cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ܟࡎߊ‌߬ر 🌰ددی🙈

شروع رمان جذاب ( فندق ددی و حصار آغوش) 🙈💋 حین اسپنک زدناش انگشتشُ تو دهنت عقب و جلو کنه🍓🌸

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
7 108
Obunachilar
-1524 soatlar
-1207 kunlar
-55430 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

دختره رو میدزدند و بعد با دوستش وحشیانه بهش تجا*وز میکنه💦🍒🍆 هرچی دست و پا زد نتونست خودشو از قفس آزاد کنه با چشمای گریون زل زده بود که #ویبراتورو داخل بهشتش فرو کردم و گذاشتم رو #درجه_زیاد داشت دوباره به اوج میرسید🌸🌈💎 _نظرت چیه اول پشتت رو و فتح کنیم؟ #گوی و از #سوراخ_تنگش درآوردم و همزمان ک..یر اشکان وک..یر خودمو #داخلش جا دادیم🔞♨️ با تمام قدرت بهش #ضربه میزدیم..👄. https://t.me/+TGFPxnF8VHljMzM0 ک..ص و کو..ن دختره رو با رفیقش جر میدن👅🍑🔥
Hammasini ko'rsatish...
#part_381 رکسانا متعجب لب زد: - دقبقا چی رو چیکار کنیم؟ - اینجارو... بیمارستانش خصوصیه نه؟ رکسانا چند ثانیه نگاهم کرد و بعد چشم غره ای بهم رفت و گفت: - الان تو فکر اینی؟ سرم رو به نشونه ی تایید حرفش تکون تکون دادم که با دست خاک برسرتی نثارم کرد. - واقعا خیلی خری... خر بودن توعه اصلا... جا اینکه خداشو شکر کنه... گه میخوره. چشمام درشت شد اما دیگه هیچ جوابی بهش ندادم و به بچه هام نگاه کردم. - مامانم داره میاد... میاد کمکت کنه...من که بچه نزاییدم بفهمم چی به چیه‌ لبخندی نثارش کردم چقدر خوب بود که دارمش. ** از حموم که در اومدم تمام وجودم پر شد از حس خوب... انگار که یه باری از روی دوشم برداشته بودن. دلوین و امیر رو شیر داده بودم و جفتشون خواب خواب بودن. مادر رکسانا توی اشپزخونه بود و رکسانا به من کرم میریخت. ک*یـ‌رشو محکمتر تو کـ‌*صم کوبید و سینه هامو چنگ زد. خواهرم از لای در نگاه می کرد که چه جوری پسر شوهرش داره میگادم و اشاره می کرد بیشتر پاهامو باز کنم دستمو روی سینه ی نیوان کشیدم و سعی کردم بیشتر اغواش کنم... _اوف داری جرم میدی... خواهرم اشتباه کرد به جای تو رفت زیر خواب بابات شد نیشخندی زد و سیلی ای به رونم زد. _نظرت تر*یسام با خواهر جند*ت چیه؟ مارال که حرفشو شنید چشماش برقی زدن و یه دفعه درو باز کرد... https://t.me/+yzmFF8736F1jYTM0
Hammasini ko'rsatish...
- دو تا بچه داری ولی بازم تنگی بی‌شرف!💦🔥 دستمو از وسط پاهاش رد کردم و به خیسیش کشیدم. - آه... داگی شو قمبل کن زودتر دارم ارضا میشم🔞 #محدودیت‌سنی‌رعایت‌شود❌️ https://t.me/+9_6RdZR4zEpjODM0
Hammasini ko'rsatish...
#ک*یر کلفتشو توی #ک*صم فرو میکنه و با شدت تلمبه میزنه -اههه... لعنت بهت... دارم جِر میخورمم سینمو تو مشتش میگیره و منو با شکم روی تخت میخوابونه -تنگی هرزه... انقدر که دلم میخواد سگمم بیارم تا #بکنتت... با ترس بهش خیره میشم که تلمبه هاشو بیشتر میکنه -خودتم حال میکنی دخترِ قشنگم... قراره حسابی لذت ببری جنده‌ خانم💦🤤⚠️ https://t.me/+ZWUjP21E2mxlZTE0 اووووف ببین چطور ک*ص دختره رو میگ.اد🥵🔥
Hammasini ko'rsatish...
بچه سینمو تند تند میک میزد که لباس زیرم پایین رفت و رحمم پر شد. "آخ" گفتم.پرهام داخل رحمم تلمبه زد و دست رو سر دخترش کشید: _وقتی به بچه شیر میدی باید منم خالی کنی ترسا... تند تند تلمبه زد و بچه سینمو میک میزد و شیر میخورد. https://t.me/+2gt_JHYHY1MzNWU8
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
منبع ایرکافای جذابِ پینترستی که از دل افسانه ها اومدن💖🦄 من از اینجا قشنگتریناشو خریدم :))💞 https://t.me/+z86JkcB0GHw2MzQ0
Hammasini ko'rsatish...
با اینکه نوبت حصار بود ولی چون شماها خواستین😍❤️
Hammasini ko'rsatish...
🌰ددی #part_261 اب دهنم رو قورت دادم و مات و مبهوت نگاهش کردم. - یعنی...یعنی چی؟ ددی با ابروهای بالا پریده گفت: - یعنی الانه که بهت نشون بدم. از توی اون ساکی که وسایل تنبیه من توش بود یه وسیله ی کوچولو بیرون اورد. - باید ارگاسم رو یاد بگیری! طبق قوانین من ! و هر وقت که من بخوام باید بشی خب؟ اصلا نمیفهمیدم که منظورش از زدن این حرف ها چیه. من که خودار.ضایی نکرده بودم... هر وقتم خوده ددی یا لاله بهم دست میزد میشدم. - پیشه خنگ. نمیدونم داشت چیکار میکرد... یه دستش به گوشی بود و یه دستش به اون وسیله. جرعت اینکه ازش بپرسم اون چیه توی دستش روبه هیچ عنوان نداشتم. - خب اینم وصل شد... منتظره که بره توی دخترم. اون وسیله رو روی ک..صم گذاشت و چند بار شروع کرد به بالا و پایین کردنش. - باید پردتم بزنم...اینجوری خیلی سختمه... زیر خودم زنت میکنم دلوینم. اون وسیله شروع کرد به ویبره رفتن... ددی یه شرتم پام کرد تا ناموص بالا کشید برام. - اون سگو بیار معاون...💦 معاون سگ بزرگ سیاهی رو آورد و دقیقا سر سگ رو وسط شیارهای پام جایگذاری کرد سگ زبونشو درآورد و تند تند مشغول لیسیدن چو.چولم شد.... : عااااااحححححح عوووووممممم - می‌دونی این سگ هار و واکسن نخوردست ماری؟ شهوت اجازه نمی‌داد حرفاشو بشنوم.... - عاااااح تننننندتترررررررر عووووووم سگ زبونشو لول کرد توی ک.صم که دیگه نتونستم تحمل کنم و آبم با فشار رو صورت سگ ریخت و.... https://t.me/+w0O2uWG2XuQ2OWFk https://t.me/+w0O2uWG2XuQ2OWFk دختره دانشجوی جدیده دانشکده سک.سه...💦🔞 دانشگاهی که به جای درس ک‌ص میدن🙈💦
Hammasini ko'rsatish...
پارت از کدوم رمان بزارمAnonymous voting
  • ددی
  • حصار
  • هیچکدام
0 votes
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
Hammasini ko'rsatish...