cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

یک روز به شیدایی✍️کهربا.م.راهپیما

کهربا.م. راهپیما ✍️ رمان های مهر مه رویان .پریشانی ماه. نامی .هدرا.خانه آلبالو چاپ شده خرمالوی گس در دست چاپ سرآسیمگی در دست چاپ رمان روایت های عاشقانه دردست چاپ رمان بن بست واهیلا آنلاین رمان یک روز به شیدایی آنلاین

Більше
Рекламні дописи
1 826
Підписники
+524 години
+227 днів
+7230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#پارت_واقعی_رمان😱😭 حِس از تنم رفت انگار... همین که خواست به سمتم قدم برداره از شوک دراومدم و یه قدم عقب رفتم لبخندِ کجی روی لبش شکل گرفت آروم جلو اومد... سریع وارد خونه شدم... صدای پاهاش مثل ناقوسِ مرگ توی گوشم صدا میداد انگار که بدونه تنهام بدونه به این زودی کسی نمیاد به دادم برسه با هولِ محکمی که به در داد پرت شدم جلو... برگشتم سمتش،درو کامل باز کرد و توی چهارچوبش قرار گرفت پشتِ سرم دیوار بود و روبه روم،آدمی که با هر قدم نزدیک شدنش،،بیشتر قدرتِ نفس کشیدن رو ازم میگرفت... جوری توی صورتم کوبید که حس کردم یه طرفِ صورتم کنده شد... پرت شدم عقب و کمرم خورد به دیوارِ پشتِ سرم... احساسِ ناتوانی میکردم و اشکام سرازیر شده بود صورتم میسوخت و کمرم درد میکرد ولی اینا،در برابرِ اتفاقی که داشت میافتاد هیچ بود... https://t.me/+O6Lx74XIDL4xZTQ0 https://t.me/+O6Lx74XIDL4xZTQ0 https://t.me/+O6Lx74XIDL4xZTQ0 گوشیمو که زنگ میخورد نگاه کرد و ابرو بالا انداخت: _آخِی...مهندسه که... جواب بدم گپ بزنیم؟ گپِ سه نفره... اصلا چطوره بگم اونم بیاد،بیشتر حال میده... از نگاهش و لحنِ حرف زدنش حالم به هم خورد... داشت اشکم درمیومد... خنده ی عصبی کرد: _اون موقعی که باید اینقدر رام و مطیع میبودی،نبودی... الان بلدم خودم رامت کنم... جوری که انگار...همه ی کارایی که تا الان کردم،دست گرمی بوده... 🥺🥺🥺 #هیجانی_عاشقانه_نفس‌گیر_پرفراز‌و‌نشیب❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Показати все...
🔥بࢪزخ ؏ۺܧ🔥

"بسم الله الرحمن الرحیم" عاشق شدن❣️ مثل نماز خوندن میمونه❣️ نیت که کردی❣️ دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی❣️ 🔥[برزخ‌عشق‌به‌قلم‌:رباب‌بیات]🔥 🚫کپی حرام=پیگرد قانونی🔴حتی با ذکر منبع🚫

Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Показати все...
هزینه عضویت در چنل خصوصی رمان یک روز به شیدایی ۴۵ هزار هزینه عضویت در چنل خصوصی رمان بن بست واهیلا هزینه ۴۵ هزار هزینه عضویت رمان واهیلا و یک روز به شیدایی باهم ۸۰هزار معصومه راه پیما شماره کارت: 6219861926344747 بلو واریز و فیش واریزی رو به آیدی ذیل ارسال کنید. @daryaaaaaaa1388 کسانی که موفق نشدن رمان روایت های عاشقانه زیر باران های جنوبی رو از اولین پارت بخونن میتونن با هزینه ۳۵هزار هزینه عضویت رمان و در چنل خصوصی بخونن در مورد اینکه رمان پارت چند سوالی نپرسید بی جواب میمونه وی آی پی از پارت۷۰۰گذشته
Показати все...
👍 1
Repost from N/a
#پست۴۲۰ -خودشون دو تا تنها زندگی می کنن؟ -تقریبا. خانوم‌جون یه نوه داره به اسم بزرگمهر. اونم توی اون خونه زندگی می کنه اما نه همیشه! زن عمو زیر چشمی مامان را نگاه کرد. می دانستم  چه در سرش می گذرد. حتی زن عمو عهدیه هم از روزی که به این‌خانه بازگشته بودم؛ برای من دنبال شوهر می گشت. گفتم: -بزرگمهر یه پسر خیلی بد خلق هست که اصلا حتی سلام علیک درستی هم با من نمی کنه.  هفته ای یک بار میاد خونه و همون یکبار هم در سکوت میاد و می ره. -مگه کارش چیه؟! -درست نمی دونم.اما انگار برای یه خانواده ثروتمند کار می کنه. زن عمو استکان خالی را روی میز گذاشت: -عجب!  به هر حال تو حواستو جمع کن دخترم. می دونی که هزار و یک اتفاقه! مامان  پا روی پا انداخت: -آفاق کاملا حواس جمع هست. بعد از اون بابا بزرگش هیچ وقت آفاق رو جای بد نمی فرسته. زن عمو هدیه با ناز گردنش را چرخاند و ابرو بالا داد: -آره بابا خان که خودش می دونه چکار کنه. من برای آنکه بحث را عوض کنم ؛ گفتم: -زن عمو شقایق کی میاد خونه؟ من می خوام آیلار رو ببرم خرید. می خواستم ببینم اگر زود میاد با هم بریم. زن عمو بشقاب میوه اش را برداشت و چاقو را زد زیر پوست پرتقال و بوی تند و خوش پوست پرتقال پخش شد در فضا: -این شقایق کاراش معلوم‌نیست. هنوزم نمی دونه اومدی. بهش زنگ بزن و هماهنگ کنید. شاید هم با شما اومد و واسه خودش یه چیزی خرید. کلا عوض شده. -ایشالا عروسی خودش! زن عمو پوست کندن پرتقالرا رها کرد و آه کشید: -اتفاقا می خواستم بهت بگم باهاش حرف بزنی. اون شهاب خدا خیر داده که من و عموت رو ول کرد و رفت. که چی؟ می خواد تخصص بگیره آقا.حالا هم هی به شقایق می گه تو هم بیا. این دختر هم داره لگد به بختش،می زنه. یه خواستگار پرو پاقرص داره. تا جایی هم که من می دونستم عاشقش هست ولی حالا زده زیر همه چیز. 
Показати все...
🥰 4
Repost from N/a
#پست۴۲۱ رو کرد با مامان: -آدم باید چکار کنه از دست این بچه ها؟ مامان نیم نگاهی به من انداخت و گفت: -حتما پشیمون شده. شاید فکرکرده و دیده با هم‌جور در نمیان. -خب دلیلش رو به ما هم بگه. نه به اون وقت که اصرار می کرد که یا بهرنگ یا هیچ کس و نه به حالا که می گه نمی خوامش! مطمئن بودم که این‌میان چیزی وجود داشت که زن عمو از آن مطلع نبود و شقایق هم حرفی نمی زد. زن عمو‌ملتمس گفت: -لطف می کنی زیر  زبونش بری؟ بپرس ازش که دلیلش چیه. شما دو تا خیلی باهم صمیمی بودین. همه ی رازهاتون رو به هم‌می گفتین. مگه می شه الان بهت نگه؟ -چشم زن عمو . شما غصه نخور . حتما باهاش صحبت می کنم. زن عمو نفس راحتی کشید و یک پر پرتقال را دردهانش گذاشت و رو به مامان گفت: -به به چه خوشمزه ست! -پرتقال باغ خواهرمه! -معلومه که پرتقال جهرمه. -حالا یه مقداریش رو می دم ببر پایین  . -دستت درد نکنه عزیزم مامان به ساعت نگاهی انداخت و گفت: -آفاق جان پاشو برو خواهرتو بیدار کن. تا بخواهین برین دیر می شه. این دختر دو ساعت جلو آیینه می ایسته. برخاستم و معترض اما آرام گفتم: -مامان انقدر از آیلار ایراد نگیر. اقتضای سنشه دیگه. -چطور تو اینجوری نبودی؟ چرا مامان هر دم این مساله را به یادم می آورد؟ چرا ؟ -مامان من اینطور نبودم چون نتونستم. چرا می خوای منو یاد چیزایی بندازی که آزارم می دن؟ مامان ناگهانی متوجه شد که چه اشتباهی کرده. لبش را گزید و من‌نایستادم که ببینم چه می شود. بعد از مدتها پشت فرمان اتومبیل مامان می نشستم. اتومبیلی که وقتی از ایل برگشتم بیشتر به من‌تعلق داشت تا او. به لطف الچین رانندگی را آموخته بودم و برگشتنم به خانواده مصادف شد با گرفتن گواهینامه .مامان برای اینکه من را از لاکم بیرون بکشد مدام تمایل داشت به بیرون رفتن و خرید کردن و من هم شده بودم راننده اش! خیابان های زمستان زده ی شیراز آنقدر زیبا و دوست داشتنی بودند که  از تماشایشان خسته نمی شدم. آیلار موبایلش را به ضبط متصل کرده و موزیک شادی را پلی کرده بود و خودش را با آن تکان می داد. کلافه گفتم:
Показати все...
🥰 3👍 1
Repost from N/a
#پست۴۱۸ لبم را گزیدم. بیخودی خنده ام گرفته بود. خاله بین حرفهایش،همیشه تکه هایی از جملاتی که در کتابها می خواند را می گنجاند و تصور او با موهای کرنلی  قهوه ای و آن اندام  تپل در حالی که یک شکلات گوشه ی لپش خیس می خورد برایم لذتبخش و خنده دار بود . گفتم: -منم دلم واستون تنگ شده. مامانم‌خیلی سلام می رسونه و بابت اون  پارچه ای که واسش فرستادین کلی تشکر کرد. حالا بعدا خودش زنگ می زنه بهتون! -وای خدا رو شکر که دوست داشت. ناقابل بود. تحفه ی درویشه. -دستتون دردنکنه. خانوم جون چطوره! صدایش را پایین آورد: -هیچی مثل برج زهرمار!از دست بزرگمهر عصبانیه! بزرگ‌گفت که داره می ره  ماموریت. ازش پرسید کجا و بزرگمهر دست به سرش کرد.حالا غر و لندش رو به من می کنه. راستی شماره تلفنت رو من به بزرگ دادم. زنگ زد؟ دست کشیدم به گلویم.چرا بزرگمهر این دو زن بیچاره را  اذیت می کرد.خب یک چیز محکمه پسندی جور می کرد و می گفت تا خیالشان را راحت کند! -آره خاله جون! پیام داد.من یه شارژر اضافه دارم.بهش گفتم بمونه پیش خودت بعدا می گیرمش! -آهان! خب عزیزم بهت خوش بگذره! -خاله جون اگر چیزی لازمت بود بگو واست بیارم. -دستت درد نکنه عزیزم! سلام همه رو برسون! -سلامت باشی و خداحافظ. ارتباط را که قطع کردم؛ یکبار دیگرپیام بزرگمهر را خواندم و از حرصم برایش نوشتم: -اشکال نداره. زیاد  مهم نبود. من دهنم چفته و البته به منم ارتباطی نداره. دلم خنک شد. صدای زن عمو عهدیه که آمد با اشتیاق به استقبالش شتافتم.
Показати все...
🥰 4
Repost from N/a
#پست۴۱۹ معاشرت با زن عمو عهدیه آنقدر برایم شیرین بود که خیلی زود بزرگمهر را از خاطر بردم. همه ی تعریف ها هول و حوش عروسی بولوت می گردید . این که چه دوخته اند و چه خریده اند و ... زن عمو عهدیه همانطور که چای سوم قند پهلویش را با لذت می نوشید ؛ گفت: -الهی شکر! نور رو توی چهره ات می بینم عزیزم. احساس می کنم حالت خیلی بهتر از قبل شده. بی اختیلر دنباله ی موهایم را به بازی گرفتم. مامان تکه ای کیک را در یک بشقاب می گذاشت. گفتم: -زندگی جدید رو دوست دارم. به علاوه رشته ای که انتخاب کردم رو هم. -اونایی که پیششون زندگی می کنی چجور آدمایی هستن؟ مامان بشقاب و چنگال را به دستم داد. -آدمای خوبی هستن. خانوم جون و مهین خاله  رو انگار از سالها قبل می شناسم.  خیلی به من محبت می کنن.
Показати все...
🥰 3👍 2
Repost from N/a
_من از اولم عاشقت نبودم سحر... روز عقدمونم بهت گفتم یکی دیگه رو دوست دارم! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید. برگه آزمایش تو دستم مچاله شد. _چیم از اون دختر کمتر بود؟ واقعا... اصلا به چشمت نیومدم؟! نگاه کلافه اش، بیشتر غرور شکسته ام و له کرد. _تمومش کن سحر..‌. درخواست طلاق توافقی دادم... طلاق گرفتیم مهریه ات و میدم برو پی زندگیت... چونه ام از بغض لرزید. برم پی زندگیم ؟! کدوم زندگی وقتی جونم به جون این مرد سنگدل وصل بود؟! _آرش... بین حرفم پرید‌ و گفت: _منو نازنین همین ماه ازدواج می کنیم... می‌خوام وقتی نازنین اومد تو این خونه نباشی... فهمیدی سحر؟! به معنای واقعی خورد شدم. میخواست اون زن و بیاره تو این خونه؟ تو اتاقی که یکی شدیم؟ من از اول هم اضافی بودم و نخواستم بفهمم... گوشیش زنگ خورد و اسم نازنین و به خوبی روی صفحه دیدم. دیدم که چطور ذوق کرد و تند از خونه بیرون رفت. دستم روی شکمم نشست. _میبینی هیچ کس مامانت و دوست نداره؟ تو دوسم داشته باش، باشه مامانی؟! همین امروز با هم از اینجا میریم...میریم یه جایی که دست هیچ کس بهمون نرسه... https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0 https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0 سر سفره عقد بهم گفت عاشق یکی دیگه اس... اما اینقدر عشق کورم کرده بود که جواب دادم... میخواستم با عشقی که بهش داشتم اونو هم عاشقش کنم ، اما درست روزی که میخواستم بهش خبر بابا شدنش و بدم،با اظهاریه طلاق توافقی اومد پیشم و...😭💔🔥 #پارت_واقعی_رمان 😍🥹
Показати все...
Repost from N/a
سلام😍 این شما و این بهترین رمان های آنلاین🔻 ➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶ وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره روز عروسی قالش می‌ذاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ حنا سال‌ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق بر‌می‌گرده‌ ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ درست وقتی‌ که داشتیم نامزد می‌کردیم، عکس‌های برهنه‌ام به دست عشقم رسید ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبور به ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رمان کامل و رایگان، با هر ژانری که دوست داری بخون ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. آن هم به طور غیابی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ پسر خلافکاری که گاوصندوق باز می کنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون وتو یکی ازماموریت‌هاش ببره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقه‌اش در ترکیه زندگی‌ می‌کند ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش و اجبار شوهرش به طلاق ، طلاق میگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که بعد ازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فایل رمان های ایرانی وخارجی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری به اجبار خانواده‌اش به عقدمردان مرفه در می‌آد.برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ لینک دونی رمان های آنلاین ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددار و پسر ارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فریماه،دختر سختی کشیده ای که بعد از اینکه تیرداد عشق اول و پسر شوهرش بهش تجاوز می کنه،پاتوی زندگی سرگرداحدی می ذاره،کسی که فریماه براش یه خط قرمز ممتده. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آریانا اتفاقی به کسی دل می‌بنده که همه می‌گفتن معشوقه‌ی پنهانی مادرش بوده ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ازدواج قراردادی عروس فراری با خواننده‌ای معروف،بی‌خبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختر شیطون و تکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پرونده‌ای رو‌به‌رو می‌شه که اونو وارد دنیای بی‌رحم مافیا می‌کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور می‌شه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که به خاطر دزدیده شدن برادرش مجبور می شه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سارا ازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ می‌گفت عاشقمه اما من نمی‌خواستمش،نمی‌دونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ شاداب طی یه اتفاق وحشتناک و واقعا عجیب و خنده‌دار با مردی آشنا می‌شه که به‌نظر می‌رسه دیگه قرار نیست ببینتش اما... ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور می‌شه با رفیعی خاستگار قدیمی‌ش همراه بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب می‌خوره و دل می‌بازه بهش.خبر نداره که توسط این گروه چه نقشه‌ها براش کشیده شده.. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مهرناز از دست بداخلاقی‌های باباش با انوش دوست میشه که تقریبا هم‌سن و هم‌صنف پدرش.. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ یک شب که طلا رو که چاقو خورده و می برن توی درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه. آدمای داریوش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش با همون بی حالیش متوجه ی موضوع میشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ بهار پسری که عاشقش شده از طرف پدرش اومده تو زندگیش که در کودکی رهاش کرده و حالا اون پر از حرص و کینه س از اون پدر و پسر ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
Показати все...
.
Показати все...