cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

از انـتقـام تـا عـاشـقـی

رمان از انتقام تا عاشقی به قلم:fatemeh_a(دخترشب) کپی ممنوع⛔انسان باشیم کانال محافظمون👇 @azenteghamtaasheghi تبادل👇 @marzie_1383 عکس و فیلم های ارسالی👇 @kanal_rasmi_doktare_shab

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
337
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

اینجا میتونید جوین باشید اطلاعات کافی راجب رمان بهتون میدم
Hammasini ko'rsatish...
کانال به زودی بن میشه
Hammasini ko'rsatish...
#آیسو! دختر #ساده و #خنگ فوق العلاده #زیبایی که با مادربزرگ پیرش توی #روستا زندگی میکنه.. و در این بین با #خلافکار بی #رحم و #سنگدلی به نام #آراز خزان بیگ آشنا میشه..خلافکار #سنگدل و #بی #رحمی که تا به حال #هیچکدوم از #دشمن هاش موفق به #نابودیش نشدن..هیچ کس #جرعت مقابله یا #توهین کردن به آراز #سنگدل رو نداره..اما #آیسوی داستان در برابر آراز می ایسته و به اون ب #اعتنایی میکنه! #آیسو دختر #مهربون و بسیار #زیبایی که حتی #آراز خزان بیگ جلوی #زیبایی و قدرت #چشمای اون #کم اورد! https://t.me/joinchat/pYD2a66V3A03YWZk
Hammasini ko'rsatish...
پارت گذاری قراره شروع شه
Hammasini ko'rsatish...
#آناهیتا دختر جذاب و شیطونیه که یه روز که داره از جلوی یه آرایشگاه #پسرونه رد میشه؛ با دیدن صاحب آرایشگاه که یه پسر خفنه با موهای #افشون؛ همون لحظه آناهیتا اون آهنگ گیسو #پریشان آرون افشان یادش میوفته و زیر لب می‌خونه: -ماشالله #احسنت خالق‌الله! #گیسو پریشان رو برمگردان از روی دلدار؛ یارا تو ما را از #موج مویت کردی گرفتار!🤣💇🏻 دیگه بعدش تصمیمی می‌گیره که #نخونیش از دستت رفته!😂🔥 خودشو جای یه #پسر می‌زنه و میره با کلی بدبختی پسره رو راضی می‌کنه تا تو آرایشگاهش کار کنه تا اونو #عاشق خودش کنه!😐🚶🏻‍♀ پسره که اسمش #آرکانه قبول می‌کنه و اینا باهم مشغول به کار میشن.😃 اما آناهیتا یه بار یه #سوتیه خیلی بدی میده!😬😱 یه روز قفل #لباس_زیرش باز میشه و بلند داد می‌زنه: -ای خدا ازت نگذره چرا باز شدی سوت*ین لعنتـــــی؟!🤭 قیافه‌ی #آرکان😳 قیافه‌ی #مشتری‌ها😧 قیافه‌ی #من😐 فقط بیا بخون ببین #آخرش چی میشه؟!🤣💦 https://t.me/joinchat/G48o26TRyOAwNGU0
Hammasini ko'rsatish...
به‌طرز وحشیانه‌ای خفه‌اش می‌کنه!🔞🤐 پسره به‌خاطر عشقش می‌خواد دوست‌دختر قبلیش رو خفه کنه چون...🩸🤯🔪 https://t.me/joinchat/G48o26TRyOAwNGU0 #طناب رو توی هوا تکون دادم و بلند خندید. - قدر نفس کشیدن الانت رو بدون آخه می‌خوام نفستو بگیرم. به امید اینکه کسی صداش رو می‌شنوه فریاد زد. - کمک! کسی اینجا نیست؟ بابا؟ نزدیکش شدم. - می‌خوای با اون طناب چه غلطی بکنی؟ گره‌های طناب رو باز کردم و دور گردنم انداختم. - معلوم نیست؟ ترسیده جیغ کشید و خواست بلند بشه که #وحشیانه‌ی به #گردنش #چنگ زدم. با #پنجه‌های قدرتمندم گردنش رو جوری فشردم که صورتش قرمز شد. - نفس روی ملکای من می‌بندی؟ حالا بشین و تماشا کن. کاری می‌کنم که گدایی یک ذره اکسیژن رو بکنی. داشت از حال می‌رفت برای همین فشار دستم رو کمتر کردم. - من عشقت بودم ولی تو داری به‌خاطر اون دختره‌ی هرزه منو... - گوه نخور پدرسگ! لقب کثیف خودتو به ملکای من نده. با لگد پرتش کردم روی صندلی. پاها و دست‌هاش رو با طناب بستم که به تقلا افتاد. فقط جیغ می‌زد و به من و ملکا فحش می‌داد. - اون‌روز باید می‌ذاشتم بمیره. لیاقتش فقط یک متر قبره و تمام! سیلی زیر گوشش خوابوندم و #نایلون #ضخیم رو از توی جیبم در آوردم. با خنده‌ی #هیستریک نعره زدم. - ولی من نمی‌ذارم تو زنده بمونی. لیاقت قبر رو هم نداری! خوراک سگ‌های گرسنه یا کوسه‌های درنده میشی. هیچ‌کاری نمی‌تونست انجام بده جز تقلا. نایلون رو توی سرش کردم و با تیکه‌ی کوچیکی از طناب به گردنش گره زدم. مطمئن بودم که نمی‌تونه نفس بکشه و در عرض چند دقیقه میمیره. از اون پسر وحشی کراش‌ها🤤💦 پسره به‌خاطر عشقش با هیچ‌کس شوخی نداره! این رمان پُر از هیجانه و معما.💯🔥 دختره با عشقش چیکار کرده؟ زنده می‌مونه یا قاتلش می‌شه دوست‌پسر قبلیش؟⁉️🤯🤭 https://t.me/joinchat/G48o26TRyOAwNGU0
Hammasini ko'rsatish...
•سوسمار•

جماعتی دفینه‌پرست که همه به دنبال سوسمار هستند! خود سوسمار که هیچ تنها رد و نشانش برای یک ثروت عظیم کافیست! ⚜️هیجانی، داغ، نفس‌گیر⚜️ ••• رامش✍️🥂📕 هرگونه کپی‌برداری ممنوع!❌ چنل ناشناس💕📬

https://t.me/joinchat/Lj6BKq8Ykcw1NWM8

#دلربا خانم قصه ما یه خانم شیطون بلای #زبله!😁 دخترکی که پدرش #معتاده و مادرش #مریضه!😞 برای در آوردن خرج داروی مادرش مجبوره کار کنه اما هیچ #پولی کفاف نمیده!🚶🏻‍♀ یه شب که تصمیم می‌گیره برای پول زیاد #تن_فروشی کنه؛ لحظه‌ی آخر یه مرد جذاب به اسم #آرشام به دادش می‌رسه و دلارام رو ازشون #می‌خره.😱 آرشام قصه بسی #جذاب هستن و کلی کشته مرده دارن!🤤 دلارام میشه خدمتکار خونش و #خدمتکار اصلی آرشام!🤭 آرشام هم که از بس اذیتش می‌کنه و #حرصش میده؛ دلارام هم کلی #تلافی می‌کنه!😂 یه بار فلفل قرمز و #دارچین و زردچوبه توی غذای آرشام می‌ریزه!😐🥣 به بار توی دوش #حموم کره می‌زاره!😐🚿 یه بار #موش می‌ندازه لای لباس‌هاش!😐🐭 یه بار تو خواب وسط موهاش جاده‌ شمال درست می‌کنه!😐🤣 و..کلی کارهای #خفن و جر دهنده که بمولا نخونیش از دستت رفته!🤣💦 #جر_دهنده_ترین_رمان_سال!🤣💨 https://t.me/joinchat/jwZgHcjCTr4yMGY0
Hammasini ko'rsatish...
با بغض سینی #مشروبارو برداشتم و با لباس #خدمتکاری رفتم سمت پذیرایی. وارد که شدم، #لبای یکی از #دخترا رو روی #گردنش دیدم و تا آخر #سوختم! اون #گردن فقط حق #منه! با همون #بغض، رفتم سمت مهموناش و سینی رو جلوشون گرفتم که بردارن. وقتی رسیدم بهش #پوزخندی زد و یه لیوان برداشت. یکی از مهموناش که #پسر بود به من اشاره کرد و گفت: چند #میفروشیش؟! و با چند نفر دیگه زد زیر خنده. حامی... #ارباب هم فقط نگام کرد. با #بغضی که هر لحظه داشت بیشتر میشد رفتم سمت آشپزخونه که #ارباب گفت: #پنجاه دلار، داری بدی؟! سکوت #عجیبی بود. برگشتم عقب که ارباب رو پشت سرم دیدم. ترسیدم و سینی از دستم افتاد زمین. #دستمو گرفت و به سمت پله ها برد.... https://t.me/joinchat/jwZgHcjCTr4yMGY0 به دلیل زیاد بودن ناشناس ها برای بار آخر لینک رمان همخواب اجباری رو میزارم❌ #هشدار♨️ برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیشه🚫🚫
Hammasini ko'rsatish...
‹هـمــ💦ـخواب اِجبــاریـ🔞›

پیام ناشناس :

https://t.me/BiChatBot?start=sc-204380-II717sT

کپی از رمان حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع❌🤍

#پارت_خود_رمان_نبود_لفت_بده🤤 پارت_15 #دختره‌‌از‌دست‌‌پسره‌فرار‌میکنه‌‌‌بعد‌پسره‌گیرش‌میندازه....😱💦🔞 همینجور با #ترس و بغض خیرش بودم. #پوزخندی زد و با خشمی که ناگهان توی چشم هاش جهید با یک حرکت #پنجه پر قدرتش رو بین موهام برد و بعد از اینکه #بی رحمانه یک دور، دور دستش پیچید #محکم گرفت و کشید. از دردی که توی #سرم پیچید #جیغی کشیدم و دست هام رو به سرم رسوندم تا شاید از #درد و سوزش ریشه موهام کم بشه. به دستش #چنگی انداختم اما در برابر دست #غول پیکر اون چیزی نبود! - گفته بودم به #فرار فکر هم نکن گفته بودم یا نه؟❌⛓ #عربدش تن و بدنم رو میلرزوند. - گفته بودم یا نه؟ با عجزو ناتوانی #نالیدم: - گفته بودی خواهش میکنم موهام رو ول کن⛔️ #اشک هام یکی یکی روی گونه هام می ریخت ولی اون نسبت به اشک‌هام و #زجه‌هام بی اهمیت بود.احساس میکردم هر آن ممکنه ریشه موهام کنده بشه. - گفته بودم یه بار دیگه فرار کنی چیکارت میکنم؟!💦🔞 https://t.me/joinchat/QhrvOJdT_EY1Yzc0 #اوووف_بیا_ببین_پسره_با_دختره_چیکار_کرد😂💦🤤
Hammasini ko'rsatish...