cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

𝑳𝒊𝒍𝒊𝒕𝒉

| یجوری برات بخورم که بیهوش بیوفتی رو تخت🔥 نویسنده| lilith

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
7 503
Obunachilar
-1924 soatlar
-1807 kunlar
-80330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

. #پارت۱۲ #پارت‌واقعی - سرکار خانم نباتِ وثوق، آیا به بنده وکالت می‌دهید شما را با مهره‌ی مشخص، یک جلد کلام‌الله مجید، دوازده شاخه نبات، یک جفت و آینه شمعدان به عقد دائم جنابِ آقای عبدِ بنان در بیاورم؟ صداهای اطراف زیرِ گوشم زنگ می‌خورد و نگاه زیر چشمی‌ام یک دم از مردِ کنار دستم گرفته نمی‌شد. بی حرف و آرام کنارم نشسته بود و ذکرِ خدا را زیر لب تلاوت می‌کرد. چادرِ کهنه‌ی کلانتری کمی از روی چشم‌هایم کنار رفت و نگاهم نیم رخِ منتظرش را شکار کرد. - وکیلم؟ صدای پچ پچ اطرافم را می‌شنیدم: - خدا سر دشمنتم نیاره خواهر! آخه عقد تو کلانتری... خاله پچ پچ کنان می‌گفت و من دیدم که قامتِ مادر تا کجا خم شد! - حتما یه خبطی کرده که اینقدر زود دارن ازدواج میکنن! بیچاره اقا سید! آقا سید، مردِ کنار دستم بود... صدای آرام نفس کشیدنش را می‌شنیدم و دلِ وامانده‌ام به در دوخته شده بود تا بلکه مردم بیاید! بیاید و مرا از جهنمی که خودش برایم ساخته بود نجات دهد. - وکیلم؟ عاقد بار دیگر می‌پرسد و اینبار عبد به چشم‌هایم نگاه می‌دوزد: - نبات خانم؟ زور بغض به حرف‌هایم می‌چربد: - من...ببخشید که...دارم با زندگیتون...با..بازی میکنم! ببخشید که برات اجبارم! نگاهش میان چشم‌هایم می‌دود، لبخند نمی‌زند اما لحنِ جدی و کوبنده‌اش برایم مهربان است. - نگران نباش خانم...شما انتخابِ خودمی! https://t.me/+12pc35eOcbwzODk0 https://t.me/+12pc35eOcbwzODk0 https://t.me/+12pc35eOcbwzODk0 پارت واقعی👆🏻
Hammasini ko'rsatish...
👍 6
. #پارت۱۲ #پارت‌واقعی - سرکار خانم نباتِ وثوق، آیا به بنده وکالت می‌دهید شما را با مهره‌ی مشخص، یک جلد کلام‌الله مجید، دوازده شاخه نبات، یک جفت و آینه شمعدان به عقد دائم جنابِ آقای عبدِ بنان در بیاورم؟ صداهای اطراف زیرِ گوشم زنگ می‌خورد و نگاه زیر چشمی‌ام یک دم از مردِ کنار دستم گرفته نمی‌شد. بی حرف و آرام کنارم نشسته بود و ذکرِ خدا را زیر لب تلاوت می‌کرد. چادرِ کهنه‌ی کلانتری کمی از روی چشم‌هایم کنار رفت و نگاهم نیم رخِ منتظرش را شکار کرد. - وکیلم؟ صدای پچ پچ اطرافم را می‌شنیدم: - خدا سر دشمنتم نیاره خواهر! آخه عقد تو کلانتری... خاله پچ پچ کنان می‌گفت و من دیدم که قامتِ مادر تا کجا خم شد! - حتما یه خبطی کرده که اینقدر زود دارن ازدواج میکنن! بیچاره اقا سید! آقا سید، مردِ کنار دستم بود... صدای آرام نفس کشیدنش را می‌شنیدم و دلِ وامانده‌ام به در دوخته شده بود تا بلکه مردم بیاید! بیاید و مرا از جهنمی که خودش برایم ساخته بود نجات دهد. - وکیلم؟ عاقد بار دیگر می‌پرسد و اینبار عبد به چشم‌هایم نگاه می‌دوزد: - نبات خانم؟ زور بغض به حرف‌هایم می‌چربد: - من...ببخشید که...دارم با زندگیتون...با..بازی میکنم! ببخشید که برات اجبارم! نگاهش میان چشم‌هایم می‌دود، لبخند نمی‌زند اما لحنِ جدی و کوبنده‌اش برایم مهربان است. - نگران نباش خانم...شما انتخابِ خودمی! https://t.me/+C9wbKm5OZPU2NmRk https://t.me/+C9wbKm5OZPU2NmRk https://t.me/+C9wbKm5OZPU2NmRk پارت واقعی👆🏻
Hammasini ko'rsatish...
. #پارت۱۲ #پارت‌واقعی - سرکار خانم نباتِ وثوق، آیا به بنده وکالت می‌دهید شما را با مهره‌ی مشخص، یک جلد کلام‌الله مجید، دوازده شاخه نبات، یک جفت و آینه شمعدان به عقد دائم جنابِ آقای عبدِ بنان در بیاورم؟ صداهای اطراف زیرِ گوشم زنگ می‌خورد و نگاه زیر چشمی‌ام یک دم از مردِ کنار دستم گرفته نمی‌شد. بی حرف و آرام کنارم نشسته بود و ذکرِ خدا را زیر لب تلاوت می‌کرد. چادرِ کهنه‌ی کلانتری کمی از روی چشم‌هایم کنار رفت و نگاهم نیم رخِ منتظرش را شکار کرد. - وکیلم؟ صدای پچ پچ اطرافم را می‌شنیدم: - خدا سر دشمنتم نیاره خواهر! آخه عقد تو کلانتری... خاله پچ پچ کنان می‌گفت و من دیدم که قامتِ مادر تا کجا خم شد! - حتما یه خبطی کرده که اینقدر زود دارن ازدواج میکنن! بیچاره اقا سید! آقا سید، مردِ کنار دستم بود... صدای آرام نفس کشیدنش را می‌شنیدم و دلِ وامانده‌ام به در دوخته شده بود تا بلکه مردم بیاید! بیاید و مرا از جهنمی که خودش برایم ساخته بود نجات دهد. - وکیلم؟ عاقد بار دیگر می‌پرسد و اینبار عبد به چشم‌هایم نگاه می‌دوزد: - نبات خانم؟ زور بغض به حرف‌هایم می‌چربد: - من...ببخشید که...دارم با زندگیتون...با..بازی میکنم! ببخشید که برات اجبارم! نگاهش میان چشم‌هایم می‌دود، لبخند نمی‌زند اما لحنِ جدی و کوبنده‌اش برایم مهربان است. - نگران نباش خانم...شما انتخابِ خودمی! https://t.me/+3NfE-poYMRA2Yzk0 https://t.me/+3NfE-poYMRA2Yzk0 https://t.me/+3NfE-poYMRA2Yzk0 پارت واقعی👆🏻
Hammasini ko'rsatish...
#خانم‌کوچولو346 بین پام نشست و پوشکمو با آرامش باز کرد. پاهامو از هم باز کرد که با خجالت دستمو گذاشتم رو بهشتم... _برشدار... اینقدر خشن گفت که بلافاصله دستمو برداشتم. سیلی محکمی رو تپل آبدارم زد و سرخم کرد. اول بوسه ی آرومی روی بهشتم زد و بی توجه به چشمای بغض کردم، شروع کرد به مکیدن و خوردن وحشیانه بهشتم... https://t.me/+n02rjeGRb8VlMTZk https://t.me/+n02rjeGRb8VlMTZk https://t.me/+n02rjeGRb8VlMTZk
Hammasini ko'rsatish...
خانوم کوچولو 🎀

این کانال فروشی نیست یه دزد پیدا شده و داره با فتوشاپ یه سری کانالارو به اسم خودش میدزده و میفروشه اینجا به هیچ عنوان فروشی نیست گول نخورید❌

پاهام رو باز کرد و انگشت فاکشو توی سوراخ بهشتم‌ فرو کرد _اوووف....کصت چه داغه توله... اهی از شهوت کشیدم که انگشت شصتشو روی چوچولم گذاشت و شروع کرد مالیدن... _آههه..آییی...مرص..مرصاد _چی میخوای توله.. ازشدت شهوت کمرمو به تخت کوبیدم و نالیدم _کی..کیرتو میخامم...می..خوام..آهه...زیرت جر بخورم . باشنیدن حرفم مردونگیشو یه ضرب واردم کرد که جیغی کشیدم و... https://t.me/+iqk2MyLa9mA0N2Fk https://t.me/+iqk2MyLa9mA0N2Fk https://t.me/+iqk2MyLa9mA0N2Fk
Hammasini ko'rsatish...
عَروٰسِ عَرَبْ™عالیجناب

.

#پارت۱        🔞پارت واقعی رمان🔞 دستش از شلوارم داخل میره و بهشتمو چنگ میگیره!💦🔥 چنگ میزنم به شونه اش و ترسیده صداش میکنم _وَن..ونداد؟ صدای مردونه و خمارش با خشونت دم گوشیم هیسی میکشه و سینمو چنگ میگیره. ترسیدمو نمیتونم جیغ بکشم!❌⛔️ اگه بابا میفهمید دوست مورد اعتمادش الان داشت به دختر چیا میگفت مطمئن بودم وندادو میکشت و منو آتیش میزد! ناله ای از بیچارگی کردم که....🔞 https://t.me/+LxH6Qijz6scwY2M0 https://t.me/+LxH6Qijz6scwY2M0
Hammasini ko'rsatish...
شـهوت‌کوچـک💦

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی... مولانا 🦋 •|رمان اروتیک و ممنوعه به قلم "لیلیوم‌هات"🔥💦‌ •|تبلیغات🚫 @liliumtab •|چنل محافظ✨️ @romanlilium

عمران مرد خشن و‌هوسبازی که از روی شهوت دختر ۱۶ ساله ای رو صیغه ی خودش می‌کنه و هرشب مجبورش میکنه ارضاش کنه...❌ https://t.me/+fI6ZkD-pJt1lY2Fk https://t.me/+fI6ZkD-pJt1lY2Fk
Hammasini ko'rsatish...
شُهْرَتِ قٰاضی

خبری های روز دنیا قیمت دلار سکه طلا 😱🔞

#part3 _ شل کن که اگر‌ نکنی، بدجور پاره می شی! نگاه اشکیش رو بهم دوخت و به التماس افتاد دوباره... این بدن کوچولو تاب و توان مردونه بزرگ منو نداشت  به ناچار کمی تف به ورودی سوراخش زدم و با یه فشار کوچولو صدای جیغش بلند شد... پوزخندی زدم و گفتم: _ هنوز خیلی زوده کوچولو... خیلی زود! نوک سینه اش رو توی دهنم کشیدم و پر‌سر و صدا شروع کردم به مکیدن و به سختی تا سر مردونه ام رو فرستادم داخلش.... جیغش بلند تر شد و صداش همه خونه رو برداشته بود! بی اهمیت بهش خودمو بیشتر و بیشتر فشار دادم  و یهو تا ته مردونه ام رو کردم داخلش ...
Hammasini ko'rsatish...
دوتا زناشو مجبور میکنه ک.صای همو بخورن و خودشم تو نازشون تلمبه میزنه🍓🔞💦 لای ک صمو باز کردم و به دهن آیناز چسبوندم کیاراد موهای الهه رو گرفت و به ک.ص صورتی و تپلم چسبوند -خوب بخور براش تا بکنمت! از لذت زیاد نالیدم -آهههه ایییی ددیییی اوممم خیلی حال میدههه لبامو به دهن گرفت و ک.یرشو تو ک.ص تنگ آیناز فرو کرد تند تند تو ک.ص آیناز تلمبه میزد و https://t.me/+z8BhW0nLHkkzYzFk https://t.me/+z8BhW0nLHkkzYzFk
Hammasini ko'rsatish...
𝗛𝗢𝗧 𝗕𝗔𝗕𝗬🔞

تو همونی که با ویسات تو چتامون شورتم خیس میشه!💦🍼💗 -رمان آنلاین ، ممنوعه ، بزرگسال🔞 تبلیغات: @roman_mah_ads

Photo unavailable
#part149 _چشمای هفت رنگتو باز کن برام... نـ*یپلمو با انگشتش فشار داد که چشمامو باز کردم. ک*یرشو یکم در آورد و با ضرب داخلم کرد، بدنم تو دستاش تکون خوردن و اون تلـ*مبه دیگه ای داخلم زد. هنوز درد داشتم و به حجمش عادت نکرده بودم، دستاش روی بدنم می گذشت و لمسم می کرد. ک*یرمو که تو دستش گرفت دوباره به همون نقطه ضربه زد. از لذت و درد اشک از چشمام سرازیر شد و ناله ای کردم. _اووووم، همونجاااا ک*یرمو تو دستش مالید و دوباره به همونجا ضربه زد. تند تند داخلم می کوبید که...🔥 https://t.me/+u5nK5Z83ShFhMTI0 https://t.me/+u5nK5Z83ShFhMTI0 آرژان پسری که بخاطر موهای بلند و قیافه ظریفش به جای دختر اشتباهش میگیرن و میدزدنش تا برده مردی خشن بشه🔞💦
Hammasini ko'rsatish...