230
Obunachilar
+124 soatlar
+27 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
لەسەر داواکاری هاوڕێیان، ئەم ڕۆمانە دووبارە بڵاو دەکەمەوە.
01:00
Video unavailableShow in Telegram
«دوستتدارم»های اصیل، شبیه به سکوتِ میان نتها هستند. درست، به موقع همانجایی مینشینند که باید بنشینند. زمانی که یک آدمِ «درست»، شما را «درست» دوست دارد، روزی شما متوجه میشوید پتانسیلهایتان در حال رشد، هویتتان در حال تنظیم شدن و ورژن درستی از خودتان هم در رابطه در حال شکل گرفتن است.
سکوتهای درست، موسیقیهای عمیق، پخته و درستی را شکل میدهند. برای همین مهم است که چطور دوستتان دارند و چطور به شما عشق میورزند.
📷Lerzok
@gulebax
68.37 MB
01:26
Video unavailableShow in Telegram
تکایە ئەگەر کاملەکەیتان هەیە، یان ناویان دەزانن لێرەوە بینێرن بۆم.
@Lerzok
6.99 MB
اینطور نیست که حرفی نباشد. حرفها آنقدر بدیع و بکرند که هنوز نمیشود به جمله کشیدشان. یک قصه دارم برای خودم، از زاویه دیدی که کسی تاکنون آنجا نایستاده. دهها قصه دارم برای شما، از میان تصویر، صدا و کلمه. میرقصم در شعر، میخوابم در داستان، میچرخم در آواز، بیدار میشوم در حریر. همهچیز شبیه «حرکت در مه»، میرود تا روایتی باشد از رفتن، نایستادن، نترسیدن. نترسیدن.
نترسیدن از رفتن، شبیه نترسیدن از ارتفاع کابینِ لرزانیست که دریا را میکشد تا کوه. چشم دوختن به آبیِ دوردستی که از دور بودن کوتاه نمیآید. نترسیدن این شکلیست: دل بستن به چیز متزلزلی که بعید است؛ اما میبینی که زیباست. زیباست. پس میدوی. بیآنکه بدانی به کجا.
@gulebax
هر شب رؤیا میبينيم. هر روز خیال میکنيم. بدون مرز و محدوده و هميشه اتفاق بدى در رؤیاهاى ما نمیافتد.
در خيالت هرگز دستت نمیسوزد، كلمهای را تپق نمیزنی، تو بهترينت را نقش بازى میكنى. در خيال هيچ نتى فالش نيست. لبخندت هميشه قشنگترين است و لبخندش مدام، اما يک حقيقتى وجود دارد: حقيقتِ حقيقت. حقيقتِ تفاوت خيال و حقيقت. در حقيقت، دستت میلرزد، تپق میزنى، غذايت را میسوزانى، حرفى كه نبايد را میزنى و بدتر از آن، بدون پيشبينى حرفهايى كه دوست ندارى را میشنوى. نه تو نه هيچ چيز ديگر آن بهترينِ خيالِ خودت نيست. مرزِ درکِ واقعيت و خيال از غمانگيزترين اتفاقات ماست: وقتى میفهميم ما آنچه انتظار داريم نيستيم و دنيا به قشنگى رؤياهايمان نيست.
نمیدانم كجاى خيالم اشتباه است و كجاى حقيقت درست؛ اما…من در تلخترين حقيقت و شيرينترين خيالم تنها تو را میبينم.
@gulebax
Photo unavailableShow in Telegram
از کدام سمت میآیی که صدای پایت اینچنین نفسهای مرا به بند کشیده است؟
یک جسد شدهام لای این پیراهنی که یادگار توست. دستهایت عیسای شفابخش کدام مرگ است که برای زنده شدن با نوازش سر انگشتانت، من هزاران بار مردهام؟!!!
چشمهای آهوان تاتارت کدام عطشِ ابدی را سیراب میکند که من هزار قرن است در خیالِ شبِ چشمان تو گم شدهام و دیگر پیدا نمیشوم؟
جواب کدام سوال را با شراب لبهایت میدهی و ناب میکنی که من از لعل لب شیرینت مست میشدم و جان در رگهای خشک تنم میدوید، ای ساقی خمخانهی من. مگر تو نبودی که چنین به قاعده، هر بار لبهایم را به دندان گرفتی و از آسمان خویشتن به زمینی در ناکجاآباد فرو نشاندیام.
دشتِ آفتابگردانِ طلاییِ موهایت کجاست؟ بِبُردیاش. چشمان چون چشم آهویت کجاست؟ ندیدمش. لبانت کجاست؟ ندارمش. بهشت آغوشت کجاست؟ سپردیاش.
دِق که ندانی که چیست؟ گرفتمش...
خمخانه=میخانه
@gulebax
00:16
Video unavailableShow in Telegram
#ئێستا
ئەوە ساعەت ٢٢:٣٠ و منیش دەمەوێت بچمەوە و بخەوم. تازە شانسمان هێناوە کە ئاسمان هەورە ئەگینا هێشتا خۆر بە ئاسمانەوەیە😊
بە نۆرۆێژ پێی ئێژن Midnattssol
@gulebax
2.52 MB
Photo unavailableShow in Telegram
هر شب رؤیا میبينيم. هر روز خیال میکنيم. بدون مرز و محدوده و هميشه اتفاق بدى در رؤیاهاى ما نمیافتد.
در خيالت هرگز دستت نمیسوزد، كلمهای را تپق نمیزنی، تو بهترينت را نقش بازى میكنى. در خيال هيچ نتى فالش نيست. لبخندت هميشه قشنگترين است و لبخندش مدام، اما يک حقيقتى وجود دارد: حقيقتِ حقيقت. حقيقتِ تفاوت خيال و حقيقت. در حقيقت، دستت میلرزد، تپق میزنى، غذايت را میسوزانى، حرفى كه نبايد را میزنى و بدتر از آن، بدون پيشبينى حرفهايى كه دوست ندارى را میشنوى. نه تو نه هيچ چيز ديگر آن بهترينِ خيالِ خودت نيست. مرزِ درکِ واقعيت و خيال از غمانگيزترين اتفاقات ماست: وقتى میفهميم ما آنچه انتظار داريم نيستيم و دنيا به قشنگى رؤياهايمان نيست.
نمیدانم كجاى خيالم اشتباه است و كجاى حقيقت درست؛ اما…من در تلخترين حقيقت و شيرينترين خيالم تنها تو را میبينم.
@gulebax