cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Maryam chahi

نویسنده:مریم چاهی(مرینا) 🚫کپی حرام است🚫 آنلاین:نخجیر شیطان آفلاین: باد در موهایش می رقصید چاپی:ایست قلبی عشق در وقت اضافه فرشته بالدار رایگان:مگس،محکوم‌به‌تن‌تو فایل فروشی: لونا،اقدس پلنگ،اینسامنیاک پایان تلخ نمینویسم مدیر فروش: @month_sun4

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
23 167
Obunachilar
-1024 soatlar
-687 kunlar
-30730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from Maryam chahi
Repost from N/a
-تا کی قراره دختر دریده‌ی خسرو رو از لای دست و پای مردای شهر جمع کنی؟! نمی‌بینی این یه وجب دختر به مادرش رفته؟! خسته و کلافه از این بحث تکراری و حرف‌های مامان و بقیه، به طبقه‌ی بالا اشاره زدم. -بالاست مادر من... می‌شنوه گناه داره. جلو اومد و چشم درشت کرد. دخترک خسرو که ار پنج‌سالگی تو دستای خودم بزرگش کرده بودم. -گناه رو من دارم که پسرم شده لَلِه‌ی دختر بی‌حیای خسرو... آبرو برامون نذاشته... کتم‌و بیرون آوردم و لبه‌ی مبل انداختم. -مگه چیکار کرده؟! با چندتا از دوستاش رفتن کوه... زرین‌بانو با دست به پله‌های منتهی به اتاق سوفیا اشاره کرد. تقریبا یک‌روز کامل بود که ازش خبر نداشتم و خالا مادر چی می‌گفت؟! -فقط همین؟! کوری نمی‌بینی تیپش‌و؟! نمیفهمی بوی الکل میده؟! دختره مسته... می‌فهمی یا چشات‌و بستی؟! همیشه دختر شر و شیطونی بود. -بچه‌ست مادر... یه اشتباهی کرده. زرین‌بانو چندین بار رو قفسه‌ی سینه‌ش کوبید و صداش‌و بالاتر برد. -ای الهی که جز جگر بزنی سپیده که دخترت‌و ول دادی تو دامن پسر احمق من. بابای بدبختش هم می‌دونست این لنگه ننه‌ش درمیاد که سکته کرد مرد. سمت زرین‌بانو رفتم تا سعی کنم آرومش کنم و بعد به خدمت سوفیا برسم. -خدا نکنه... یه دو دیقه آروم بگیر من درستش می‌کنم. -چی‌و درستش می‌کنی؟! کاری مونده که نکرده؟! دوست پسرم داره..‌. خودم شنیدم که پسره می‌گفت عکس لختی از خودت بده این سلیطه هم داد. ابروهام تا جایی که جا داشت، بالا پرید و متعجب به دهن زرین‌بانو نگاه کردم. -چیکار کرده؟! می‌دونستم دخترک خسرو سر و‌گوشش می‌جنبید ولی از این یکی خبر نداشتم که رگ گردنم بیرون زد. -تازه چش و گوشت باز شده؟! برو گوشیشو چک کن... کل گوشیش عکس لختی از پروپاچه‌هاشه... بزاق تلخ دهنم‌و فرو دادم و همون‌لحظه در سوفیا رو دیدم که داشت از پله‌ها پایین نیومد. احتمالا صدای بحثمون رو شنیده بود چون مادر اصلا مراعات نمی‌کرد. -مادرم چی میگه سوفی؟! اینکارو کردی؟! بین راه ایستاد و با بغض و چشم‌هایی که تا باریدن راهی نداشت، به من زل زد. -ب بوران من.... نه به‌خدا... من نکردم. -من دروغ میگم سلیطه‌ی آبروبر؟! خوبه والا... صاف صاف تو چشام نگاه می‌کنه و میگه دروغگولم. حاشا به غیرتت بوران. دستم بشکنه که پسر بزرگ نکنم بشه داغ رو دلم.... وای به‌حال سوفیا اگر مادرم حقیقت‌و می‌گفت! زن با اون سن و سال که دروغ نمی‌بافت؟! نوه‌ی برادرش بود. پیش رفتم و مقابل چشم‌های وحشت‌زده‌ی سوفیا ایستادم. -گوشیت‌و بده ببینم. میدونی تاحالا زور بهت نگفتم. کنترلت نکردم. ولی بفهمم پاتو کج گذاشتی دمار از روزگارت درمیارم. بده من ببینم گوشیتو! لبش لرزید و امان از چشمای خونه‌خراب‌کنش... همین دوگوی سیاهش بود که دل و دینم‌و برده بود و غلام حلقه به گوشش شده بودم. -بوران جونم توروخدا... گوشیش‌و از دستش گرفتم و صبر نکردم. ساعدش‌و گرفتم و کشون کشون از پله‌ها بالا بردم. تو اتاقش که هلش دادم، سوفیا از بازوم آویزون شد. -بوران توروخدا نگاه نکن. من کاری نکردم. ثانیه به ثانیه چشام گردتر میشد و رگ های بدنم پرنبض‌تر... -اینا چیه بی‌شرف؟! ها؟! این عکس‌های لخت بی‌حیایی چیه تو گوشی یه دختر هجده ساله؟! عوض درس خوندن و کنکور دادنت... دنبال این چیزایی؟! مظلومانه نگام کرد و مثل همیشه وجودم‌و لرزوند اما الان اونقذر عصبی بودم که یه بلایی سرش بیارم. -و واسه... واسه تو... گ گرفتم. به خ خدا... این... ت تتو رو روی سینه‌م... ب ببین. همون ثانیه بدون ذره‌ای تردید، تاپ سفیدش‌و بالا داد و نگاهم قفل نوشته‌ی زیر سینه‌ش شد. پیش رفتم تا خروفش برام خوانا بشه و با خوندنش... -اسم من‌و زیر سینه‌ت تتو کردی بی‌شرف؟! دستاش‌و رو برجستگی سینه‌م گذاشت و قلبم به کوبش افتاد. با گفتن حرف بعدی‌ش چیزی تو وجودم فروریخت. -فقط این... ن نیست. یه‌جای دیگه هم... نگاهم که پایین افتاد... https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk https://t.me/+tjsczZ2yDmowYTVk
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
- یه شورت توری قرمز دیشب تو دفتر آقای رئیس بود، امروز صبح تو دستش دیدم! با شوک دست در دهانم می گذارم. نکند منشی فهمیده، من دیشب را آن جا سپری کرده بودم؟! با نجم رضایی.. توی دفترش.. تا صبح روی آن مبل... درحالیکه مجبور به فرار از خانه شدم و به تو پناه آوردم. و تا صبح سه بار باهم.... -عه وا! سوتین دست آقای رضایی؟ خواب ندیدی؟ اشتباه نديدی؟! منشی همانطور که چای میخورد چشم و ابرویی آمد. -بله پس چی؛ مگه رئیسمون دل نداره؟ درسته به کسی محل سگ نمیده! عصا قورت داده. با دخترا ابش تو یه جوب نمیره و نخ دادن ما بدبخت بیچاره ها رو نمیبینه! ولی دلش میره برا خانومای رنگی رنگی! اینطوری شو نگاه نکن خیلی هات و بلاس. فیلم س.سی نگاه میکنه! کارمند میانسال دست روی دست می‌کوبد. اوا خدا مرگم بده از کجا فهمیدی؟! آرام جواب داد: دیروز از تو دفترش شنیدم. صدای آه و ناله میومد! از خجالت آب میشوم. صدای من بود وقتی زیر نجم پیچ و تاب میخوردم و صدای به هوا رفته ام دست خودم نبود. تند جوابش را داد. -نه بابا اون با قد و هیکل جذابی که داره! دخترا خودشونو میکشن باهاش باشن چرا فیلم؟! ناخن هایم را از شدت حرص و خجالت در دستم فرو می کنم. بین‌شان اظهار نظر میکنم: -فکر نکنم اون طوری دوست داشته باشه! -یادت نمیاد چند روز پیش رفتیم بیرون... من موهام و بلوند کرده بودم تازه...همچین زل زده بود به من دلم غش رفت براش! خنگ بود؟ یا خودش را به نفهمی می زد....؟ آن روز چشمان نجم خیره ی یَقه باز من بود که با شیطنت هر چه تمام تر برایش به نمایش گذاشته بودم. آن شب بعد از این که به خاطر اینکه دلش را به دست بیاورم، مجبور شدم از سینه هایم مایه بگذارم که جایی برای خواب داشته باشم! با همین یقه باز از راه به در کردم. تا بالاخره با شیطنت این مرد مغرور را به دست بیاورم. -هوی کجا رفتی؟ داشتم میگفتم نجم بد جوری عاشقم شده! پوزخند صدا داری می زنم. نجم همین دیشب رویم خیمه زده بود و زمزمه های عاشقانه ای در گوشم سر می داد. عاشق این منشی عتیقه شود؟ -تو میگی دختر میاره تو دفتر و خونه ش! بعد عاشقشی؟ تکه ی پرتقال را در دهانش می گذارد و می گوید: -من بیام دیگه فقط چشمش به منه! از شدت حرص، سرخ شده بودم! او داشت در مورد نامزد آینده من می گفت ! تمام سرمایه ام برای بقا و زندگیم. دهان باز کردم که بگویم ،یک لحظه در دفترش نجم باز شد و فریاد زد: -بلوبری بهشتی؟ غوغا؟ بیا ببینم جوجه! دیشب این سوتینت و جا گذاشتی تو دفتر من! هی میگم هر وقت میای بغل من از اینا نبند به سک و سینت ! دوست دارم وقتی دست میزنم ، گوشت بیاد دستم نه پوستش !! بدو بیا تا کسی نیومده برش دار ببندش، شب باز خودم برات بازش میکنم https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk یه دختر داریم شاه نداره😌 قرتی خانوم و باکلاس و نازنازی😍 غوغا خانم دانشجوی نخبه صنعتی شریف که به تهران میاد و از قضا دخترعمه‌ی صاحب یه کارخونه ی فرش معروف میشه، به اسم نجم‌الدین😁 و غوغا وقتی اینو میفهمه که میبینه تو دام این مرد کینه ای و سرد و خشن افتاده و مجبوره باهاش زندگی کنه. چرا؟! چون غوغا تنها گزینه ی نجم برای انتقام گرفتن از پدر و مادرشه! 🙊 https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk https://t.me/+CleCXl8Mz9Q1NmVk
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من بروک پترسون ام یک وکیل جوان که با استخدام ویپراها برای وکالت خانواده آنها، آینده درخشانی بدست اورد. شغلی که چهار سال املاک آیدن وایپرا در اروپا بصورت رایگان بگذراند زندگی که همه برای دست اوردن همچنین شغلی اون هم با خاندان ویپرا بزرگ و قدرتمند حاضرن باهم دوئل هم بکنن چه برسه به من که از شانس خوبم هنوز مهره مدرک وکلاتم خشک نشده تونستم همچنین شغلی رو بدست بیارم. ولی با ملاقات با یک مرد آن هم در شب که برای خودم بخاطر همچنین موفقیتی جشن گرفته بودم، دیدم. ملاقاتی که باعث شد چنان زلزله چند ریشه‌ای به زندگیم بزند که اصلا نفهمیدم چه شد که من را به…. https://t.me/+b6HpFs0sp_E2MmVk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+b6HpFs0sp_E2MmVk بقیه‌اش رو خودت بگیری دیگه اینجا نمیشه گفت 🥺🙈🔞 اگه میخوای ادامه داستانم رو بخونی بپر بیا اینجا👆
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#گم_شده_ام_در_تو #قسمت_۲۲۵ ******************************* -خیلی عوضی هستی.. میخواهم بلند شوم تا پتو را کنار میزنم تازه یادم می افتد که چه خاکی بر سرم شده .. برهنه هستم هیچ پوششی ندارم.. خدایا مرگم را برسان من هرگز ..هرگز فکر نمیکردم روزی در تخت این ملعون بخوابم ! حالا تخت که هیچ برهنه در آغوش اوی که هم برهنه است و وای بر من ..جواب سوران را چه بدهم.. -چه غلطی کردی با من !؟..چرا لباس تنم نیست..با دست بر سر صورتم میزنم دیوانه شده ام جیغ میکشم .. دستانم را با یک دست می‌گیرد و پشت سر قفل میکنم با دست دیگر چانه ام را می‌گیرد پر حرص لست اصلا شبیه دقایق قبل نیست صدایش خش دارد فشاری به چانه ام میدهد.. -صدات و ببر ..خفه شو..دعا کن دیشب مست بودم ویترینت و پایین نیاوردم .. توی تختمم کنار زنم فهمیدی !؟ کولی بازی رو بزار کنار و خفه خوندبگیر .. از این به بعد هر شبت همینه .. نیشخند میزند.. -با اتفاق دیشب دیگه همه چی واقعیه خوشکلم تازه طعمت رفته زیر دندونم .. یه چیز دیگه.. از این به بعد ..از این به بعد مراقب رفتارت باشه ..یادت نره شوهر داری و دیشب جی و با شوهرت تجربه کردی نهذصوریه نه قرداد نه هیچ کوفتی مراقب باش که پات و کج بزاری گردنت و خورد میکنم..! -کثافت ..کثافت با من چیکار کردی!؟..من ازت متنفرم.. -ببر گفتم صدات و ..هر کاری کردم حقم بوده..منم عاشقت نیستم اما از حقم نمیگذرم .. بلند نیشود و لباس زیرش را از روی زمین بر میدارد چشمانم را میبندم.. صدایش گوشت تنم را آب میکند.. -از چی خجالت میکشی زن عزیزم ..دیشب که کلی از خجالتت درومده ..از امروز کم کاریش و جبران میکنه ..! https://t.me/+wRmVPdNOopY0OTJk https://t.me/+wRmVPdNOopY0OTJk
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

کسانیکه مایل به عضویت در vip هستند مبلغ ۳۹هزارتومان به شماره حساب زیر واریز  و شات آن را به همراه یک اسم و فامیل برای ادمین ارسال کنید مریم چاهی اقتصاد نوین 6274 1211 8898 3647 @month_sun4 پ.ن:۳۰۰پارت جلوتر هفتگی ۸الی ۱۰پارت
Hammasini ko'rsatish...
پارت جدید
Hammasini ko'rsatish...
🥰 13👍 1 1🔥 1
Repost from N/a
سه سال پیش.. -شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..! عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود ! حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..! گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد ! او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..! - اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..! سامی هم میگوید: -شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت.. اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..! -چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟! -خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم .. نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید.. -هی..بدرد نخور بیا این جا.. سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست.. -سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟! رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست.. -من..من..چیز اقا من.. -زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟ دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند .. -ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه.. -وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم.. -باشه اقا.. بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند.. نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن می‌رسد دل و روده اش پیچ میخورد ..! هق میزند.. -کثافت تو که خودت بدتر گند زدی.. -بب..ببخشی.. اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد.. صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد.. سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست.. -یا خدا این چیه ؟! صدای عرفان است.. -لوس بازیشه نه.. صدای نرمین است.. اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند .. همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش .. -پریزاد..پریزاد.. -شای..شایگان..بچه ام.. مات میشود .. حامله است ؟ چه کرده او با زن و فرزندش.. نه..نه.. تو..تو حامله ای؟ چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند .. فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..! **** حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود .. سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته… -برت میگردونم پری زاده ام ..!! https://t.me/+9U-Jim_mlKk4MWY8 https://t.me/+9U-Jim_mlKk4MWY8
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

1
.
Hammasini ko'rsatish...
👍 134 36👏 15🔥 5🤔 3❤‍🔥 1