شُرتو درمیاره😂😂😂👇🏻
🌙
#باقلوای_پرماجرا
#پارت_1
جعبه های شیرینی و سفت تر از قبل تو دستم گرفتم و وقتی دیدم در بازه وارد شدم.
لامصب خونه نبود،
کاخ بود!
با هر قدم بیشتر از قبل شگفت زده میشدم که همزمان با رسیدن به انتهای حیاط ایستادم.
روبه روم یه در باز وجود داشت وکمی اونطرف تر یه عالمه پله که منتهی میشد به بالا ومن عمرا جون نداشتم بااین جعبه ها از اون پله ها برم بالا که صدام وتوگلوم صاف کردم و گفتم:
_سفارشاتون و آوردم،لطفا تشریف میارید دم در؟
منتظر موندم اما جوابی نشنیدم،
هرچی هم چشم میچرخوندم بی فایده بود،
کسی ونمیدیدم و سنگینی این جعبه ها داشت کلافم میکرد که تق تقی به در زدم و وارد شدم.
وارد یه محوطه تنگ و باریک و تاریک!
این پولدارا حتی معماری خونه هاشونم فرق داشت که ورودیش انقدر عجیب غریب بود!
آب دهنم وبا سر وصدا قورت دادم و
دوباره صاحب خونه رو صدا زدم اما بی فایده بود و در کمال ناباوریم هرچی به جلو قدم برمیداشتم سر و صداهای عجیبی به گوشم میرسید،
صدای آب!
نمیدونستم یعنی ممکن بود ورودی خونشون آبشار دریاچه یا رود وجود داشته باشه؟
سرم وبه اطراف تکون دادم،
اصلا خونه ترامپ هم همچین آپشنی نداشت!
ذهنم همچنان درگیر فکرهای احمقانم بود که یهو مسیر راهرو به ته رسید و روشنایی رو دیدم،
اینجا نه آبشار بود ونه هیچکدوم از تصورات احمقانه تو مغز ناقصم…
استخر بود!!
عین گاو سرم و انداخته بودم پایین و اومده بودم تو استخر مردم که سریع برگشتم تا بزنم بیرون که صدای مردونه ای به گوشم رسید:
_تو کی هستی؟
صدای بمی که تو این فضا دستخوش تغییراتی هم شده بود که دوباره برگشتم،
یه پسر جوون سر از آب بیرون آورده بود ومنتظر جواب بود که چند باری پشت سرهم پلک زدم و یارو گفت:
_خانم شما اینجا تو استخر خونه من چیکار میکنید؟
نمیدونم چرا لالمونی گرفته بودم که حالا تازه به خودم اومدم و جواب دادم:
_سفارشتون و آوردم!
صدام به گوشش نرسید که بلند تر از قبل داد زد:
_خانم اینجا چیکار میکنید؟
انگار دزد گرفته بود که چپ چپ نگاهش کردم و به جلو قدم برداشتم،
بهش نزدیک تر شدم ودقیقا روبه روش ایستادم:
_سفارش شیرینی هاتون و آوردم!
حالا از این فاصله خوب داشتم میدیدمش
یه مرد جوون چشم و ابرومشکی با موهای خیس که حالا با دست فرستادشون بالا و با دوباره شنیدن صداش از فکر بیرون اومدم:
_پس چرا آوردید اینجا؟
بالا کسی نبود؟
دست و پام و گم کرده بودم که سری به اطراف تکون دادم و یارو ادامه داد:
_لطفا اون حوله رو به من بدید که بیام بیرون
و با دست به حوله رو صندلی اشاره کرد حوله رو برداشتم،
به لبه استخر نزدیک تر شد و حالا از پله ها بالا میومد و خودش و از آب بیرون میکشید که فقط حوله رو به سمتش گرفتم و رو برگردوندم و یهو یه نفر از تو آب بیرون اومد و سر و صدایی که ایجاد کرده بود باعثشد تا ناخوداگاه نگاهم به سمتش کشیده بشه پری دریایی نبود گودزیلای دریایی بود یه پسر با نیش باز که درست پشت سر این یارو سر بیرون آورد و در حالی که نفسش هنوز جا نیومده بود گفت:
_کجا امیر خان اونم به این زودی؟
و قبل از اینکه این پسره که حالا فهمیده بودم اسمش امیر یا امیرخانه بخواد جوابی بده بهش نزدیک تر شد و دستش و از شرت مایو پسره گرفت ،
نمیخواستم ببینم اما انگار کنترل چشمام دست خودم نبود که یهو در کمال ناباوری و حیرت شرت تو دست اون پسره بی فرهنگ تو آب که حتما کور هم بود که منو ندیده بود موند و امیرخان که گیج وسردر گم رو پله های استخر مونده بود با چشمای گرد شده به من نگاه کرد که جیغ بلندی زدم و صدای فریاد بلند امیرخان که حالا با چنین وضعی روبه روم بود هم باهاش مخلوط شد و من که دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم نه تنها حوله رو پرت کردم سمتش بلکه از دستم در رفت و جعبه های شیرینی روهم کوبیدم تو سرش و با همون جیغ بلند پا به فرار گذاشتم و این در حالی بود که صداش و فریاد وار میشنیدم:
_کجا؟
کجا داری در میری؟
🌙
https://t.me/joinchat/AAAAAETrJAuqZC462dAcyA
بیاید اینجا که رمان جدید طنزمونم شروع شد
😂
از پارت اول بخند و کیف کن🔥🤪