cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

°•مـــونـارڪ فاطمه ایزی•°

💕فاطمـــــہ ایـــزے💕 خالق چهار اثر نیشخند ،حوالی چشمهایش توقف ممنوع، اغواگر من باش قمار باز در حال تایپ♥️ اینستاگرام من: instagram.com/fateme.eizy_

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
2 810
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-27 kunlar
-230 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

ادامه ی رمان مونارک در چنل زیر👇👇👇 https://t.me/+FTWxWeN9COZlZTQ8
Hammasini ko'rsatish...
مـــونـارڪ فاطمه ایزی🦋

تمام رمان های من در اپلیکیشن باغ استور بارگذاری می شود! لینک دانلود باغ استور👇👇

https://baghstore.net/app

ایدی ادمین: @panizzz3 چنل رسمی فاطمه ایزی (پروا)

رمان های جنجالی و کمیاب بــا کاراکترهای جذاب و داستانی بی عیب و نقص که انتخاب 100% هر مخاطبِ قوی‌پسنده👌🏻 فقط کافیه قسمت آبی رو لمس کنی 💋👇🏼 ᨒᨒᨒᨒᨒ 🌱°𓋰 نواز و آیهان 𓋰 °🌱 ▸ انتقامی، مردونگی، غیرتی ▸ 🌱°𓋰 سورن و نهال 𓋰 °🌱 ▸ خون‌اشامی، بدون‌سانسور، عاشقانه ▸ 🌱°𓋰 بـهرام و لیـا 𓋰 °🌱 ▸ انتقامی، عاشقانه، رئیس کارمندی ▸ 🌱°𓋰 هَویرات و مُروا 𓋰 °🌱 ▸ خشن، ازدواج اجباری، خیانتی ▸ 🌱°𓋰 هیژا و ماهلین 𓋰 °🌱 ▸ مافیایی، عاشقانه، معمایی ▸ 🌱°𓋰 چاووش و مانلی 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، انتقامی، اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 حامی و شمیم 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، انتقامی، اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 زینب و امیرعباس 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، مذهبی، معمایی ▸ 🌱°𓋰 سونا و فرشید 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، انتقامی، جنایی ▸ 🌱°𓋰 انیس و مرتضی 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، اجتماعی، مذهبی ▸ 🌱°𓋰 گلاویژ و عماد 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه‌، انتقامی، اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 اسرا و پیمان 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، انتقامی، طنز ▸ 🌱°𓋰 سبحان و شاداب 𓋰 °🌱 ▸ اروتیک، اجتماعی، درام ▸ 🌱°𓋰 روشنا و آرمین 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، معمایی، هیجانی ▸ 🌱°𓋰 آریانا و ارباب 𓋰 °🌱 ▸ اربابی و رعیتی، انتقام، عاشقانه ▸ 🌱°𓋰 آلا و سپهر 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، انتقامی، معمایی ▸ 🌱°𓋰 آرامش و طوفان 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، همخونه‌ای، بزرگسال ▸ 🌱°𓋰 مهتاب وآرین 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، معمایی، همخونه ای ▸ 🌱°𓋰 نبات و امیرعلی 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، مافیایی، هیجانی ▸ 🌱°𓋰 آرش و سارا 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، ازدواج اجباری، همخونه ای ▸ 🌱°𓋰 آزاد و غوغا 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، معمایی، اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 هرانوش و معین 𓋰 °🌱 ▸ بی‌آبرویی، غیرتی، اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 هیرمان و‌ دلوان 𓋰 °🌱 ▸ خانزاده، انتقامی، عاشقانه ▸ 🌱°𓋰 صدف و کاوه 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، اجتماعی، انتقامی ▸ 🌱°𓋰 سورنا و شیده 𓋰 °🌱 ▸ خشن، قمارباز، عاشقانه ▸ 🌱°𓋰 ثمین و شهروز 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، اجتماعی، خیانتی ▸ 🌱°𓋰 فریاد و همتا 𓋰 °🌱 ▸ انتقامی، ازدواج‌اجباری، بی‌سانسور ▸ 🌱°𓋰 آیهان‌ و هستی 𓋰 °🌱 ▸ مهیج‌، خیانت‌‌، انتقامی ▸ 🌱°𓋰 شاهو و جانا 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، اروتیک، انتقامی ▸ 🌱°𓋰 سلوا و کامران 𓋰 °🌱 عاشقانه، انتقامی، معمایی 🌱°𓋰 پناه و سامان 𓋰 °🌱 ▸ ازدواج اجبارى، عاشقانه، انتقامى ▸ 🌱°𓋰 عطا و دلانا 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه‌، مذهبی‌، طایفه‌ای ▸ 🌱°𓋰 اهورا و ستایش 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، اجتماعی، معمایی ▸ 🌱°𓋰 آریو و ماهک 𓋰 °🌱 ▸ دکتر پرستاری، عاشقانه، اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 سپاس و نسیم 𓋰 °🌱 ▸ ازدواج اجباری، انتقامی، معمایی ▸ 🌱°𓋰 ترور و کویینی 𓋰 °🌱 ▸ خون‌آشامی،گرگینه‌ای،دبیرستانی ▸ 🌱°𓋰 افرا و الوند 𓋰 °🌱 ▸ مافیا، همخونه‌ای، اجباری ▸ 🌱°𓋰 آریا و غزل 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، خانوادگی، مافیایی ▸ 🌱°𓋰 جاوید و حنا 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه مذهبی اجتماعی ▸ 🌱°𓋰 نسیم و محراب 𓋰 °🌱 ▸ دانش آموزی، کلکلی، عاشقانه ▸ 🌱°𓋰 رزی و پوریا 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، طنز، بزرگسال ▸ 🌱°𓋰 کیهان و مارال 𓋰 °🌱 ▸ عاشقانه، استاد و دانشجویی ▸ 🌱° 𓋰 طنین و فریاد 𓋰 °🌱 ▸ ازدواج‌اجباری، عاشقانه، هم‌خونه‌ای‌ ▸ 🌱°𓋰 دلنشین و مسیح 𓋰 °🌱 ▸ کلکلی، معلم‌شاگردی، رمانتیک ▸ ᨒᨒᨒᨒᨒ
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_201 _مد جدیده دختر؟ خودتو بقچه پیچ کردی مثلا تو دلم جا شی؟ با تعجب برمی‌گردم و با دیدن فرشید تعادلم و از دست میدم و تلو تلو خوران به جلو پرت میشم. شلیک خنده اش به هوا می‌ره و بریده بریده میگه: _اروم حاج خانوم الان اون چه که باید و نباید و میریزی بیرون. چشم غره ای بهش میرم و با اخم نگاه میگیرم و میگم: _نه که شما خیلی هم بدت میاد آقا فرشید. جونی میگه و جلو میاد لبه های چادرم و توی دستش میگیره که هیستریک وار جیغ میکشم و میگم: _دور شو یزید. تو به من چشم داری من مطمنم. با ابرو های بالا رفته نگاهی به کولی بازی من می‌کنه و جلو تر میاد. مونده بود تیر خلاص که خودش جلو میاد و شروع میکنم جیغ زدن: _ای مردم بیاید به دادم برسید میخاد بهم تجاوز کنه من آرامش ندارم. با دیدن جمع شدن انبوهی از مردم و افرادی که از پنجره داشتن نگاه میکردن توی پایین تنم عروسی میشه و فرشید و با صورتی سرخ میبینم. کلافه دستی پشت گردنش می‌کشه و برمیگرده عقب. پچ پچ ها شروع میشه که نگاه تهدید آمیزانه ای بهم میندازه. همینکه میخاد دور بشه شروع میکنم داد و هوار و چرت و پرت گفتن بدون ذره ای توجه به موقعیتم. _ایهناس این بابای بچه منه. ای مردم منو با یه بچه توی شکمم ول کرده الان میخاد بره دختر بازی. همه با چشم های گرد شده خیره به حرکات و حرف های عجیب غریب منن. نگاهم و سوق میدم به سمت فرشید که چشم هاش فرقی با کاسه خون نداشت. چشمم و میدوزم به پیرمردی که زیر لب استغفرالله میگه. لبخندی میزنم و نمایشی دستی زیر چشمم میکشم و میگم: _پدر جان شما بگو درسته یه دختر بدبخت بی پناه و به فاک بدی و بعدش هری به سلامت؟ پیرمرد متعجب جلو میاد و زمزمه می‌کنه: _فاک چیه دختر جون؟ هین جوون های جمع به هوا می‌ره و اکثرا کسایی که نمی‌دونن متعجب زل میزنن بهم که بگم معنی اون کلمه مقدس رو. سرم و برمیگردنم و با دیدن فرشید لبخند گشادی میزنم و سلیطه وار میگم: _بیا اینجا فر...فرشید داره لگد میزنه.. عصبی رو به جمعی که شلیک خنده شون به هوا می‌ره و افراد مسنی که سعی دارن تیکه بپرونن عربده‌ می‌کشه: _نمایش تموم شد هری خونه هاتون. رنگ از رخسار همه میپره. با دیدن گردن متورمش و چشم های به خون نشسته اش از کرده ام پیشمون میشم و سرم و پایین میندازم. با حس کردن اینکه توی هوا معلقم جیغی میکشم که صدای خش دارش به گوشم میرسه: _امشب میبرم جوری میکنمت اون تخم حروم شکل بگیره که بعدش آتیش نگیرم از اینکه تهمت میخوره بهم. ❌❌عاشقانه ای ممنوعه❌❌ اوج خنده توی این رمانه فقط🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 https://t.me/+U_UqvK7GmOVkYTE0
Hammasini ko'rsatish...
°•○لــوتـی امـا جــذاب○•°

بسم رب القلم لا حَولَ وَ لا قُوَتُ اِلا بِاللّه العَليِ العَظِيم لوتی اما جذاب درحال تایپ نویسنده: آرام موسوی ×پس کپی ممنوع×

#پارت_vip _همیشه فکر میکردم لباس زیرات ست باشن باهم دیگه! با صدای فرشید برمی‌گردم و کلافه میگم: _باز چه سوژه ای پیدا کردی من بدبخت خاک تو سر و به مسخره خودت بگیری؟ لبخند دندون نمایی میزنه و دستش و توی جیب شلوارش می‌بره. اخم هام و توی هم میکشم و میگم: _اقا فرشید استرس وارد نکنید به من مشکل قلبی دارم. ابرویی بالا میده و با نیش باز می‌گه: _بهتر.. عصبی جیغ میکشم: _وا یعنی چی؟ من مشکل قلبی دارم بهتر؟ شما برای همه دختر های محل آرزوی مرگ دارید؟ نوچ کشداری میگه و شورت گلگلی ای که دو هفته بود گمش کرده بودم و جلوی روم تکون میده و میگه: _نه منظورم اینه بهتر چون قلب نمی افته داخل شورتت. حرصی نفس عمیقی میکشم و میگم: _این چه کوفتی بود دیگه؟ چرا شر و ور میگی؟ قهقهه ای میزنه و با لحن حرص در بیاری میگه: _اصتلاحه عزیزم؛ نشنیدی مگه؟ با غیض نگاهم و ازش میگیرم. میخام در و ببندم که پاشو مثل سد جلوی در میزاره و میگه: _شورتت دستم جا موند دختر. محکم به پیشمونیم میزنم و گوشه در و وا میکنم و ملتمس وار میگم: _بده من اونو. شورت و بالا تر نگه میداره و خبیث ابرو بالا میندازه. نگاهی به ساعت مچیم میندازم با دیدن ساعت استرس کل وجودم و میگیره هر دقیقه امکان داشت بابا سر برسه و همه چی لو بره. به بالا میپرم و سعی میکنم شورت و ازش بگیرم ولی دستش و بالا تر نگه میداره و با پوزخند گوشه لبش نگام می‌کنه. پر بغض زمزمه میکنم: _بدش من فرشید الان وقتش نیست. _اها پس به وقت خودشم از این کارا میکنید؟ سرم و برمیگردنم و با دیدن بابا نفس توی سینه ام حبس میشه و تنها چیزی که یادم میمونه انداختن شرتم به زمین و جیغ های پی در پی فرشیده و سیاهی مطلق‌... 🤣🤣🤣🤣🤣رمانش ته خندس لعنتی🤣🤣🤣🤣🤣 پسره با دیدن بابای دختر جیغ زنان فرار میکنه🤣🤣🤣🤣 احتمال جر خوردگی توسط خندیدن زیاد خیلیه پس با احتیاط وارد بشید😚😍 https://t.me/+U_UqvK7GmOVkYTE0
Hammasini ko'rsatish...
°•○لــوتـی امـا جــذاب○•°

بسم رب القلم لا حَولَ وَ لا قُوَتُ اِلا بِاللّه العَليِ العَظِيم لوتی اما جذاب درحال تایپ نویسنده: آرام موسوی ×پس کپی ممنوع×

Repost from N/a
_می‌خوامش! بچه ها به سمتم برگشتن و باتعجب گفتن: _ول کن پیمان.این دختر و چه به تو اخه؟ به ریخت و قیافش نگاه کن! اصلا صورتشو دیدی تا حالا؟ پوکی به سیگارم زدم و خیره قدم های موزونش گفتم: _مثل جا سوئچی می‌مونه‌. بغل کردنش باید لذت بخش باشه. _بکش بیرون ازاین دختر پیمان.عمرا به تو پا بده. برگشتم و خیره شدم توچشم هاش و پرسیدم: _اگه مخشو زدم و کشوندمش تو #تخت چی؟ باحرفم پقی زدن زیر خنده. _اگه جای زمین و آسمون عوض شه توام می‌تونی اینکارو کنی. بلند شدم و سیگارم و زیرپام انداختم ولهش کردم. _اگه من پیمانم اون دختر رو خیلی زود تو تخت خونم می‌بینید. اینو گفت و با چهره مصمم به سمت دختر رفت.... https://t.me/+BVLjI4ll-0w3ZWNk https://t.me/+BVLjI4ll-0w3ZWNk ✂️🔻✂️🔻 چشم هام و از روی #درد باز کردم. بااینکه پیمان خیلی ملایم و آروم جلو رفته بود ولی درد داشتم. نمی دونم چی شد که پام باز شد به خونش و نمی‌دونم چی‌شد که شبم رو کنار پیمان که محرمم نبود صبح کردم واجازه دادم وارد حریمم بشه. _پیمان؟بیداری؟ باچشم های بسته هومی گفت و من دلم ضعف رفت برای این مرد جذاب. _می‌شه یه #مسکن بدی بهم؟ خجالت زده ادامه دادم: _اخه درد دارم. درکمال تعجب پیمان غلتی زد و پشتش رو بهم کرد. _تن نجستو از روتخت من بردار و برو خونتون و به #حاج‌بابات بگو بهت مسکن بده. گوش هام سوت کشیدند.ناباور اسمش رو صدا زدم. _انقدر در گوشم وز وز نکن اسرا. قبل اینکه از خواب بیدارشم گورتو ازخونم گم کن. _چی می‌گی پیمان؟حالت خوبه؟ به سمتم برگشت و نگاه غرق نفرتش رو به چشم های اشک آلودم دوخت.انگار اون همه عشقی که ازش دم می‌زد دود شده بود. _باهات حال نکردم اسرا.‌خب؟ منو چه به دختر اُملی مثل تو! بهم حال دادی دمت گرم ولی به توام بد نگذشت.حالاهم هررررری! https://t.me/+BVLjI4ll-0w3ZWNk https://t.me/+BVLjI4ll-0w3ZWNk
Hammasini ko'rsatish...
.
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
#پارت_واقعی کولتون دستاشو از روی باسنم بر می داره، لبه لباسمو می گیره، میاره بالا و #بوسه رو فقط برای این قطع می کنه که اونو از توی سرم رد کنه. اونو روی زمین پرت می کنه و دوباره دهانشو به #دهانم می دوزه. گرسنه. بوسه اش این توصیفو داره. جوری که دستاش روی #بدنمه. چیزی که من درونم حس می کنم. _"یا مسیح، رایلی..." عقب می کشه، سینه هامون در مقابل هم به شدت بالا و پایین می شه و #قلبهامون دیوانه وار می کوبه. با دستهاش صورتم و قاب می گیره، نگاه چشمهای تیره شده اش بهم می گه که اون درک می کنه. اون هم #گرسنگی رو حس می کنه. _"تو منو از خود بیخود کردی رایلی. تمام شب منو #تحریک کردی. من. دیگه. هیچ. کنترلی. ندارم. " چشمهاشو روی هم فشار می ده و برامدگیش رو حس می کنم که در مقابل #شکمم نبض می زنه. _"فکر نکنم بتونم ملایم باشم رایلی." _"پس نباش." براش #زمزمه می کنم و کاملا ... ❌ادامه دارد.... https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg تذکر: این رمان حاوی صحنه هایی است که خواندن آن به همه پیشنهاد نمیشه ❌🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg #خشن #صحنه‌دار ⛔️🔞🔞🔞 ‼️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
‌😱لطفا زیر سن قانونی به هیچ عنوان جوین نشه وگرنه لینک کلا باطل میشه 🔞 ❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFTGSA10tUaJAFZsWA ❌ قدمی به جلو برداشت. مست بود. _ تو کی هستی؟ درحالی‌که منو گرفته بود، چشماش رو تنگ کرد، نگاهش به برآمدگی سینه‌هام افتاد. یه دستش رو بالای سرم گذاشت. آب دهنم رو قورت دادم. _ چطوری اومدی تو اتاقم؟ نباید اینجا باشی. تو مهمونی... _ من برای مهمونی اینجا نیستم. من برای تو اینجام گابریلا! لرزیدم. این مرد از پدرم وحشتناک‌تر بود. _ برگرد. با صدای ضعیفی پرسیدم: «چرا؟» _ برای اینکه بتونم هدیه روز تولدت رو بهت بدم! نزدیک‌تر شد و لبش رو پشت #گردن و شونهٔ #برهنه‌م رو گذاشت. لرزی به تنم افتاد. با زور، سرم رو به‌طرف دیگه خم کرد و لب‌هاش رو روی انحنای گردنم فشار داد... درست روی نبضم! بازوی عضلانیش رو دور #کمر و شکمم تنگ‌تر کرد تا منو مقابل خودش نگه ‌داره. خودشو بهم چسبوند. لبش رو جلوی گوشم آورد و نفس عمیقی کشید: _ کسی که قراره امشب بکارتتو بگیره!🔞 ⚠️#اخطار‌جدی‼️ این رمان دارای صحنه های باز و خشن است، لطفا محدودیت سنی را رعایت فرمایید. #فقط‌بزرگســال ❌❌ 🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFTGSA10tUaJAFZsWA 🔞
Hammasini ko'rsatish...

Repost from N/a
_ریون! اون بسته ها رو به سینه ات بچسبون! https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk به سمت مرد چرخیدم، اون سر کارگر ما بود! بسته رو به سینه ام چسبوندم و زمزمه کردم. _نگران نباشید! نمیندازمش. جلو اومد رو به روم ایستاد و زمزمه کرد. _دیروز یه بسته هروئین جلوی پات خالی کردی! دست و پاچلفتی بازی در نیار، وگرنه مجبور میشی بیشتر اینجا بمونی! اینجا یک اردوگاه کارگری بود، اردوگاهی که وارد شدنش با خودته و خارج شدنت با اونا! و اونا هیچوقت اجازه نمیدن از اونجا خارج بشی یا فرار کنی... تنها راه بیرون اومدنش ازش، مرگه! بازوم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید. _اگه زیاد به ما ضرر بزنی، مجبوری جور دیگه ای جبرانش کنی! و نگاه کثیفی به سر تا پای من انداخت، به چاک سینه ام خیره شد، دستش رو پشت کمرم برد و ضربه ای به باسنم زد، با بغض بهش خیره شدم تا اینکه صدای مگنوس اومد و مثل همیشه نجاتم داد. _چه غلطی میکنی تو؟ مرد ترسیده به سمتش چرخید، ازم فاصله گرفت و رو به مگنوس که از همه شون برتری داشت گفت: _قربان، داشتم بهش یادآوری میکردم که باید بسته ها رو با دقت بیشتری حمل کنه. مگنوس جلو اومد، با باتوم به رون مرد ضربه ی محکمی زد و جدی گفت: _ده دقیقه ست بهت خیره شدم، اجازه نمیدی دختره کارش رو بکنه، اگر یک بار دیگه دور و بر این دختر ببینمت، عقیمت میکنم! مرد از راهرو خارج شد، و من و مگنوس اونجا تنها موندیم. بسته رو از دستم گرفت و زمزمه کرد. _سنگینه؟ بهش خیره شدم، نگاه مهربونش تنها چیزی بود که باعث میشد دلم نخواد از اینجا فرار کنم! اما این تنها راه بود، من باید خودم رو نجات میدادم. _هنوزم قصد داری از اینجا بری؟ دستام که از گرفتن بسته خسته شده بودن رو پایین انداختم و مچ دستم رو ماساژ دادم. _نمیتونم اینجا بمونم. _نمیتونی فرار کنی! _اگه جلوم رو نگیری میتونم... بسته رو روی زمین گذاشت، جلو اومد، بازوم رو گرفت و منو به دیوار پشت سرم کوبید، بهم چسبید و زمزمه کرد. _جلوت رو نمیگیرم دختر، حق داری نخوای که برده باشی! نزدیک شد، لبش رو مماس لبام نگه داشت و زمزمه کرد. _اما تلاشم رو میکنم که نگهت دارم... لبم رو بوسید و ... https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
Hammasini ko'rsatish...
دنیای‌ترجمه××قلعه-عشق‌اسپانیایی

کانالی با دو ترجمه هم‌زمان: 🏅عشق‌اسپانیایی 🏅مجموعه‌قلعه اینستاگرم ما با ترجمه در حال پارت‌گذاری:

https://www.instagram.com/novel_2tarjome/

http://uniquegirls.blogfa.com/ وبلاگ ما کانال کتاب‌های فروشی ما: 🎈

https://t.me/world_of_translate

.
Hammasini ko'rsatish...