cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

-𝗘𝗫𝗧𝗔𝗦𝗬-

عشق،آغاز آدمیزادیست...! ------------------------------ #𝗘𝗫𝗧𝗔𝗦𝗬 🧬

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
195
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#𝗘𝗫𝗧𝗔𝗦𝗬 -- - - - - - - - - #ᴘᴀʀᴛ𝟾𝟽 سلین شاهو داشت صبحونه رو اماده میکرد و منم منتظرش بودم. - میگم شاهو - جون شاهو - دوبی رفتن من ایده کی بود دقیقا؟ - سامان. گفت یکی از دخترا اشتباهی فرستاده شدن لابد دنبال اون رفتی. کدوم دختر؟ همه چی که سر جاش بود اون اواخرم کلا من حواسم پرت ازدواج شاهو و دیانا بود. پس از کجا همچین حرفی دراومده. برای اینکه سامانو خراب نکنم الکی گفتم: - اره اون دختره. اونو که قبل گرفتار شدنم برگردوندم فراریش دادم. - عه. - اره. تو این مدت کجا بودی اون عوضی میگفت رفتی عشقو حال. - چند روز بعد غیب شدنت شاهرخ خایه کرد خونمو اتیش زد. منم برای اینکه حالو هوای دیانا عوض بشه اون اتفاقم یادش بره بردمش ماه عسل. یکم ترکیه بودیم بعدم رفتیم امریکا. - پس حسابی خوش گذشته. پوزخندی زد و نشست رو صندلی روبه روییم. - خوش گذرونی چند روز اخرش بود که اونم فهمیدیم سلام گرگ بی طمع نبوده. - دوماهه اونجایین یعنی چی که خوش نگذشت. - هر بار به یه دلیلی گند زد به عصابم از اون طرفم شاهرخ موی دماغم شد. چند روز اخر رفتار دیانا عجیب فرق کرده بود مهربون تر شده بود خرید رفتیم حتی سیسمونی گرف واسه بچه ای که وجود خارجی نداره. قشنگ دل بده قلوه بگیر. پریدم وسط حرفش: - دیانا خبر داشت که من پیش داداششم. حتی میخواست ردتو بزنن ولی صدای شکستن اومد بعدشم قطع کرد. - اره اون روزم دعوامون شده بود یه پرستار بلوند داف اورده بودم حیف با وحشی بازیاش دختره رو پروند. - شاهو - بله. - اگه امیرو بکشیم رابطت با دیانا چی میشه؟ - دیگه واسم مهم نیس. من واسه دیانا همه کار کردم. خود واقعیمو نشونش دادم. از جونم گذشتم از اعتبارم گذشتم که عاشقم بشه ولی اون چی؟ نه تنها عاشقم نشد بلکه عشقمم باور نکرد و بهم خیانت کرد. زخمی که دیانا زد شاهرخ بعد این همه مدت نزده. یه لحظه دلم رفت واسه مظلومیتش. شاهو با اینکه حامی خیلی خوبی بود ولی بازم همون پسر کوچولویی بود که چندسال پیش خودم براش مادری میکردم. من برای شاهو نه خواهر بودم نه مادر. یه چیزی فراتر از نسبت ها. انگار که اون پناه منه و من پناه اون. - بخور این مدت انقدر اتفاق افتاده که تعریف کنم تا فردا صبح طول میکشه. انقدر غم تو دلم جمع شده که یکم دیگه بمونه میترکم. - قربون دل صافت بشم. و شروع کردم به خوردن که اونم نگاهم میکرد. معذب نبودم زیر سنگینی نگاهش. همه این رفتارارو قبلا گذرونده بودم. شاهو محرم ترین نامحرم زندگیم بود. از طرفیم خوشحال بودم که دیگه جادو جنبل دیانا روش تاثیر نداره و بازم شاهو شاهوی خودمه. - شاهو دیانا کجاس؟ - خونه - میشه برم ببینمش؟ - امام زاده نیست که زیارت کنی ولی خب هرجور که دوست داری. از شنیدن امام زاده خندم گرفت - نه واسه زیارت نمیخوام. میخوام ببینه که سالم و سرحال از اون سگدونی داداشش اومدم بیرون. - اها حرص بدی مثلا. - اره. - خونه قبلیه هم سوخت هم لو رفته بود یه خونه دیگه دستو پا کردم ادرسشو میدم خودت میری. - ببخشید - بابت چی؟ - مجبور شدم ادرس خونتو بدم. تهدیدم کرد گفت اگه نگم... نمیتونستم ادامشو بگم. نمیتونستم اون همه حقارتی که سرم اومدو به زبون بیارم. شاهو از من یه دختر قوی ساخته بودو اون حقارتارو نمیتونستم قبول کنم. - خودتو ناراحت نکن. انتقام خون صدرارو این دل لعنتیم نذاشت بگیرم. ولی عمرا اگه از ظلمی که در حقت کردن بگذرم. چشمام در لحظه دریایی از اشک شد. چقد خوبه که خدا شاهورو تو سرنوشتم قرار داد. #𝔼𝕏𝕋𝔸𝕊𝕐 -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  - -  -  -ر.ف-
Hammasini ko'rsatish...
جالبه تا دیروز (امیر خدا لعنتت کنه بمیری گور به گور بشی شاهو قربونت بشم عزیزم) بود الان (امیر بچم گنا داره شاهو ازت بدم میاد )شده🚬😂به یه صراط مستقیم شین لعنتیا😂
Hammasini ko'rsatish...
#𝗘𝗫𝗧𝗔𝗦𝗬 -- - - - - - - - - #ᴘᴀʀᴛ𝟾 "شاهو ارجمند" رسیدیم. یه خونه تقریبا قدیمی بود. حوصله منتظر موندن نداشتم و خودم از دیوار پریدم و افتادم تو حیاط. کفشای جلوی در نشون میداد که کسی تو خونس. اروم رفتم جلوتر از پنجره ای که روبه حیاط بود نگاهی به خونه اند اختم. چیز خاصی نبود. نکنه ادرسو اشتباه داده؟ قفل درو باز کردم و رفتم تو خونه. یه اتاق بیشتر نداشت. اروم در اتاقو باز کردم که با دیدن سلین اشک تو چشمام موج زد. پشت بندش صدای مردی اومد که خواب الود میگفت: - سلین تویی؟ درحالی که سلین کنارش بود. نتونستم خودمو کنترل کنم و درو با لگد کوبیدم که جفتشون مثل جن زده ها بیدار شدن. خوشبختانه سامانم منتظر نمونده بود که درو براشون باز کنم و خودشون دست به کار شده بودن. جلوتر رفتم و مشتی تو صورتش زدم. خواست تلافی کنه ولی با امپول بیهوشی ای که تو گردنش زدم متوقف شد و الباقیشو سپردم به افرادمو خودم سلینو تو بغلم فشردم. - همه چی تموم شد دیگه زندگیم. اروم باش. بوسه محکمی به اندازه تموم دلتنگیام رو موهاش کاشتم. دستای ضریف دخترونش دورم حلقه بود و تپش قلبشو رو سینم حس میکردم. نوازشوار دستمو رو شونش کشیدم که هق هقش ارومتر شد. - کجا بودی تا الان. طره ای از موهاشو پشت گوشش زدم. - شرمندم. فکر میکردیم رفتی دوبی دنبال کارا. همین امروز فهمیدم جریان چیه. - دیانا... - هیش. الان فقط منو توییم. دست انداختم زیر زانوش و بلندش کردم که کمرم تیر کشید. - چقدر سنگین شدی تو. - کجام سنگینه تازه لاغرم شدم - تک تک کاراشو تلافی میکنم. از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم. ساعت تنقدر دیروقت بود و محله انقدر قدیمی که مگسم پر نمیزد. اگه میدونستم دزدیدن پلیس به همین راحتیاس از اولشم خودشو میدزدیدم نه ابجیش. سامان میدونست با امیر باید چیکار کنه. من راهمو کج کردم و رفتم خونه سلین. بغلش کردم که پیادش کنم. - بیخیال خسته میشی خودم میتونم بیام. خداخواسته سری تکون دادم و از کمرش گرفتم که سپت خونه راه افتادیم. درو باز کردم و واردش شدیم. - سلین. - جانم - برو حموم درم باز بذار. چشماش از تعجب گرد شد. - واسه چی. لبخندی زدم که باعث ارامشش بشه. - بهم اعتماد نداری؟ - دارم ولی... - پس کاری که گفتمو انجام بده. رفت حموم و درو باز گذاشت. همین که مطمعن شدم لباسشو دراورده رفتم تو که هینش بلند شد. - اینجا چیکار میکنی تو. - خوشحالم که اون روزارو یادت رفته ولی اخلاقمو خوب میدونی مگه نه؟ خجالت زده سری پایین انداخت و زیر لب گفتی: - یادم نرفته. میخوای مثل اون روزا ببینی چه بلایی سرم اومده که دونه دونه همشونو خوب کنی. جلوتر رفتم و هم زمان که گوشه حوله رو از دستش میگرفتمو بازش میکردم گفتم: - پس نباید خجالت بکشی. بهت گفتم هیچ وقت درمقابل ظلمایی که بهت شده سکوت نکن. نگفتم؟ - گفتی لبخند اروم زدم و نشوندمش تو وان. همون اول کاری چشمم به زخم پاش افتاد که حسابی عمیق بود و هنوزم ممکن بود خونریزی کنه. بازوهاش و نزدیک سینه هاش کبود بودن. - باهات...رابطه داشت؟ سری به نشونه تایید تکون داد. - چندبار؟ - یه بار چشماش داد میزد که کلی حرف واسه زدن داره. - خب - حامله شدم نمیدونم چرا ولی با حرفش گلوم خشک شد. - همین یه هفته پیشم سقطش کردم. - اون گفت سقط کنی؟ - نه خودم از ایسان خواستم برام قرص بگیره نمیخواستم بچه یه حرومی تو شکمم باشه. - ایسان؟ - اره قبلا زن امیر بود ولی الان زن علیه. داستان داره. - پس هرزس - نه نیست. درمورد چیزی که نمیدونی قضاوت نکن. - اینطوری که هواشو داری پس یعنی ادم خوبیه. - شاهو - جونم - با علی و ایسان کاری نداشته باش. اینا هیچ کاره بودن همه چی زیر سر همین امیر بود. - میتونستن فراریت بدن. - خودشونم گیر امیر بودن نمیدونی که چه حیوونیه حتی ایسان که زنشه هم اوندر زد اخرسر ایسان خودکشی کرد ولی خدا بهش رحم کرد. - واسه من فقط تو مهمی سلین. - انتقام منو ایسانو ازش بگیر. - حکمت برای تجاوز و اینهمه اسیب بهت چیه؟ - بکشش. پلکی زدم و چشمی گفتم که تو اغوشم جا گرفت - اخ که چقدر دلم برات تنگ شده بود #𝔼𝕏𝕋𝔸𝕊𝕐 -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  - -  -  -ر.ف-
Hammasini ko'rsatish...
پارت اول سفر عاشقی درخواستی
Hammasini ko'rsatish...
#𝗘𝗫𝗧𝗔𝗦𝗬 -- - - - - - - - - #ᴘᴀʀᴛ𝟾𝟻 " شاهو ارجمند " همون چند کلمه حرف کافی بود تا تاریخای توی ذهنم درست سرجاشون قرار بگیرن. سلین پیش داداشای پفیوز دیانا بود. پس دیانا هم خبر داشته. پوزخندی از سر عصبانیت زدم و گوشیو از دستش گرفتم. محکم کوبیدمش به دیوار که تیکه هاش رو هوا پرواز کردن. - ب.. بذا.. سیلی ای تو صورتش زدم و غریدم. - ببر صداتو. - بخدا... با پشت دست چند باری رو دهنش زدم که بالاخره خفه خون گرفت و فقط اشک تمساح میریخت. چنگی به موهاش زدم و به سمت اتاق کشوندمش. - باید میفهمیدم پشت این مهربونیات چیو داری پنهوم میکنی. احمق بودم که باورت کرد. جمله اخرمو همزمان با پرت کردنش تو اتاق و با تن صدای بالاتری گفتم. چطور تونستم خام این لعنتی دروغگو بشم؟ جادو جنبل بلد بود یا هرچی. امشب باید سلینو برمیگردوندم. درو قفل کردمو شماره سامانو گرفتم. - جانم اقا - افرادو اماده کن. میریم برای انتقام. - چشم اقا هرچی شما بگین. حرفش تموم شده نشده قطع کردم و برگشتم سمت دیانا که جنینوار تو خودش پیچیده بود و هق میزد. - حیف نیست دست خالی برم خونه داداشت؟ - شاهو بخدا اونطوری که فکر میکنی نیست. چشمامو رو هم فشردم و سعی کردم خونسرد باشم. ولی مگه میشد؟ خواهرم سلینو دزدیده بودن. دوباره از موهاش گرفتم که چنگی به مچ دستم زد. ولی دردش در برابر درد قلبم ناچیز بود.رو تخت پرتش کردم و دستاشو بستم. حالا که منو بازی دادن. منم باید داغونشون میکردم. دوربینمو اوردم و گذاشتم روبه روی تخت. - شاهو توروخدا گوش بده بهم. شاهووو دکمه ظبطو زدم و با دندونای قفل شده گفتم: - صدای قشنگتو نگهدار واسه ناله هات قناری. البته اسمشو نمیشه ناله گذاشت. لبه پیراهنشو گرفتم و کشیدم که صدای پاره شدنش تو اتاق پیچید. دیگه حتی رغبتی به دیدن تنشم نداشتم چه برسه به دست زدن. واسم حکم یه جسم نجسو داشت که اگه بهش دست میزدم تا اخر عمر نمیتونستم نجاستو پاک کنم. فکشو تو دستم گرفتم. - چیه تورو باور کردم من عاشق چیه تو شدم اخه. لیاقت زجر کشیدنم نداری. هق هق اوج گرفت که مثل مته رو مغزم بود. گلوشو صفت گرفتم: - خفه شو خفه شو خفه شو دیگه واسم مهم نبود میمیره یا نه. فقط دلم میخواست خشممو خالی کنم. ولی مثل اینکه خوش شانس تر از این حرفا بود. با صدای گوشیم ازش جدا شدم و تماسو حواب دادم. - اقا همه چی امادست چی دستور میدین؟ - بمون پشت خط سینشو گرفتم و فشار محکمی بهش دادم که صورتش از درد درهم شد. - کجاس اون داداش لاشیت. - نرو شاهو تورو خدا... اخ. دوباره تو دهنی محکمی بهش زدم. - جواب سوالمو بده - نمیدونم - که نمیدونی اره؟ کمربندی که گوشه اتاق بودو برداشتم و دور دستم پیچیدم. - الان یادت میارم کجاست. و با تموم قدرت کمربندو رو تنش فرود اوردم که صدای جیغش بلند شد. - تا نگی همین روال ادامه داره مادمازل. شده پوستتو از تنت میکنم ولی ادرسو ازت میگیرم - بخدا نمیدونم. امیر فقط خونه مامان بابام و خونه خودشو داره. - ادرس خواستم نه دارایی. - توروخدا کاری باهاش نداشته باش شاهو هربلایی دلت میخواد سر من بیار ولی با داداشام کاری نداشته باش. با همون کمربند رو صورتش کوبیدم که هینی کشید و جای کمربند قرمزه قرمز شد. حقش بود. زر مفت میزد. کاغذ و خودکاری جلوش گذاشتم که ادرس خونه خودش امیرو داد. خونه ننه باباشم که از قبل بلد بودیم. ادرسو به سامان گفتم و اول راه افتادیم سمت خونه مامان باباش. به چند نفر سپرده بودم که تو خونه مواظب باشن که دیانا فرار نکنه. خودمم فقط فکرم درگیر سلین بود. اینکه چطور گیر پلیس افتاده و من خبردار نشدم.
Hammasini ko'rsatish...
رمان بعد از اکستاسی تو چه ژانری باشه؟Anonymous voting
  • همین پلیسی جنایی عاشقانه مث اکستاسی
  • فان عاشقانه مث سفر عاشقی
  • چسناله و بسیار دردناک عاشقانه
  • فانتزی تخیلی عاشقانه( مثلا خون آشامی)
  • ترسناک عاشقانه( اصلا ترسناک بلد نیستیم بنویسیم پس بیخیال)
  • رئال عاشقانه
0 votes
Photo unavailable
شمام قد من بچه دوس دارین یا فقط من زیادی کسخلم؟:)
Hammasini ko'rsatish...
فردا جمعس و فیتیله تعطیلیه😔😂
Hammasini ko'rsatish...
با پارتی که تو واسه فردا نوشتی همشون رد میدن
Hammasini ko'rsatish...
شاید دونستنش براتون جالب باشه ولی منو فاطی خودمونم اینده رمانو نمیدونیم یهو دیدی شب خوابیدیم صب یه ایده جدید زد به سرمون😂😂😂😂😂
Hammasini ko'rsatish...