به سیاهی چشمان تُ

. 🌹خدایا... 🌺صفحه ای دیگر 🌹از عمرمان ورق خورد 🌺روز را در پناهت 🌹به شب رساندیم 🌺پروردگارا 🌹شب را بر همه عزیزانمان 🌺سرشار  از آرامش بفـــرما 🌹ودر پناهت حافظشان باش 🌺شبتون بخیردرپناه خـدا @be_siyahie_cheshmane_to

. ♥️ به سیاهیِ چشمانِ تُ ♥️ لینک قسمت اول: https://t.me/c/1575048816/12383 #پارت۲۷۱ وقتی ملورین را با آن لباس های گل گلی دید تعجبش هزار برابر بیشتر شد‌. -داری چیکار می کنی؟ ما باید برگردیم پیش بقیه چند دقیقه دیگه واسه چی لباست رو عوض کردی! ملورین لج کرده بود و قصد کوتاه آمدن هم نداشت. -من بیرون نمیام خودت برو و با ماهرخ خوش بگذرون فکر کنم همین حالا هم به خاطر من خیلی تو محدودیت قرار گرفتی من نباشم راحت تر و بهتر می تونی کارات رو انجام بدی معذب هم نیستی. کوهیار به شدت از حرف ملورین عصبانی شده بود اما دلش نمی خواست که این عصبانیتش را بروز دهد. نفس عمیقی کشید ترجیح می داد به جای حرص خوردن کاری کند که حرص ملورین در بیاید برای همین روی صندلی اش نشست. پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت: -من هر کاری بخوام بکنم در حضور تو هم انجام میدم. واقعا تا الان فکر می کردی حضور تو منو معذب می کنه واسه انجام کارام؟ ملورین دندان هایش را روی هم سابید کوهیار از نظرش با اختلاف وقیح ترین کرد دنیا بود. ذره ای برای ملورین و شعورش ارزش قائل نبود و با وقاحت تمام همه ی حرف هایش را به او می زد. ملورین بدون توجه به کوهیار روی تخت دراز کشید هر چقدر بحث می کرد بیشتر خودش عصبانی می شد برای همین ترجیح می داد سکوت کند و بیشتر از این بحث را کش ندهد. کوهیار که این بی خیال ملورین را دید به سمتش رفت با شدت پتو را از روی بدنش کنار کشید و گفت: -این مسخره بازی ها چیه ملورین مگه تو بچه ای که قهر می کنی بلندشو باید چند دقیقه دیگه بریم بیرون اماده شو. ملورین در همان وضعیت بدون این که برگردد و به کوهیار نگاه کند گفت: -من جایی نمیام می تونی خودت تنها بری یا اصلا نری... 📍رمان #به_سیاهی_چشمان_تُ را هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال زیر دنبال کنید. @be_siyahie_cheshmane_to

🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی 4👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730

درود بر شما ، روزتون بخیر خـداونـدا به نامت به یادت و به عشقت روزی دیگر از زندگیمان را آغاز میکنم مـهربانا بهترین ها را برایمان قرار بـده در این جمعه ی زیبا براتون یک روز پر از آرامش یک عالمه شادی از ته دل ساعاتی دوست داشتنی یک عالمه دلخوشی و روزی پر از خاطرات قشنگ و مـــانــدنــی... در کنار عزیزانتون داشته باشید آدینه مبارک دوستان مهربان آخر هفته‌تون آرام ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈✾~🍃🌺🍃~✾┈ @be_siyahie_cheshmane_to

👩‍❤️‍💋‍👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰‍♀🤵‍♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی 🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  💍 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧞‍♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی  3sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog

. خدایا هر شب به آسمان نگاه می کنم و می اندیشم در این آرامش شب چه بسیار دلها که غمگین و پر اضطرابند خدایا‌ تو آرام دلشان باش خدایا شبم را بایادت بخیر کن شبتون پر از حِسِ خوبِ آرامــش 🌙 @be_siyahie_cheshmane_to

. ♥️ به سیاهیِ چشمانِ تُ ♥️ لینک قسمت اول: https://t.me/c/1575048816/12383 #پارت۲۷۰ کوهیار همراه ملورین وارد اتاق شد. ملورین که تا آن لحظه به زور خودش را کنترل کرده بود اختیارش را از دست داد و تقریبا داد زد. -لازم بود جلوی چشم من ازش درخواست کنی بیاین تو اتاق و بهش هدیه بدی؟ خداراشکر اتاق عایق صدا بود و هر چقدر هم که صدایشان را بالا می بردند صدا بیرون نمی رفت. کوهیار در کمال خونسردی دست به کمر ایستاد و گفت: -حتما لازم بوده کلا من تا کاری لازم نباشه انجام نمیدم. ملورین با حرص چشم هایش را روی هم گذاشت این جواب های کوهیار بیشتر از خود اتفاق عصبانی اش می کرد. -کوهیار چرا به فکر من نیستی؟ الان با خودت فکر نمی کنی که ماهرخ و کاویانی پیش خودشون چه فکری در مورد رابطه ی من و تو می کنن! -نه چون برام مهم نیست من یه هدیه ی کوچیک به ماهرخ دادم و صد برابر اون با این معامله سود کردم از نظر من این کار هیچ ایرادی نداره‌. در ضمن ملورین تو زیادی این رابطه رو جدی گرفتی من و تو که واقعا با عشق و علاقه با هم ازدواج نکردیم. این صرفا یه ازدواجه به خاطر کم شدن شر ریگی منم هر کاری که بخوام می تونم انجام بدم به تو هم ربطی نداره. ملورین ساکت شد نمی دانست چرا دارد این حرف ها را می زند. حق با کوهیار بود این یک ازدواج صوری بود که دیر یا زود تمام می شد و نباید بابتش خودش را آزار می داد. جلوی چشم کوهیار لباسش را از تنش در آورد و روی زمین پرت کرد. یک دست لباس راحتی برداشت و تنش کرد. تمام مدت کوهیار با چشم های از حدقه بیرون زده به او خیره شده بود و می خواست بفهمد که هدف ملورین چیست و می خواهد چه کاری انجام دهد... 📍رمان #به_سیاهی_چشمان_تُ را هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال زیر دنبال کنید. @be_siyahie_cheshmane_to

🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی3👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730