هـــ♡ـــاوژیـــ♡ـــن
29 962
Obunachilar
-7524 soatlar
-1357 kunlar
+40830 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
🔥من کاپتان اَلماسی ام🔥
صاحب کمپانی بزرگ کشتی سازی و بزرگ ترین کشتی تجاری خاورمیانه که هر کسی آرزوشِ بیاد روی عرشش ⚠️
دختر کوچولوی چموشی در ازای اومدن روی عرشه پیشنهاد داد وارثم رو به دنیا بیاره🫦💥
دختری که با دستای کوچیکش زندگی مو به آتیش کشید
حالا باید تاوان کاراشو تو تخت پس بده❌
https://t.me/+Y-LYF1GnZCBlNWY0
پخش لینکش ممنوعه دوستان دیگه درخواست ندید😂
15200
Hammasini ko'rsatish...
37300
🔥من کاپتان اَلماسی ام🔥
صاحب کمپانی بزرگ کشتی سازی و بزرگ ترین کشتی تجاری خاورمیانه که هر کسی آرزوشِ بیاد روی عرشش ⚠️
دختر کوچولوی چموشی در ازای اومدن روی عرشه پیشنهاد داد وارثم رو به دنیا بیاره🫦💥
دختری که با دستای کوچیکش زندگی مو به آتیش کشید
حالا باید تاوان کاراشو تو تخت پس بده❌
https://t.me/+Y-LYF1GnZCBlNWY0
پخش لینکش ممنوعه دوستان دیگه درخواست ندید😂
59000
Photo unavailable
میری استخر میبینی همه هیکلاشون رو فرم Sexy 😐 میری باشگاه هزینه شهریه خداتومن 🤦🏻♀تا پریروز این کانالو پیدا کردم آموزش های فیتنس رو رایگانِ رایگان یاد میده
@Fitnessbody💪🏼
56230
🔥من کاپتان اَلماسی ام🔥
صاحب کمپانی بزرگ کشتی سازی و بزرگ ترین کشتی تجاری خاورمیانه که هر کسی آرزوشِ بیاد روی عرشش ⚠️
دختر کوچولوی چموشی در ازای اومدن روی عرشه پیشنهاد داد وارثم رو به دنیا بیاره🫦💥
دختری که با دستای کوچیکش زندگی مو به آتیش کشید
حالا باید تاوان کاراشو تو تخت پس بده❌
https://t.me/+Y-LYF1GnZCBlNWY0
پخش لینکش ممنوعه دوستان دیگه درخواست ندید😂
40100
-شرط داشتن اون ارثیه اینه که باید با حسام ازدواج کنی...!!!
گلی با نفرت به حاج نصرت نگاه کرد: چطور می تونین همچین پیشنهادی بدین وقتی پسرتون چندسال ازم بزرگتره و زن داره...؟!
حاج نصرت خونسرد نگاهش کرد: به پول احتیاج داری یا نه...؟!
گلی بغض کرد و بی اختیار غرید: داری تهدیدم می کنی یا می خوای برای پسرت وارث بیارم...؟!
پیرمرد پا روی پا انداخت.
زیر دست ننه اغا بزرگ شده بود.
حیف بود.
-حرفم کاملا واضحه دخترجون...!!!
دخترک بلند شد و با تنی لرزان گفت: واضح نیست حاج نصرت... چون داری گرو کشی می کنی... می دونی دارم له له می زنم برای پول، می خوای از آب گل آلود ماهی بگیری اما کور خوندی من قرار نیست زن پسرت بشم و خودمو بدبخت کنم...!
حاج نصرت پر نفوذ و عمیق نگاهش کرد و تیر خلاص را زد: تو همینجوریشم بدبخت هستی... یه بچه که حاصل.... حاصل تجاوز بود رو هرکاری کردن سقط کنن اما نشد.... تو حتی دختر منو هم بدبخت کردی...!
گلی با یاداوری دختر این پیرمرد و ازارهایش بغض کرد.
-دخترت خودش انتخاب کرد که بدبخت بشه اما من هیچ انتخابی نداشتم...!
مرد از حقیقت حرف های دخترک سری تکان داد و با حفظ همان اقتدار و جدیت گفت: الانم هیچ انتخابی جز حسام نداری...!
گلی ماند.
-همین پسری که داری سنگش و به سینه میزنی تا زنش بشم چشم و دیدن من نداره... اصلا مگه زن نداره خب با زنش بچه دار بشن... چرا می خوای بازم منو بدبخت کنی...؟!
پیرمرد رک گفت: زن هرزش روی پسرم عیب گذاشته که عقیمه اما می خوام ثابت کنم نه تنها هیچ عیبی نداره بلکه می تونه یه وارث پسر برام بیاره....!
دخترک با نفرت نگاهش کرد.
دیگر اشک هایش دست خودش نبود.
این بازی زیادی ناعادلانه بود.
نگاه بی پناهش را به پیرمرد دوخت که مرد باز حرفش را تکرار کرد...
-زن پسرم شو و منم ارثیه ننه آغا رو بهت میدم...!
دخترک چشم بست: من از شما هم بدم میاد... من با شماها فرق دارم... شماها منو یه دختر خراب می دونین که موهاش همیشه بیرونه و صورتش غرق آرایش... لباس هامم که دیگه هیچی... چطور می خوای من قرتی رو برای پسر مذهبیت بگیری...؟!
پیرمرد بی توجه به حرف هایش خیره در نگاهش گفت: توی وصیت ننه اغا ذکر شده شرط داشتن اون ارثیه، ازدواجته...! و جدا از اون ننه آغا ازم خواسته بود که خودم شوهرت بدم و حالا هم کسی رو بهتر از حسام برات سراغ ندارم...!
گلی با نگاهی تار و لحنی خشدار از گریه گفت: پسرت زن داره حاجی...! من نفر سوم این رابطه نمیشم...!
حاج نصرت ابرو بالا انداخت.
-بخاطر ننه اغا...! نذار روحش پر عذاب باشه...!!!
-پس من چی...؟!
پیرمرد با خیالی راحت گفت.
-زن پسرم شو و براش وارث بیار... اونوقته که هم خودم هم پسرم دنیا رو به پات میریزیم...!
https://t.me/+lF_V6xsJDp05MWU0
https://t.me/+lF_V6xsJDp05MWU0
https://t.me/+lF_V6xsJDp05MWU0
گلی مجبور میشه برای پول زن حاج حسام متاهلی بشه که وارث بیاره و مردی فوق العاده مذهبی و متعصبه و گلی که زیادی قرتی و بی حجابه... ❌❌❌
1 51410
پیشونیم از عرق خیس بود و به دختر عریان کنارم که دیگه حال و حوصلشو نداشتم غریدم:
- کارتو کردی برو دیگه
اخمی کرد و با صورتی که آثار درد رو داشت از اتاقم بی حرف بیرون رفت و من باز یاد اون دو چشم سبز رنگ افتادم و موهای فر...
چرا هر کار میکردم یادم نمیرفتش؟! چه مرگم بود؟
گوشیم رو برداشتم و تو صفحه چتش رفتم و خواستم بزنم رو پروفایلش اما با دیدن آنلاین بودنش اخمام پیچید توهم؟!
چرا الان باید آنلاین میبود؟!
سریع تایپ کردم:
_واس چی تا الان بیداری؟
به ثانیه نکشید که پیامم سین خورد و دخترک هم تو پیویم بود؟!
جواب داد:
_به همون دلیلی که تو بیداری!
و آفلاین شد و من مات زده خیره به صفحه موبایلم موندم؛ من چرا بیدار بودم چون...
نگاهم به لباس زیر دختری که رفت خورد اخمام جوری پیچید توهم جوری غریدم که انگار یاس الان کنار من بود:
_تو خیلی بیجا کردی که به این دلیل بیدار بودی توله سگ
از جام حرصی بلند شدم و اینبار تماس گرفتم اما جواب نداد و کلافه براش نوشتم:
_جواب بده بینم، داری چیکار میکنی با کی؟
حواست هست الان صیغه ی منی محرم منی؟
براش پیامو فرستادم و سین خورد و دوباره تایپ کردم:
- میگم کجایی؟
-خونمونم دیگه کجام؟
با دیدن جوابی که داده بود نفسی گرفتم؛ این که اون مثل من تو این اوضاع نبود خیالمو راحت کرد که برام نوشت:
- دلم برات تنگ شده خیلی بی معرفتی
لبخندی روی لبم نشست، دختری که برای سفر های کاری و اینونت های خارجی با خودم همه جا میبردمش و به اصرار پدرم محرم شدیم تا فقط راحت تر باشیم مخصوصا تو سفرای خارجی بد رفته بود تو دلم...
هر چند قبلا فکر میکردم کبریت بی خطر اما الان...
جوابی دیگه بهش ندادم اما از جام بلند شدم و لباس تن زدم و سوییچ ماشین و چنگ زدم و اهمیتی ندادم ساعت چهار صبح!
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
با بغض به پیامی که جواب نداده بود خیره بودم، من چقدر احمق بودم که تا چهار صبح خیره بودم به عکسش و اون...
پوفی کشیدم و لب زدم:
_ بدبخت شدم عاشق شدم، نباید محرم میشدیم اصلا همون آیه عربی از وقتی خونده شد من این طوری شدم دعایی شدم!
اشکام کم مونده بود بریزه که صدای زنگ گوشیم بلند شد و با دیدن اسمش سریع جواب دادم:
_ چی میگی؟ حتما تو توی عشق و حالِتی که فکر کردی منم مثل توام و اون طوری داغ کردی!
چند لحظه ساکت موندو بعد جواب داد:
- بیا دم پنجره ی اتاقت کم حرف بزن بینم!
متعجب سمت پنجره رفتم و همین که پردرو کنار زدم با دیدن خودش که به ماشینش تکیه داده بود هنگ کردم که صداش تو گوشم پیچید:
- منم دلم برات تنگ شده بود مو فر فری
لبخندی روی لبم نشست که ادامه داد:
- به نظرم اگه از دیوار بیام بالا تو اتاقت بیشترم میتونم رفع دلتنگی کنم...!
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
https://t.me/+sQXq-a8lzi1mMGVk
57600
_ پرستار دخترتو عقد کردی که فقط خیالت از دخترت راحت باشه .... تو هیچ علاقه ای به من نداشتی اروندِ سلیمی !
اروند ابرو در هم میکشد
عینک مطالعه اش را برمیدارد
کتاب را کنار میگذارد و به من که با لباس خواب در چهارچوب در ایستاده بودم مینگرد
+ این حرفا چیه نفس خانم؟!
او حتی مرا بدون پسوند هم صدا نمیزد ....
با من صمیمی نبود
تنها مرا زیر بال و پرش گرفته بود ... همین !
_ این حرفا چیه ؟؟؟ تو حتی به چشمای من نگاه هم نمیکنی ... روی تخت پشتت رو به من میکنی
عصبی میخندم و انگشت اشاره ام را سمت خودم میگیرم
_ شاید هم من بو میدم ... نه ؟
بگو چه عطری بگیرم.... از بوی توت فرنگی خوشت میاد یا قهوه ؟
یه حرفی بزن لعنتی .....
اشک میریزم
_ داری منو له میکنی اروند
از جا بلند میشود و سمتم می آید
قدمی به عقب برمیدارم
_ باز میخوای بدونِ میلِ خودت بغلم کنی ؟
نمیخوام .... به چه زبونی بگم من ترحمِ تو رو نمیخوام ؟
ابرو در هم میکشد اما مانند همیشه با همان لحن مهربانِ خاصِ خودش ، زمزمه میکند
+ ترحم آخه چیه قربونت برم ؟!
هق هق میکنم و روی تخت می نشینم
_ زنت راست میگفت .... تو فقط اونو دوست داشتی .... هیچ زنی ... هیچ دختری .... امیالِت رو بیدار نمیکنه .
حتی ترغیب نمیشی که بهم دست بزنی ...
با دست به لوازم آرایشی ای که خریده بودم اشاره میکنم و همراه با گریه، میپرسم
_ کدوم رنگش رو دوست داری ؟
قرمز براق زدم امشب ... ولی حتی ندیدی !
قدمی به جلو برمیدارد که صدایم را بالا میبرم
_ نزدیک نیا .... گوش بده .
با پشت دست اشک هایم را پاک میکنم و با یاد اوردی همسر قبلی اش ، مهتاب ، میگویم
_ من بدنم مثل اون رو فُرم نیست ... ولی خب کلاس ثبت نام کردم .
تازه تحقیق هم کردم یه دکتر خوب پیدا کردم .
میخوام دماغمو عمل کنم ... میدونم به پای مهتاب نمیرسه ولی خب بهتر میشه .
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
اخم میکند و میغرد
+ تمومش کن نفس جان !
باز هم توانسته بود خودش را کنترل کند و عصبانیتش را در لحنش جا نداد ....
_ مژه هم میخوام بکارم ... لبام هم کوچولویه میدونم ... ژل میزنم به خدا ..... ولی نگام کن ... تو رو خدا با من مثل زباله هایی که هر شب میذاری کنار در برخورد نکن .
با قدم بلندی خودش را به من میرساند
بازویم را میرد و بلندم میکند که آخَم به هوا میرود
+ دِ لعنتی من که کمتر از جان و خانم بهت نگفته بودم .... تو غلط میکنی که میخوای به تن و بدن بی نظیرت دست بزنی
با مشت به سینه اش میکوبم
_ با اینا هم ترغیب نمیشی نگام کنی ، نه ؟
خب ... خب ... من دیگه کاری نمیتونم بکنم پس .
میرم خونه خودمون .
صبحا که میری سرِ کار ، طلا رو بیار ... مواظبشم ... باز شب ببرش .
مثل همیشه .... مثل همون زمانی که پرستار دخترت بودم
مرا سمت خود میکشد
انقدر نزدیک میشوم که اگر سر بالا بیاورم ، لب هایم به او برخورد میکند
+ پس منِ خاک بر سر چی ؟؟؟
کی پیش من باشه ؟
کی واسه من دلبری کنه ؟
کی بعد از اینکه از سر کار ، خسته و کوفته میام ، لبخند بزنه تو روم و زنانگی کنه واسم ؟؟
متعجب نگاهش میکنم که خم میشود و مردمکِ آبی نگاهش را به صورتم میدوزد
+ میخوای بشنوی ؟
که چی جوری معتادم بهت ؟
میخوای تو صورتت جار بزنم که ساقیِ زندگیمی نفس ؟
پاهایم شل میشوند
دست دور کمرم حلقه میکند و مرا به خود میچسباند
+ بگو .... چه جوری بهت بفهمونم که نَسَخِ صداتم ؟
میخواهم چیزی بگویم که طلا وارد اتاق میشود و دست میزند
× الوند بوسش کن .... سامان میگه مامان بابا ها همو باید ببوسن
ابروهای هر دویمان بالا می رود و اویِ غیرتی با اخم طلا را نگاه میکند
+ سامان غلط کرده که همچین چیزی رو به دختر من میگه !
در عین ناباوری میخندم و او ، حرصی نگاهم میکند و ......
بیا ادامه رو بخوننننن 👇👇👇
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
https://t.me/+PNgQAKEpKcU3ZjQ0
1 22510