cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رهایی

اینجا یک عاشقانه یِ آرام است روزانه ۳ پارت به قلم زینب

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 172
Obunachilar
-2424 soatlar
-107 kunlar
-2830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Hammasini ko'rsatish...
00:12
Video unavailable
😂
Hammasini ko'rsatish...
1.64 MB
😁 3
Repost from N/a
با دوستام رفتیم به روستایی که توی ۲۰۰ سال پیش توقف کردن، همه چی ساکن و ساکت مونده و من اونجا فهمیدم که ی روز ی ماده گرگ بودم و الان، آلفای گرگینه ها هنوزم #عاشقمه، اما این روستا ی رازی داره که هیچ ازدواجی توش سر نمیگیره، پس چطور میتونیم به هم برسیم!؟ اگه میخوای بفهمی زندگی قبلیت کی بودی و راز روستای ایستا چیه🔞🔥 بزن رو لینک محدود🤤🙊 https://t.me/+YmWN68PpMGczMDM0 8پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Hammasini ko'rsatish...
پارت ۵۹۵ -باطلش‌ نکردی؟ مسیح-کرده باشم جوابت به خواستگارت مثبت میشه؟ لحنش به شدت آروم شده بود دیگه خبری از مسیح بی‌منطق چند دقیقه ی قبل نبود -باطلش نکردی؟ مسیح-جوابت مثبت میشد؟ نزدیکی بیش از حدش نفسهام رو کشدار کرده و یادم انداخته بود چقدر دلم تنگ بوی تنش،گرمای آغوشش و حبس شدن بین بازوهاش بود -مسیح زمزمه‌ام رو مثل خودم آروم جواب داد مسیح-نکردم لبخند لبهام رو از هم باز کرد مسیح-بگو..جوابت مثبت میشد؟ سرم رو به دوطرف تکون دادم -نمیشد مسیح-لعنت بهت... حتی فرصت اعتراض یا حتی تعجب نداشتم فاصله‌ی به شدت کم بینمون رو تمام کرد ناراضی بودم؟ ابداً این من بودم که روی پنجه ی پا بلند شدم من بودم که دستهام رو دور گردنش حلقه کردم من بودم که لبهام رو برای دسترسی بهترش از هم باز کردم این من بی‌حیا بودم که برای بوسیدن و بوسیده شدن مشتاق‌تر از خودش بودم می‌بوسید گاز می‌گرفت می‌مکید و لذت رو به بند بند تنم هدیه می کرد
Hammasini ko'rsatish...
21😍 5👍 2
پارت ۵۹۳ توان بیشتر جنگیدن رو در خودم نمی‌دیدم تا همینجا هم کافی بود قبل از اینکه یک قدم بردارم در با ضربه ی کف دستش روی هم کوبیده شد برگشته و با چشمهای سرخ از اشک نگاهش کردم -چیکار میکنی؟ بازوم رو گرفته و با قدم های بلند وسط سالن کشیده شدم مسیح- نمی‌تونی هر وقت که دلت میخواد بیای،هر چی که دلت میخواد به زبان بیاری و بی خیال با یک خداحافظی گرم بری و پشت سرت هم‌نگاه نکنی خودش می‌خواست هرچه زودتر همه چیز تمام بشه پس حالا علت این عصبانیت و چشمهای سرخ چی می‌تونست باشه؟ -مگه خودت همین و نمی‌خواستی؟ با لجبازی سینه سپر کرده و تق می‌زدم -مگه خودت نمی‌خواستی تمامش کنم؟ دستش رو توی هوا چرخوند مسیح-تو هم منتظر یه موقعیت،سریع توی هوا گرفتی تا من و از سر خودت وا کنی هاج و واج نگاهش کردم خوب مگه همین و نمی‌خواست پس الان چه مرگش بود؟ مسیح-تو حتی یه معذرت‌خواهی درست وحسابی هم نکردی -الان اینجا چیکار میکنم پس؟از عصری تا الان یه ریز دارم عذرخواهی میکنم ولی به چشم آقا نمیاد دست به کمر با حداقل فاصله رو به روی من ایستاد مسیح-شاید برای این بوده من حس کردم فقط روی زبونت این کلمه چرخیده و از ته دلت نبوده از ته دلم؟ دیگه باید چیکار می‌کردم که آقا متوجه میشد این معذرت‌خواهی از ته دلم بوده؟ در سکوت به چهره ی حق‌‌به جانبش نگاه کردم دیگه واقعا بهم برخورده بود معلوم نبود اگه کمی عقب‌نشینی می کردم و کوتاه می‌آمدم چه چیزهای‌ دیگه ای می گفت دست به سینه ایستاده و مثل خودش حق به جانب نگاهش کردم
Hammasini ko'rsatish...
14👍 3