب...🔥 مردی که کلی خاطرخواه داره! این آقای خوش‌تیپ عاشق دختر جذاب قرتیمون میشه... یه دختر هات و سکسی که هیچ چیزش با تعصب های پسرمون سازگار نیست و دستور میده تا آدماش دختره رو برای زندگی باهاش به عمارتش ببرن ولی...🥹🔥
Hammasini ko'rsatish...
رمان سکسیِ الهه‌ی شهوت🔞 سینه هاش به نظر خیلی سنگین میومدن با دستم کمی فشارشون دادم که از نوکش شیر سرازیر شد و آخش هوا رفت. - چند وقته زایمان کردی؟ - دو ماهه خانم. - خوبه... نترس قرار نیست سینه درد بگیری شیر سینه هات تخلیه میشه. به سمت ک.صش رفتم، خیسِ آب بود. طبیعی بود چون خیلی وقته سکس نداشته. رز دستمال مرطوبی رو بهم داد تا پاکش کنم. - خانم ها این که خیس باشید اصلا بد نیست اما دلم میخواد در طول آموزشات خودداری رو هم یاد بگیرید. تقریبا همشون تحریک شده بودن. بعضی ها با خجالت و شرم، بعضی ها هم با تحقیر نگاه میکردن. - خب همونطور که میبینید واژنش رنگ خوبی داره، اما به دلیل زایمانی که داشته به شدت قیافه بدی گرفته که خب قابل تغییره! کمی با چ.وچ.ولش بازی کردم تا دوباره خیس بشه و بعد انگشتمو وارد سوراخش کردم ولی به شدت گشاد بود طوری که در لحظه ی اول چهار انگشتم کاملا وارد می‌شد. _سوراخ واژنش هم بدجور گشاد شده باید تنگ بشه! دخترا داشتن با دقت یاداشت میکردن. خیسی واژنشو کمی به سمت پایین سوق دادم و انگشتمو دورانی روی سوراخ پشتش کشیدم که دوباره تقلاهاش شروع شد. - تورو خدا خانم التماس میکنم نه... باهام این کارو نکنید... آبروم رفت! دست دیگه‌مو رو چ.وچ.ولش گذاشتم و محکم فشار دادم که ساکت شد. انگشتمو با فشار وارد سوراخ باسنش کردم. اونقدر تنگ بود که سریعا جیغ زن دراومد. کمی ک.صش رو مالش دادم تا دردش رو فراموش کنه و بعد شروع کردم به حرکت دادن انگشتم. معلوم بود که تا حالا از این سوراخ به کسی نداده! - دقت کنید که وظیفه شما آماده نگه داشتن تمام نقاط بدنتونه! من شما رو با تک تک نقاط لذت بدنتون آشنا میکنم و شما به هیچ وجه نباید از این لذت غافل بشید! زن داشت به ارگاسم میرسید که دست از کار کشیدم... https://t.me/+HWNf54_rIpQ3ZTJh https://t.me/+HWNf54_rIpQ3ZTJh https://t.me/+HWNf54_rIpQ3ZTJh https://t.me/+HWNf54_rIpQ3ZTJh مادام زنی که با ورود به دنیای سیاست مسئولیتی رو به عهده میگیره مسئولیت آموزش لذت جنسی به زن های شیخ های عرب اما... ارحام مردی دو رگه ایرانی عرب که بدجوری دنبال پیدا کردن سرنخ و زمین زدن کله گنده های عربه اتفاقی با مادام، زنی که به عنوان الهه‌ی شهوت ازش یاد میکنن، آشنا می‌شه... رمان به شدت اروتیک و سکسی مناسب بزرگسالان‼️❌🔞🔞
Hammasini ko'rsatish...
الهه‌ی شَهـوَتـــ

من الهه‌ی شهوتم! میتونم کاری کنم وسط ناله هات التماسم کنی که ارضات کنم🔞 رمان به شدت اروتیک و صحنه دار مناسب بزرگسالان🔞❌

- یارا که سرشو برگردوند، ک.یرمو برام بخورش. چشم گرد شد و لب زدم: - اینجا سر میز؟ چشمکی زد و گفت: - تو میری زیر میز و به امیرعلی کوچیکه میرسی. یارا که رفت دستاش رو بشوره؛ رفتم زیر میز و بین پاهای امیرعلی جا گرفتم. شلوارش رو پایین کشید و... - باده کو؟ دستم رو کشیدم دور کلاهک ک*یرش و امیر علی بی قرار لب زد: - رفت بخوابه. اما من اون زیر بودم؛ بین پاهای شوهره دوستم! - عه چه زود رفت. خواستم فاصله بگیرم اما امیر سرم رو گرفت تا نتونم دور بشم و کی*رش رو دوباره وارد دهنم کرد. - خوابش میومد. یارا بی خبر از همه جا مشغول عشوه ریختن برای شوهرش بود و امیر علی بی قرار چنگی به موهام زد. - لنتی دهنتم مث خودت تنگ و داغه! یارا متعجب پرسید: - خوبی چرا عرق کردی؟ ببینمت. ترسیده خودم رو جمع کردم اما امیر علی توجهی نکرد و خودش رو داخل دهنم به حرکت دراورد! https://t.me/+QBpNeQaFTNplMTk0 https://t.me/+QBpNeQaFTNplMTk0 خیانت و رابطه ی پنهانی🔞♨️ مناسب برای سنین بالای 23 سال؛ داری صحنه های جنسی🔥 #پارت‌واقعی‌رمان💦
Hammasini ko'rsatish...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

-kiram shagh karde ava! (ک.یرم شق کرده آوا!) با دیدن پیامش لبمو گاز گرفتم این پیام یعنی باید هر طور شده می رفتم اتاقش براش تایپ کردم «-خب چکار کنم فریاد برو تو حموم بخوابونش!» تماس تصویری که گرفت خودمو گم کردم و با هیجان تماسو وصل کردم -برم تو حموم بخوابونمش توله سگ؟ پس تو اینجا چکاره ای؟ صدای گوشیمو کم کردم و با ترس به در اتاق زل زدم -نمیتونم الان بیام اتاقت فریاد، زنت مچمونو با هم می گیره -نگران اون نباش بیا اتاقم تا خودم نیومدم به گـ.ا ندادمت! با ترس باشه ای گفتم و سریع از اتاق بیرون زدم وارد اتاقش که شدم با دیدن ک.یرش که درشت شده بود و زده بود بالا چشمام خمار شد شورتشو پایین کشیدم و ک.یرش که تلق زد بالا ح.شری خندیدم و لیسی به کلاهش زدم -آه فاک دستمو دور ک.یرش حلقه کردم و مشغول ساک زدن شدم تخ.ماشو مالیدم و ک.یرشو تا ته توی حلقم فرو کردم و چشمام سیاهی رفت فریاد زیر لب غرید و موهامو توی چنگش گرفت لباسامو درید و سیلی روی سینم زد -بیا بشین رو ک.یرم سواری بگیر با شستش چو.چولمو مالید و من با ناله روی ک.یر سیخ شدش نشستم -آههههه فااااک چقدر کلفته خودمو روش بالا و پایین کردم و فریاد نوک سینه های درشتمو توی دهنش کشید و مکید -اوفففف آره بخورش، شیرمو بخور پسرم با این حرفم هورنی شد و با خشم پهلوهامو گرفت تلم.به های سرعتی و عمیقشو توی ک.صم کوبید و من صدای جیغم در اومده بود بدنامون به هم برخورد می کرد و صدای شلپ شلوپ آب ک.صم توی فضا پیچیده بود و بیشتر حالمونو خراب می کرد -آهههه آییییی دارم میام فریاد دستش روی کلی.تور.یسم نشست و تند تند مالیدش تلمبه ی محکمش توی ک.صم کوبیده شد همون لحظه با حس زبونی که روی سوراخ کو.نم نشست با تعجب سر عقب برگردوندم که با دیدن زن فریاد....❌💦🔥🍓 https://t.me/+mhcbcVjSpQ0zODdk https://t.me/+mhcbcVjSpQ0zODdk https://t.me/+mhcbcVjSpQ0zODdk https://t.me/+mhcbcVjSpQ0zODdk https://t.me/+mhcbcVjSpQ0zODdk https://t.me/+mhcbcVjSpQ0zODdk
Hammasini ko'rsatish...
#پرتگاه_لذت #پارت_220 - حسام خاله. - مدرسه میری؟ حسام- نه خاله فقط تا کلاس سوم خوندم. احساس کردم از حجم ناراحتی براش، قلبم شکست و صدای شکستنش رو شنیدم. چرا امشب انقد احساساتی بودم؟ انگار دنبال دلیل میگشتم که بزنم زیر گریه. لبخند زده و با بغض گفتم: - چرا عزیزم؟ تو الان باید درس بخونی. نه اینکه اینجا وایسی این وقت شب کار کنی. خندید. چهره‌ی بانمکی داشت اما چیزی که دل آدمو آتیش میزد چشماش بود. چشمای قهوه‌ای رنگش هیچ برقی نداشت. شبیه همسن و سالهاش نبود. حسام- اونوقت من برم مدرسه کی پول ببره خونه واسه مامانم؟ - چند سالته؟ حسام- دوازده. - بابات کجاست؟ حسام- بخاطر بدهی افتاده زندان. من و مامان و آبجی کوچیکم تنها زندگی می‌کنیم. هاله‌ای از اشک چشمام رو تار کرد. دستمو از شیشه بیرون برده و سمتش دراز کردم: - بیا ببینم. اولش ترسید، اما بعد با شک اومد جلو. چرا می‌ترسید؟ نکنه شبها که اینجا کار می‌کرد، کسی اذیتش می‌کرد؟ قطعا خیلی پیش میومد چون بخاطر شغلش مجبور بود بره جلوی ماشین ها یا مردم، واسشون شکلک درآره و بخندونتشون. لپشو کشیدم و گفتم: - خیلی قوی ای حسام. مامانت حتما بهت افتخار میکنه که همچین پسر با درک و شجاعی داره. لبخند قشنگی زد و کلاهش رو توی بغلش فشرد. حسام- خاله تو بچه داری؟ - نه عزیزم. بعد کمی مکث دوباره پرسید: - شما پولدارین؟ این ماشین مال خودتونه؟ عجیب بود ولی حس کردم خجالت کشیدم. از اینکه جلوش تو چنین ماشینی نشسته بودم. مشخص بود خیلی از پرشیا خوشش میاد چون همش به ماشین نگاه می‌کرد. سر تکون داده و گفتم: - اوهوم. پرشیا دوست داری؟ حسام- خیلی. اگه یه روزی بتونم بخرم منم سفیدشو میخرم. عروسکه لامصب! اخم مصنوعی کردم‌: - حسام بچها از این حرفا نمیزننا! خندید و چیزی نگفت. کمی بعد امیر با دوتا بستنی توی دستش اومد. نگاهی به من و حسام انداخت و سوار ماشین شد. دست کردم تو کیفم، چند تا تروال پنجاهی بیرون کشیدم. - حسام خاله... بیا.
Hammasini ko'rsatish...
- نترس، می‌خواد ک.صت و بخوره... با ترس به سگ بزرگش نگاه می‌کنم و تموم تنم می‌لرزه - اگه... اگه گاز بگیره چی؟ پاهامو از هم باز می‌کنه و به میله‌ی تخت می‌بنده - بلده کارشو رُز... غلاف و یهو رها می‌کنه که سگ سمتم هجوم میاره، چشمامو می‌بندم و می‌خوام با تموم قوا جیغ بکشم که حجم بزرگ و کلفت آ.لتش تو دهنم فرو می‌ره. نفسم می‌ره و حتی نمی‌تونم تقلا کنم اما با نشستن زبون داغ و زبر سگ روی چ.چ.ولم گر می‌گیرم... - آروم باش رز... شروع می‌کنه به تلمبه زدن تو دهنم و از اون طرف مکس تند تند زبونشو بین پاهام می‌کشه.... دیگه از ترس خبری نیست با شهوت برای سردار س.اک می‌زنم اما با فرو رفتن یه ک.یر بزرگ‌تر توی ک.صم..... https://t.me/+1QbbdkProQRlYWQ0 https://t.me/+1QbbdkProQRlYWQ0
Hammasini ko'rsatish...
#معشوقه‌ی‌خراب #پارت_1 - عزیزم لطفا لباساتونو در بیارید دراز بکشید روی تخت. با خجالت نگاهم کرد و من دستگاه لیزر رو روشن کردم. همش این پا و اون پا می‌کرد و مردد بود. - اولین بارتونه میاید لیزر؟ لبخند معذبی زد و سر تکون داد. کلافه نگاه به ساعت انداختم. از تایم جلسه‌اش داشت می‌گذشت. دستگاه که آماده شد، بلاخره رضایت داد مانتو شلوارش رو در بیاره اما شورت و سوتینش رو نه! نگاهی به دفترم انداختم. - مگه فول بادی نیستید؟ دختر لاغر اندام مقابلم که اسمش بهناز بود و پوست سفیدی داشت، سری به معنای تایید تکون داد. - خب خوشگلم باید شورت و سوتینتم در بیاری دیگه. به ناچار اونها رو هم در آورد و با کلی سرخ و سفید شدن و جلوی ک..صش رو پوشوندن، اومد دراز کشید رو تخت. سینه‌های گرد و بزرگش بنظر می‌رسید 80 باشه و نوک صورتی و سیخی داشت! عینک رو دادم دستش: - اینو بذار رو چشمات. دستش رو از لای پاش برداشت و من خودم رو کنترل کردم تا به لای پاش نگاه نکنم. اما همین که عینک رو گذاشت، خیره شدم به لای پاش. برخلاف هیکل لاغرش، ک..ص تپل و گوشتی داشت با یه چو..چول پفکی! روی بدنش ژل ریختم و خوب زیر بغل و دست هاش رو بهش آغشته کردم. بعد از اینکه اون قسمت ها رو لیزر کردم، نوبت نوک سینه هاش بود. کمی ژل ریختم کف دستم و خوب نوک سینه‌هاش رو با ژل خیس کردم. اما حواسم بود که اشتباهی نوک سینه‌هاش رو نمالم چون همین الانش هم خیلی معذب بود. وقتی قسمت بالا تنه‌اش رو تموم کردم و رسیدم به پایین تنه‌اش گفتم: - عزیزم کف پاهاتو بچسبون بهمدیگه. انجام داد و حالا ک..ص تپلش، کاملا مقابل چشمام بود جوری میتونستم تا توی سوراخ خیس و صورتیش رو ببینم. چند بار صدای نوتیف گوشیم بلند شد و کلافه نگاهمو از ک..ص مشتری گرفتم. طبق معمول آرش بود که داشت زرت زرت پیام میداد. گوشیمو برداشتم و پیام هاش رو خوندم که نوشته بود: - مشتری جدید داری امروز؟ یادت نره از ک..ص و ک..ونش بهم عکس بدی. لب گزیدم و نگاه به ک..ص دختره کردم. آرش عاشق ک..ص های تپل و گوشتیه. کاش الان اینجا بود و با اون ک..یر کلفتش جرش میداد. بی سر و صدا دوربین گوشیمو باز کردم و چندتا عکس واضح، از ک..ص مشتری گرفتم وحواسم بود گوشیم فلش نزنه. عکس هارو فرستادم واسه آرش که پسره‌ی گشنه سریع سین زد! انگار من شبها کم بهش سرویس میدم و کم جلو عقبمو یکی میکنه که انقد گشنه‌ست! - خانوم چیزی شده؟ پاهامو ببندم؟ هراسون گوشی رو گذاشتم کنار و ژل رو برداشتم. - نه عزیزم منتظر بودم دستگاه داغ شه. کف دستم ژل ریخته و ریختم روی ک..صش. خوب ژل رو پخش کردم و چند بار انگشتم رو روی کلی..توریسش کشیدم.... https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh ساناز اپراتور لیزره و بدون اینکه مدرک تخصصی لیزر داشته باشه، واحد بالایی خونه‌اش رو کرده سالن لیزر و مشتری میاره. اما داستان از اونجایی شروع میشه که مشتری‌ها خبر ندارن ساناز حین انجام دادن لیزر از ک..ص و ک..ونشون عکس میگیره می‌فرسته واسه دوست پسرش و حتی گاهی می‌مالتشون! تا اینکه یه روز یکی از مشتری‌هاش با مالش دست ساناز خیس میشه و وقتی آرش دوست پسر ساناز سر میرسه تریسام...🔞🔞💦
Hammasini ko'rsatish...
𝐁𝐢𝐭𝐜𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫🔞

اون دختری باش که دوست پسرت نتونه از کردنت سیر بشه💧🔞 ژانر رمان: اروتیک🔞

👍 3
- نترس، می‌خواد ک.صت و بخوره... با ترس به سگ بزرگش نگاه می‌کنم و تموم تنم می‌لرزه - اگه... اگه گاز بگیره چی؟ پاهامو از هم باز می‌کنه و به میله‌ی تخت می‌بنده - بلده کارشو رُز... غلاف و یهو رها می‌کنه که سگ سمتم هجوم میاره، چشمامو می‌بندم و می‌خوام با تموم قوا جیغ بکشم که حجم بزرگ و کلفت آ.لتش تو دهنم فرو می‌ره. نفسم می‌ره و حتی نمی‌تونم تقلا کنم اما با نشستن زبون داغ و زبر سگ روی چ.چ.ولم گر می‌گیرم... - آروم باش رز... شروع می‌کنه به تلمبه زدن تو دهنم و از اون طرف مکس تند تند زبونشو بین پاهام می‌کشه.... دیگه از ترس خبری نیست با شهوت برای سردار س.اک می‌زنم اما با فرو رفتن یه ک.یر بزرگ‌تر توی ک.صم..... https://t.me/+1QbbdkProQRlYWQ0 https://t.me/+1QbbdkProQRlYWQ0
Hammasini ko'rsatish...