cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمان هاي زينب عامل " پارازیت"

"بسم الله الرحمن الرحيم" رمان ساقی فقط تو همین کانال پارتگذاری میشه. هر کانال دیگه‌ای به اسم من دزدیه و خوندن پارت تو اون کانالا حرام هفته‌ای ۶_۹ پارت داریم. ساقی فایل نخواهد داشت.چاپ میشه. رمان‌های قبلی من: کاکتوس و کارتینگ( فایل ندارند در دست چاپ )

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
40 913
Obunachilar
-3424 soatlar
+277 kunlar
-20630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

تخفیف vip فقط تا ۹ خرداد ادامه داره✅ https://t.me/c/1495091853/153244
Hammasini ko'rsatish...
پارت داریم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده. دوباره سبز می شویم، قصه ی آدم هایی رو روایت می کنه که ساقه هاشون خشک شده اما ریشه هاشون هنوز توان تلاش برای از نو سبز شدن رو داره‌. https://t.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8 https://t.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
در خوابم مقابل زنی نشسته بودم، او زیبا و دلفریب بود. لبان نارنجی اش را به هم مالید و فنجان چایم را جلویم گذاشت. گل زیبایی در فنجان شناور بود. با انگشتم گل را چرخاندم. با دست اشاره ای به من زد تا فنجانم را بردارم. به چشمان زن زل زدم و فنجان را بە لبانم نزدیک کردم. بوی خوش گل در بینی ام پیچید. جرعه ای نوشیدم. اما ناگهان احساس کردم که سرم گیج میرود. فنجان از دستم افتاد و شکست. روی زمین افتادم و شروع کردم به سرفه کردن ... https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0 https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0 https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0 ♠️مجموعه رمان سرزمین پری ها♠️ نویسنده : کیابیگی سه جلد مجموعه پایان یافته و رایگان ❌بدون حذفیاتآخرین بازمانده ی نسل جادوگران؛ زن اغواگر و جذابی که با دسیسه و جادو میخواهد پادشاه سرزمین پری ها را شیفته و مطیع خود کند و هوس و عشق خود را به پادشاه تحمیل کند.
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
🌓🌓 شیب_شب 🌓🌓 همیشه فکر می کردم اگر روزی ازدواج کنم شوهرم مردی قد بلند جذاب است اما حالا   به زور کنار مردی پنجاه ساله ‌که از سر صدقه ی ملیحه خانم حاضر شده بود من  فلک زده را برای تر و خشک کردن بچه های قد و نیم قدش بگیرد نشانده بودند https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy   چشمانم از گریه ی زیاد می سوخت - ملی جون التماست می کنم درسته بی کس و کارم !! اما اگر مامان یلدا بفهمه تو زندان سکته می کنه   دیروز دیدی دو تا شاگرد خصوص داشتم ریاضی و زبان درس می دم هر چی پول آوردم می دم به شما   تو رو خدا بگو پیرمرد بره ملی ابروهایش را بالا فرستاد و تشر زد؛ - چی میگی دختر جان،  مگه ما گدا هستیم که پول نداشتت رو حواله می کنی؟؟؟ خودت که دیدی آقا  تیام چی گفت: خاطر نگار خانم آروم  نمی گیره  مگر اینکه ازدواج کنی هق زدم؛ -به خدا  می رم خودم گم و گور می کنم  فقط  نذارید پیرمرد من رو با خودش ببره - خوبه خوبه نوبرش و آورده ، هر کی ندونه خودش دختر فلان الدوله ست ؟؟ پاشو برو دست و صورتت رو بشور الان میان میبیننت پشیمون می شن جیغ کشیدم -نمی خوام، نمی رم..... صدای فریاد های آقا جمال شوهر ملی خانم که تهدید می کرد بلند شد  و ملی از در سازش وارد شد - مش قاسم آدم خوبی ، زحمتکش،  زمین کشاورزی داره ، همین نرگس بیوه ی مصطفی خدا بیامرز داشت خودش رو‌می کشت تا یه گوشه ی چشمی ازش ببینه آنوقت مش قاسم بنده ی خدا دست گذاشت روی تو اینجا همه می دونن مادرت زندانِ، پدر نداری  جهیزیه هم ‌که گفتن نداره، پس بچسب به زندگیت دختر سمت کمد رفته و  کوله ی رنگ و رو رفته ام را بیرون کشیدم - من این زندگی رو نمی خوام!!... از اینجا می رم ....!!! - کجا ورپریده؟؟؟ من رو با آقا تیام در ننداز - نارشین جان خبر داره ؟؟؟ رستان چی؟!!اگر بفهمه حتما میاد سراغت - اگر خاطرت جمع می شه دیشب عقد کنان آقا رستان و نگار خانم بود توام بیا بتمرگ اینجا انقدر از من حرف نگیر صدای سوت بلبلی و دست  و رقص خانه ی محقر ملی خانم را برداشته بود همه منتظر بودند تا ریرا به مش قاسم پنجاه و چند ساله با هفت سر عائله جواب بله بدهد عاقد  با تاسف برای اختلاف سنی پیرمرد و عروس جوانش سری تکان داد -عروس خانم بنده وکیلم بغض داشت خفه اش می کرد در سالن با خشونت به دیوار کوبیده شد رستان با صورت زخمی و لباس پاره عربده کشید چه غلطی می کنید این دختر زن من ؟؟؟ زن من رو عقد کدوم بی ناموسی  می کنید؟؟.! https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy 💔💔💔💔
Hammasini ko'rsatish...

Repost from N/a
- عمو یزدان جونم از اون رژ لب قرمزا برام میخری ؟ یزدان نگاه از تلویزیون مقابلش گرفت و از گوشه چشم نگاهی به اویی که خودش را روی پاهایش انداخته بود و با کلی خواهش و تمنا از پایین نگاهش می کرد ، نگاه انداخت . - رژ لب قرمز می خوای چی کار بچه ؟ بذار لااقل سنت دو رقمی بشه بعد از این قرتی بازیا دربیار  .‌ گندم خودش را بیشتر روی پاهای عضلانی و کشیده او ولو کرد ......... حاضر بود هر غلطی بکند تا یزدان از همان رژ لب هایی که نسرین تازگی ها بر روی لبانش میزد و بیرون می رفت بخرد .‌ - تروخدا بگیر دیگه عمو جون .‌ من رژ لب می خوام . یزدان اینبار مستقیماً نگاهش را به سمت چشمان عسلی براق او پایین کشید و نگاهش روی تن بی پوشش او نشست و ابروانش در هم رفت . - صد دفعه بهت نگفتم وقتی پسرا تو خونه هستن ، مثل سرخپوستا لخت و پتی تو خونه نگرد ؟ لباست کو ؟ گندم بی توجه به بالا تنه بی پوشش ، دستانش را دور کمر او حلقه نمود . الان خرید رژ لب مهمترین خواسته اش بود . - می خواستم برم تو حیاط گلا رو آب بدم لباسم و در آوردم که خیس نشه . یزدان ضربه آرامی به پشت شانه او زد . - پس بلند شو برو سراغ کارت . اینجا اومدی چی کار ؟ گندم بدایش گردن کج کرد : - برام رژ لب میخری عمو ؟ - که چی بشه ؟ یه بچه به سن و سال تو رژ لب میخواد چی کار ؟ - می خوام مثل نسرین خوشگل بشم . از اون رژ لبا که لبا رو گنده می کنن می خوام . برام میخری عمو ؟ تروخداااا . یزدان ابرویی درهم کشید ........... نسرین هم داشت با این هرزگری هایش کار دست این بچه از همه جا بی خبر می داد . - اونا خوب نیستن ‌. تو خودت لبات به این قشنگیه ، رژ لب می خوای چی کار ؟ انقدر لبات قشنگه که دلم می خواد یه لقمه چپشون کنم ‌. گندم ابرو در هم کشید و لب و لوچه اش آویزان شد . - دروغ نگو . اگه از اون رژ لبا به لبام بزنم خوشگل میشه . اما تو می خوای من زشت بمونم . یزدان نگاهی به قیافه بق کرده او انداخت . دل دیدن چشمان ابری شده گندمش را نداشت . جانش را برای این بچه مقابلش می داد . - کی گفته تو زشتی ؟ به نظر من که تو از همه دخترای اینجا قشنگتری . تو پرنسس منی گندم خانم . گندم هنوز هم با همان قیافه بق کرده و لبان آویزان شده نگاهش می کرد : - نخیرم . کاووس امروز لبای نسرین و کلی بوسید . بهش گفت خیلی قشنگ شده . تازشم خودم دیدم . یزدان ابرو درهم کشیده نگاهش را برای پیدا کردن آن کاووس عوضی که در مقابل چشمان این بچه کثافت کاری هایشان را انجام داده بودند ، این طرف و آن طرف سالن چرخاند . - بعداً حساب اون کاووس عوضی رو هم میرسم . - اصلا تو چرا من و بوس نمی کنی عمو ؟ مگا نمیگی من و دوست داری و از همه قشنگ ترم ؟! یزدان که با چشمانش در پی پیدا کردن کاووس ، در خانه بود ، با شنیدن این سوال توبیخ مانند او ، شوکه نگاهش را  سمت چشمان شاکی او کشید ........... مانده بود در ذهن این بچه چه می گذرد که هر دقیقه شکایتی تازه دارد . - چی ؟ ببوسمت ؟ - پس دروغ گفتی که من قشنگم . اگه قشنگ بودم من و مثل کاووس بوس می کردی . پس حتماً دیگه دوستمم نداری . و خواست خودش را از روی پاهای او جمع کند و برود که یزدان دست به دور کمر برهنه او انداخت و اویی که در مقابلش همچون جوجه ای در مقابل اژدهایی عظیم می مانست ، بلند کرد و به روی پاهایش نشاند که پاهای گندم دو طرف پاهایش قرار گرفت .‌ - وایسا ببینمت بچه . کجا در میری ؟ گندم بق کرده حتی نگاهش نکرد . - ولم کن . می خوام برم تو حیاط . میخوام برم به کاووس بگم برام رژ لب بخره . یزدان ابرو در هم فرو کرده چانه گندم را گرفت و به سمت خودش چرخاند ......... همین مانده بود که گندم به آن کاووس هرزه چنین پیشنهادی بدهد . - بشنوم به کاووس چنین درخواستی دادی ، مطمئن باش تنبیه بدی می کنمت . - پس خودت برام بخر . از اونا که لبا رو هم گنده می کنه . - باشه . ولی به شرطی که فقط جلوی من بزنی بچه ، نه وقتی پسرا هستن . لبخند گَل و گشادی بر روی صورت گندم نشست و چشمانش از هیجاد گشاد شد . - بوسم چی ؟ بوسمم می کنی ؟ مثل کاووس . یزدان چپ چپ نگاهش کرد ......... باید به این بچه نادان که چیزی از روابط میان دخترها و پسرها نمی دانست چه می گفت ؟؟؟ خم شد و دو سمت پیشانی اش را گرفت و نرم بوسید .‌ - خوب شد ؟ بوستم کردم . - نه . قبول نیست لبام وووووو https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0 https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0 #بزرگسال #بنر_واقعی #هات
Hammasini ko'rsatish...
پارت داریم
Hammasini ko'rsatish...
تخفیف vip فقط تا ۹ خرداد ادامه داره✅ https://t.me/c/1495091853/153244
Hammasini ko'rsatish...