cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ONE SHOT

Is typing..... در حال نوشتن وانشات های درخواستی شما 🌿🗽 برای درخواست نوشتن ژانر مورد علاقتون🧡👇🏼 https://t.me/BiChatBot?start=sc-385994-68Jtcx3

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
574
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Hammasini ko'rsatish...
𝗠𝗘𝗬𝗦𝗜 𝗦𝗛𝗢𝗣

✏️لوازم التحریر و لوازم فانتزی رنگارنگ✏️ 📬ارسال به سراسر کشور📬 🛍️خرید بالای ۲۵۰هزار تومان = ارسال رایگان🛍️ ✔️ جهت ثبت سفارش: @Meysi_Shop1 ✔️

فانتزی تقدیم به شما✨
Hammasini ko'rsatish...
_پـــایـــان_
Hammasini ko'rsatish...
⊰𝓃.𝒿⊱: آروم بسمت پنجره بزرگ داخل اتاق رفتم ، نسیمی با سوز سردی از پنجره باز شده میومد . از پنجره بیمارستان به خیابون پر از تردد و شلوغ چشم دوختم هوا تاریک بود این ماه با ستاره‌های ریز و درشت توی آسمون چشمک میزدند . خیابون هام با تیر چراغ برق از آخرین طبقه بیمارستان به اندازه یک نقطه دیده می‌شدند . خودمو بغل کردنو بازو هامو میون دستام سفت گرفتم. نفس عمیقی کشیدم . یک ‌هفته از عمل پیوند کلیه‌ام میگذره و خب همه چی بخوبی تموم شده بود و درحال حاضر مشکلی نداشتم همه چی مثله سابق شده ، البته دلیل این همه بستری بودنو نمیدونم . سردی رو هر لحظه بیشتر حس میکردم با اون لباس نازک بیمارستان سردی انگار به مغز استخوانم میرسید ، اما دلم نمی‌خواست پنجره رو ببندم انگار که اگه اونو ببندم نفس من هم بسته میشه . با فرو رفتن توی آغوش شخصی از پشته شوکه سرمو بالا گرفتم که با دیدن دکتر کیم گونه‌هام سرخ شد و با لکنت و خجالت زمزمه کردم . _عا....دکتر...کیم...شما..‌..این موقع شب هنوز خونه نرفتید ؟!. منو محکمتر میان بازوانش فشار داد و کنار گوشم زمزمه کرد . _وقتی تو اینجایی چرا باید برم خونه . از حرفش بدنم گر گرفت و مطمئنن صورتم هم سرخ شده بود . و انگار که از اون سوز و سرما خبری نبود و این قلبم بود که بیجنبه شده و الان مثله دیوونه هام به سینم میزنه . دکتر کیم چونشو روی شونم گذاشت صدای نفساش گوششمو قلقلک میداد. _به چی خیره شدی ؟!. _خیابون . _چیزی نظرتو جلب کرده ؟!. _یک‌ماهه نتونستم با لذت توی خیابونا قدم بزنم و یا حتی برونم دلم تنگ شده ، من عاشق روندن توی خیابون اونم شبم . حتی عالی میشد اگه یک جاده با مقصد خوب باشه. _تو یک ماشین‌بازی . با این حرفش خنده‌ای کردم که اونم خندید . تو این مدت بیمارستان و فهمیدن موضوع بیماری با دکتر کیم آشنا شدم و بشدت صمیمی شدیم، بعضی وقتا مثله الان باهم صحبت میکردیم . از آغوشش جدا شدم و دکترم بسمت قهوه‌سازی که کنار تخت بود رفت و روشنش کرد . منم لبه تخت نشستم که اونم اومد روبه‌رو روی کاناپه تک نفره نشست . _حالت خوبه؟ _البته دکتر الان مثله سابق شدم . _خوبه . بلند شد و یک قهوه برای من ریخت و یکی برای خودش و ماگ بدستم داد و دوباره روی کاناپه جا گرفت . قهوه رو مزه‌مزه کردم طعم خوبی داشت دکتر کیم متوجه شده بود من قهوه رو شیرین دوست دارم و همیشه همینطوری درست میکرد . به دکتر چشم دوختم که انگار تو فکر بود . با اون موهای طلایی که همیشه بسمت بالا شونه شده بودن و اون عینک گرد ظریف با فرم طلایی رنگش و صورتی ظریف با چشمای عسلی و مژه‌های بلند که از پشت عینک هم جلب توجه می‌کردند ، با اون یونی فرم سفید پزشکیش که زیرشم بلوز و شلوار آبی بیمارستان به تن داشت و کارتی که به گردنش بود و اسمش روی اون حک شده بود کیم ووک متخصص و جراح گوارش . ماگ رو روی میزی که کنار تخت بود گذاشتم که دکترم هم بلند شد و ماگش رو که از قهوه خالی بود روی میز گذاشت . دستمو توی دستش گرفت که چشمام میخ چشماش شد و دستمو بالا آورد بسمت لباش برد و بوسه‌ای روی سر انگشتام کاشت ، خجالت زده سرمو پایین انداختم . دستشو پشت گردنم گذاشت و سرمو بسمت بالا هدایت کرد و هر لحظه بهم نزدیک میشد شو لباشو روی لبام گذاشت . شوکه از کارش چشمام گرد شد که سریع خودمو جمع کردم که ازم جدا شد بهم زل زد منتظر عکس‌العملی از سمت من بود . دستامو بسمت گردنش بردم و بسمت خودم به پایین کشیدم و روی پنجه پام ایستادم و لبامو روی لباش گذاشتم که اونم همراهیم کرد و دستاشو روی کمرم گذاشت منو بخودش نزدیک تر کرد . بوسه هامون تکرار می‌شد که دکمه های لباسمو باز میکرد منم دستمو روی گردنش نوازش وار میکشیدم . لباسمو کامل درآورد و به گوشه‌ای پرت کرد منو روی تخت انداخت بوسه هاشو از گردنم شروع کرد مک‌های عمیقش باعث ناله‌های بی‌وقفه من میشد و دیگه کنترلی روی خودم نبود دستمو روی دهنم گذاشتم پایین تر میرفت و بالای سینمو می‌بوسید و نیپل سمت راست به دهن گرفت . لبه شلوارمو گرفتو همراه باکسرم از پام خارج کرد ، از خجالت گر گرفتم که لبخند ملیحی زد ، به آلت تحریک شدم زل زد پایین تنشو بهم فشار میداد که دیگه بدجور از خود بیخود شده بودم . انگشتشو بسمت دهنم گرفت که مشغول مکیدنش شدم ، از دهنم خارج کرد و اولین انگشتو واردم کرد که ناله‌ای بلند کردم . انگشت دومم واردم کرد که به ملافه تخت چنگ زدم و به نفس نفس افتادم . که حرکات قیچی وارشو شروع کرد . _آهههه ، ووک ، آه انگشتاش و خارج کرد هر دو دستمو جلوی دهنم گرفتم . که با صدای باز شدن در هر دو نگاهمونو بسمت در دادیم که نمایان شدن قامت چن جلوی ما چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد . _چ...چن....تو...اینجا.. چیکار میکنی ؟!. چن عصبی شد البته که از تعجب چشماش گشاد شده بود و با ناباوری به ما چشم دوخته بود . _چیکارمیکنم ، هیچی فقط مزاحمتون شدم .
Hammasini ko'rsatish...
_خوشحالم از داشتن همچین خانواده ای . البته اگه به چن زل زد و ادامه داد . _اگه چن قبول کنه . چن شوکه لبخند خجلی زد و همینطور دستشو روی گونه ووک گذاشت . _البته . ووک خوشحال ادامه داد. _پس ، فردا که تو مرخص شی میریم‌ خونه من میخوام که با هم زندگیم کنیم. توی آغوش هر دوشون آرامش عجیبی داشتم و خوشحال از آینده شیرینی که داشتم به خواب شیرینی فرورفتم . با صدای در زدن چشمامو باز کردم که اتاق روشن بود و این یعنی صبح شده . به ووک و چن نگاه کردم غرق در خواب بودن پس کی بود که در میزد. _دکتر کیم شما اونجایید ؟ ووک با ضرب از خواب بیدار شد و سریع مشغول پوشیدن لباساش شد و لبخندی به من زد . _درد نداری ؟!. سری به معنای نه تکون دادم که خوبه ای زمزمه کرد. که چن هم بیدار شد همینطور که کش و قوسی به بدنش میداد به منم ووک لبخندی زد . _عا ، چن عزیزم استراحت کن من باید برم . همینطور که بسمت در میرفت در باز شد و پرستار اومد تو . _عا دکتر کیم شما اینجایید . اتاق عمل آماده است . _بله بریم. وقتی پرستار خارج شد ووک برگشت و بوسه‌ای روی لبهای هردویمان کاشت و از اتاق خارج شد.
Hammasini ko'rsatish...
عصبی بسمت در قدم برداشت . _هی،چن اونطوری که فک میکنی نیست من من..... با صدا زدن چن توسط ووک ایستاد و برگشت بهش چشم دوخت . _هی ، تو سنمی باهاش داری ها ؟!. _من.من...دوست پسرشم میفهمی . ناباور به هردوشون چشم دوختم که ووک بلند شد و ازم فاصله گرفت . _حقیقت داره ؟!. سکوت کردم باورم نمیشه چن مثله برادرم بود منو اون از دبستان باهم بزرگ شدیم فکر نمیکردم همچین حسی نسبت به من داشته باشه. با حرفی که ووک زد به گوشام شک کردم . _باشه ، اگه دوست پسرشی بیا ارضاش کن ، بیا . چن اولش با تعجب به ووک نگاه کرد بعد تعجب جای خودشو به عصبانیت داد همینطور که با گام های بلند خودشو به ووک رسوند . قدش کمی از ووک‌ کوتاه تر بود ولی در کل از من بزرگ تر بود . با دستش تخته سینه ووک زد و عصبی غرید . _چطور همچین حرفی میزنی ؟!. _مگه تو دوست پسرش نیستی ؟!. _فاک ، فک نمیکنم به تو ربطی داشته باشه . ووک پوزخندی زد و همینطور که دور چن می‌چرخید به من نگاهی انداخت . _هی ، عوض دور من نچرخ . ووک ایستاد و دستشو روی شونه چن گذاشت و دستشو حرکت داد و روی گونه‌ی چن متوقف کرد . صورت ووک لحظه به لحظه به لبای چن نزدیکتر میشد و بعد ووک بود که مشغول بوسیدن لبهای چن شد . چن از شوک خارج شد و از ووک فاصله گرفت بعد با نگاهی ناباور به ووک با حالتی که چشماش دودو میزد بهش چشم دوخت . _عوض داری چه غلطی میکنی ؟!. _بیخیال با کسی مثله تو که خودش نمیخواد حال نمیده . ووک بیخیال از سمت چن بسمت من قدم برداشت که چن توی یک لحظه دسته ووک‌ کشید و خشن مشغول بوسیدن ووک‌ شد . با ناباوری به حرکات اون دوتا خیره شدم باورم نمیشد اونا داشتن همو میبوسیدن . دستمو لبه تخت گذاشتم و بلند شدم که با صدای تخت هر دو به من چشم دوختن سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم اما برای این کار من بشدت ضعیف بودم و اشکام چکید و گونه هامو تر کرد . چن با نگرانی بسمتم قدم برداشت و منو توی آغوشش گرفت و پشتمو نوازش میکرد . _هی . چته تو ؟!. با نگرانی زمزمه کرد که ووک هم بسمتمون اومد و جلوی پام زانو زد . _چیزی شده ؟ حالت خوبه ؟ اشکامو پاک کردم و هیچی نگفتم که ووک با خنده گفت _یک نفر اینجا داشت حسودی میکرد . تو اوج گریه به حرف ووک‌ خندم گرفت . هر دو منو بسمت تخت هدایت کردن و ووک روم خیمه زد و مشغول بوسیدن لبام شد منم بیکار نشدم و همراهیش میکردم . پایین تر رفت مک های عمیقی به گردنم میزد ناله‌ای کردم. به چن نگاه کردم که کنار تخت ایستاده بود و به ما نگاه میکرد . ووک از روم بلند شد و همینطور که رو پوش سفید شو در میاورد رو به چن کرد . _بقیش با تو ، تو دوست پسرشی خیلی وقت پیش باید این کارو میکردی. چن همینطور که کت چرم مشکی رنگشو در میاورد بسمت تاج تخت رفت و تکیه زد و رو به من کرد . _من نمیدونستم خواستار رابطه تریسامی . و‌ بعد رو به ووک کرد و ادامه داد . _در هر صورت اینکارو به تو میسپارم . بی‌مقدمه سرشو خم کرد و مشغول بوسیدن لبام هام شد خشن میبوسید و گاز میگرفت نالم داخل دهنش خفه میشد . چن برخلاف ووک بود و خشن میبوسید . ووک جلوم نشست و شلوار و باکسرشو درآورد و به گوشه‌ای پرت کرد . آلتش مماس به ورودی مقعدم بود . چن پایین تر رفت و همینطور که مشغول مکیدن نیپل سمت راستم بود با دستش آلت تحریک شدمو می‌مالید. توی حال خودم نبودم که با درد وحشتناکی توی پایین تنم دادی از درد کشیدم که دست آزاد چن روی لبهام قرار گرفت . با چشمای اشکی به جفتشون چشم دوختم . ووک شروع به حرکت کردن کرد و خودشو داخلم میکوبید . بعد چندین ضربه با صدای ناله‌ای ارضا شدم و بی‌حال چشمامو بستم که ووک آلتشو از من بیرون کشید. همینطور که تیشرت چن و کشید و اونو روی کاناپه پرت کرد وحشیانه مشغول بوسیدن هم شدن و تیشرت مشکی رنگ چن و از تنش خارج کردو با دستش بدن چن و فتح میکرد و گاز میگرفت که رد دندون به جا میزاشت . صدای ناله چن بی‌وقفه شده بود. خشن ووک دکمه شلوار جذب مشکی رنگ چن رو باز کرد که چن بی‌قرار ناله‌ای سرداد و برای درآوردن شلوارش به ووک کمک کرد . ووک دستشو روی لبهای چن گذاشت و یک ضرب خودشو وارد چن کرد که داد چن پشت دست ووک خفه شد و بدنشو محکم میکوبید دستشو از روی لبهای چن برداشت و این صدای ناله های چن بود که توی اتاق پخش میشد ، بعد چند مین هر دو ارضا شدن و لبخندی بهم زدن . ووک دست چن رو گرفت و هر دو بسمت من اومدن هر کدوم یک طرفه تخت کینگ سایز من دراز کشیدن و ووک‌ بوسه‌ای روی لبام کاشت و چن بوسه‌ای وی موهام زد . هردو منو توی آغوششون گرفتند از خوشحالی لبخند زدم. _باورم نمیشه ! هر دو سوالی گفتند چیو . _اینکه با شما دوتا که بهترین افراد زندگیم هستین و منم عاشقتونم سکس داشتم. هر دو لبخندی زدن اما چن کمی گونه‌هاش سرخ شد . ووک همینطور که دسته چن روی توی دستش گرفته بود با دست آزادش موهای منو نوازش میکرد .
Hammasini ko'rsatish...
سلااااام عزیزان 🌈 فانتزی جدید .... فانتزی : شبی‌دربیمارستان به قلم : هنریتا (هنری) ژانر: گی ، تریسام
Hammasini ko'rsatish...
بیاین در مورد پارتای جدید نظرتو بگید 🦕 @Henrieta_bot
Hammasini ko'rsatish...
سلااام عزیزان دلم ؛-؛ یک سوال براتون پیش‌اومده بود اومدم بهتون بگم . همه این رمان ها تنها یک نویسنده داره اونم هنریتا است شاید براتون سوال باشه پس هنری چیه . خب هنری مخفف همون هنریتاس پس اگه هنری یا هنریتا بود هر دو اسم یک‌ شخص هستند . ممنون🦊
Hammasini ko'rsatish...
دو پارت هیجان انگیز آپ شدند 🦕
Hammasini ko'rsatish...