رهایی
اینجا یک عاشقانه یِ آرام است روزانه ۳ پارت به قلم زینب
Ko'proq ko'rsatish1 172
Obunachilar
-2424 soatlar
-107 kunlar
-2830 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from N/a
با دوستام رفتیم به روستایی که توی ۲۰۰ سال پیش توقف کردن، همه چی ساکن و ساکت مونده و من اونجا فهمیدم که ی روز ی ماده گرگ بودم و الان، آلفای گرگینه ها هنوزم #عاشقمه، اما این روستا ی رازی داره که هیچ ازدواجی توش سر نمیگیره، پس چطور میتونیم به هم برسیم!؟
اگه میخوای بفهمی زندگی قبلیت کی بودی و راز روستای ایستا چیه🔞🔥
بزن رو لینک محدود🤤🙊
https://t.me/+YmWN68PpMGczMDM0
8پاک
6000
پارت ۵۹۵
-باطلش نکردی؟
مسیح-کرده باشم جوابت به خواستگارت مثبت میشه؟
لحنش به شدت آروم شده بود
دیگه خبری از مسیح بیمنطق چند دقیقه ی قبل نبود
-باطلش نکردی؟
مسیح-جوابت مثبت میشد؟
نزدیکی بیش از حدش نفسهام رو کشدار کرده و یادم انداخته بود چقدر دلم تنگ بوی تنش،گرمای آغوشش و حبس شدن بین بازوهاش بود
-مسیح
زمزمهام رو مثل خودم آروم جواب داد
مسیح-نکردم
لبخند لبهام رو از هم باز کرد
مسیح-بگو..جوابت مثبت میشد؟
سرم رو به دوطرف تکون دادم
-نمیشد
مسیح-لعنت بهت...
حتی فرصت اعتراض یا حتی تعجب نداشتم
فاصلهی به شدت کم بینمون رو تمام کرد
ناراضی بودم؟
ابداً
این من بودم که روی پنجه ی پا بلند شدم
من بودم که دستهام رو دور گردنش حلقه کردم
من بودم که لبهام رو برای دسترسی بهترش از هم باز کردم
این من بیحیا بودم که برای بوسیدن و بوسیده شدن مشتاقتر از خودش بودم
میبوسید
گاز میگرفت
میمکید
و لذت رو به بند بند تنم هدیه می کرد
❤ 21😍 5👍 2
11900
پارت ۵۹۳
توان بیشتر جنگیدن رو در خودم نمیدیدم
تا همینجا هم کافی بود
قبل از اینکه یک قدم بردارم در با ضربه ی کف دستش روی هم کوبیده شد
برگشته و با چشمهای سرخ از اشک نگاهش کردم
-چیکار میکنی؟
بازوم رو گرفته و با قدم های بلند وسط سالن کشیده شدم
مسیح- نمیتونی هر وقت که دلت میخواد بیای،هر چی که دلت میخواد به زبان بیاری و بی خیال با یک خداحافظی گرم بری و پشت سرت همنگاه نکنی
خودش میخواست هرچه زودتر همه چیز تمام بشه پس حالا علت این عصبانیت و چشمهای سرخ چی میتونست باشه؟
-مگه خودت همین و نمیخواستی؟
با لجبازی سینه سپر کرده و تق میزدم
-مگه خودت نمیخواستی تمامش کنم؟
دستش رو توی هوا چرخوند
مسیح-تو هم منتظر یه موقعیت،سریع توی هوا گرفتی تا من و از سر خودت وا کنی
هاج و واج نگاهش کردم
خوب مگه همین و نمیخواست پس الان چه مرگش بود؟
مسیح-تو حتی یه معذرتخواهی درست وحسابی هم نکردی
-الان اینجا چیکار میکنم پس؟از عصری تا الان یه ریز دارم عذرخواهی میکنم ولی به چشم آقا نمیاد
دست به کمر با حداقل فاصله رو به روی من ایستاد
مسیح-شاید برای این بوده من حس کردم فقط روی زبونت این کلمه چرخیده و از ته دلت نبوده
از ته دلم؟
دیگه باید چیکار میکردم که آقا متوجه میشد این معذرتخواهی از ته دلم بوده؟
در سکوت به چهره ی حقبه جانبش نگاه کردم
دیگه واقعا بهم برخورده بود
معلوم نبود اگه کمی عقبنشینی می کردم و کوتاه میآمدم چه چیزهای دیگه ای می گفت
دست به سینه ایستاده و مثل خودش حق به جانب نگاهش کردم
❤ 14👍 3
11310