خـ͜͡ــؒؔـ͜͝ـاؒؔوۘۘیـ͜͡ــؒؔـ͜͝ـن
••﷽•• وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين....☘ به قلم:ساقی
Більше34 579
Підписники
+40624 години
+8987 днів
+2 43130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
تو کانال vip پارت 630رو هم رد کردیم🥹
اگه دوست دارید همین الان کلی پارت رو باهم بخونید
کافیه مبلغ #37هزارتومن واریز کنید❤️
6037697672562144
بانک صادرات
حسنوند
فیش رو به ایدی زیر بفرستید.
@admiin_vip0
88200
Repost from N/a
خون بالا میآورد
از بس با پا تو شکمش زده بودن و صدای جیغ من یک لحظه ام قطع نمیشد و این سری با تمام توانم داد زدم:
- نزنش داره میمیره ترو خدا هر کاری بکنید میکنم نزنش داره میمیره
و مردی که رئیس شهاب بود یا پایان صدای من سوتی زد که کنار رفتن و من نگران به نامزدم شهاب که تنها کس زندگیم بود خیره شدم و صدای رئیس شهاب بلند شد:
- نامزدت یه احمق دستپا چلفتی!
یه ساک پر از جنس و گم کرده
نالیدم: -ازش زدن، به خدا ازش زدن گم نکرد
شما بزرگی کن من خسارت شمارو میدم ولش کنید فقط
ابرویی انداخت بالا و نزدیکم اومد، قدش بلند و مجبور بودم سرمو بالا بگیرم:
- تو؟! خسارت منو بدی؟ میدونی تو اون ساک چی بود؟!
سری به چپ و راست تکون دادم که پوزخندی زد: - ده کیلو کوکائین میدونی چقدر میشه؟
اشکام باز رو صورتم ریخت، شهاب با زندگیمون چیکار کرده بود؟ خلاف میکرد؟! زمزمه کردم:
- نمدونم
نیشخندی زد و به موهای چتریم که آبیشون کرده بودم تا رنک چشمام شه نگاهی انداخت و مثل من زمزمه کرد:
- این قدری میشه که به خاطر ضرری که بهم زده حاضرم همین الان یه تیر تو کلش خالی کنم آبم از آب برام تکون نخوره مو آبی
هیچی نگفتم، این مرد با این عمارت و این همه آدمی که دور و برش بودن و جلوش خم میشدن توان همچین کارید داشت!
- ترو خدا، من فقط تو زندگیم اونو دارم
این وسط صدای بیجون شهاب به گوش رسید: - آیدا... آی...دا حر..حرف نزن باش
و همون لحظه مردی باز تو شکمش کوبید خفه شویی گفت که از درد نالید و مرد روبه روی منم خیره به صورتم جوابشو داد:
- همون طور که گفتم یه دست پا چلفتی احمقی، احمقی چون برداشتی یه دختر زیبا رو وسط گله گرگا کشیدی!
تو خودم جمع شدم و شهاب تا خواست چیزی بگه باز کسی ضربه ای به او زد و من نالیدم:
- خودم اومدم، خودم دنبالش کردم حالش خوب نبود یه جوری بود تعقیبش کردم
احساس کردم لبخند محوی زد:
- پس تو شجاعی!
هیچی نگفتم که کمی نزدیک تر بهم شد:
- خانم شجاع حاضری برای این که اون مرتیکهی احمق نمیره چیکار کنی؟
- هر کاری
سری به تأیید تکون داد و عقب رفت و گفت:
- هفت تیر بزار وسط پیشونیش هر وقت گفتم بزن
چشمام گرد شد چون بعد حرفش یکی از آدم خاش اسلحه ای از کتش درآورد و درست روی پیشونی شهاب گذاشت که جیغم رفت هوا اما صدای پر جذبش باعث شد ساکت شم:
- گوش بده تا نمیره
نگاهم و بهش دادم که ریلکس ادامه داد:
- تا ده ثانیه فرصت داری راجب پیشنهادی که میگم فکر کنی! جوابت مثبت باشه که هیچی شهاب زنده میمونه منفی باشه بازم هیچی شهاب میمیره
بدنم یخ بسته بود و وحشت زده بودم که ادامه داد: - همین الان با من میای تو اتاق خوابم شب و بام صبح میکنی تا وقتی بخوامم همین جا میمونی البته اکه مزه بدی بهم میگم بمونی
صدای داد شهاب با اون همه دردش مانع حرفش شد:
- عمااااد میکشمت میکشمت
و همون موقع صدای شلیک اسلحه باعث جیغ و شکسته شدن هق هقم شد!
یه تیر درست خورده بود تو رون پاشو این آدما شوخی نداشتن...
مردی که حالا فهمیده بودم اسمش عماد بی توجه به شهاب روبه من شمرد:
- یک، دو....
چشمامو بستم بدنم لرز گرفته بود و صدای شماره های عماد تو سرم میپیچید!
- هفت، هشت نه...
چشم باز کردم و جیغ زدم:- قبوله...
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
وارد اتاقش شدم که پشت سرم درو بست و خیره شد به بدنم لرزونم و گفت:
- میخوای دوباره بگم آب قند بیارن برات؟ یا چیزی میخوری؟
سرمو به چپ و راست تکون دادم که دست برد سمت دکمه های پیراهنش و بازشون کرد:
- خب پس بهتره...
ناخودآگاه دستشو چنگ زدم که حرفش نصفه موند و نچی کرد و گفت: - ببین من از معامله هام هیچ جوره کوتاه نمیام پس برای خودت سختش نکن
جدی بود، با لبهای لرزون به زور زمزمه کردم:
- ترو خدا، یکم فرصت من. من من میترسم
باز تو چشمام خیره شد: - زیاد اذیتت نمیکنم
دکمه هاشو دوباره باز کرد و اینبار برهنه شد و هیکل مردونش و به رخم کشید و آروم هولم داد سمت تخت: - زیادم بد نی، این طوری هم شهاب نمیمیره، هم مخ من آروم میگیره هم تو یه تجربه جدید پیدا میکنی
رو تختش به اجبار دراز کشیدم که روم خیمه زد:- باور کن من از شهاب بهترم
قلبم مثل گنجشک میزد یه مرد تا حالا اینقدر به من نزدیک نبود:
- م... من مم من دخترم!!
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
70500
Repost from N/a
00:01
Відео недоступне
صدام میزد «جوجهاردک زشت» و نمیدونست قلبم براش میتپه…
من قاتی اون یکی نوههای قشنگِ عمارتِ شاهبابا، هیچوقت به چشم امیرپارسا نمیاومدم. هرچی بزرگتر شدم، بهم بیتوجهتر شد!
وقتی برای دورهی «جواهرشناسی» رفت آمریکا، تصمیم گرفتم شبانهروز تلاش کنم و قهرمان تکواندو بشم. دلم میخواست یه روزی به چشمش بیام و دوستم داشته باشه.
چند سال بعد، از آمریکا برگشت، ولی جذابتر و سرسختتر و مغرورتر از قبل! حالا مثل یوزارسیفْ چشم همهی زنا دنبالش بود و اون از جنس مخالف فرار میکرد🫠 اسم هر دختری میاووردن میگفت نه! کمکم شایعات زیاد شد. مردم میگفتن تو آمریکا با زن دیگهای بوده. شاهبابا دستور داد برای بستنِ دهن بقیهام که شده فورا با دخترخالهم ازدواج کنه! 💔
شبی که تو اتاقم گریه میکردم، امیر اومد سراغم… یه عروسک قوی سفید گذاشت پشت پنجره و پیام داد:
«چهجوری به این آدما بفهمونم دل من پیش جوجهاردکِ زشت دیروز و قوی قشنگِ امروز گیره، پناهخانم؟»
https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk
https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk
❌عاشقانهای هیجانی پر از اتفاقات غیرقابلپیشبینی که تا الان بیش از ۷۰ هزار مخاطب داره❌
34200
Repost from N/a
- شرت و کُرسِتایی که برات خریدم و حراج کردی تو دیوار بیآبرو؟!
دست روی سینه اش گذاشت و هینی کشید:
- وای سکته کردم برزو جون! نمیتونی دو تا تقه به در بزنی...اومدیم و لخت بودم!
درب اتاقمان را محکم روی هم کوبیدم!
- تو فقط بلدی حیثیت منو لخت کنی سرخودِ بیحیا!
پیشانیام از فرط عصبانیت نبض میزد. کارد میزدی خونم در نمیآمد! همین مانده بود آبرو و ابهت سی و چند سالهی جهانگیریها را یک دختر بچه توی دیوار حراج کند!
روی تخت بغ کرد و کمی عقب کشید:
- نکن اینجوری میترسم...مگه حالا چیشده؟
با حرص کنارش نشستم و آگهی را باز کردم:
- چیزی نشده! این مگه شمارهی بیصاحاب تو نیست؟ اسم آگهی دهنده مگه نزده گلرو سعادت؟!
سوتینات ولو کردی رو تخت، عکسِ منم اونور پاتختیه چش سفید!
بزاق دهانش را با ترس فرو داد که آگهی را خواندم.
- بهترین سوتینای فانتزی و س.کسی برند، نو و استفاده نشده سایز هفتاد و پنج! توافقی!
تو توضیحاتم نوشتی سینههام در حال رشده و اینا برام تنگن! با هشتاد و پنجِ نوی همین برند هم تعویض میکنم! آخه احمقِ...
مثل بچهها فوراً بغض کرد:
- خب برام تنگن! توام که خرجی بهم نمیدی! صبح تا شب تو این عمارت بیصاحاب زندونیام! اصلاً تو که نه بهم دست میزنی نه سایزمو میدونی بیخود اینهمه سِتو خالی کردی تو کمدم!
پتو را محکم چنگ زدم و گوشی را از میان دستانش با ضرب بیرون کشیدم:
- اعتماد نکردم، گوشی بخرم بدم دستت توش با آبروم یه قول دوقول بازی کنی! بگیر با دستای خودت پاکش کن تا خودت از رو زمین پاک نکردم...
با لجبازی پا فشاری کرد و مته کشید روی اعصابم:
- خب منم پاک کن برزوجون! مثل همه آدمایی که کشتی منم بکش! چه فرقی به حالم میکنه؟ مگه من زندگی میکنم که مردنم مهم باشه؟
نفسی از کلافگی کشیدم:
- حالت خوبه تو؟ الآن میخوای نازت بکشم؟ حالیته کی جلوت نشسته؟ زندگي تو همینه گلرو! بهت گفتم بهش عادت کن! نگفتم؟
از حرفهایم بیشتر بغض کرد:
- تو که خودت میخواستی بشی ملک عذابم دیگه چرا منو تو از حجلهی خانآقا کشیدی بیرون؟
بازویش را محکم گرفتم:
- من به توی دریده اعتماد کردم و تو گند زدی بهش!
پس الآنم به جای این ننه غریبم بازیا، حرف گوش کن و اون آگهی کوفتی رو پاک کن تا بازدیدش نرفته بالاتر!
گوشی را ازم گرفت و با حرص آگهیاش را پاک کرد.
- بیا دلت خنک شد؟ مشکلاتت تموم شدن؟
آنقدر عصبی شده بودم که لباس خیس عرق بود. دکمههای پیراهنم را باز کردم:
- دِ نده! بزرگترین مشکلم اینه تو یه علف بچه شدی زن عقدی من و من شدم شوهرت!
راحت روی تخت لم داد و دراز کشید:
- عه؟ اسم خودتو گذاشتی شوهر و حتی سایز سینههای زنت نمیدونی؟!
با انگشت گوشهی لبم را پاک کردم و پوزخندی زدم. انگار که این بچه امشب قصد داشت مرا از خود بیخود کند.
پیراهن از تن درآورده و آن را به گوشهای پرت کردم.
- خیلی دوست داری سایز همه جات دستم باشه نه؟! اشکال نداره! سایزش میکنم برات...
روی تنش خیمه زدم و به چشمان هراسانش خیره شدم.
- اوخ نه! نه! من غلط کردم برزو جون اصلاُ!
انگشت روی لبهای وسوسه کنندهش گذاشتم:
- ششششش! دست به مهره حرکته بچه جون!
https://t.me/+1qxYZ2Y37b0wYmE0
https://t.me/+1qxYZ2Y37b0wYmE0
https://t.me/+1qxYZ2Y37b0wYmE0
https://t.me/+1qxYZ2Y37b0wYmE0
👍 1
76530
Repost from N/a
-مامانی، بابایی داره ازدباج می کنه؟!
بغض زده فقط سرش را بوسیدم و او سوال جدیدش را پرسید:
-اگه ازدباج کنه منو دیگه دوست نداره؟
صورت نرمش را نوازش کردم:
-نه مامان جان کی گفته دوستت نداره، بابایی عاشقته.
در اوج بچگی اش حرفم را سریع باور کرد و با لبخند عمیقش دندان های کوچکش را نشانم داد.
-مامان الهی قربون اون دندونای موشیت بره.
قلقلکش دادم و صدای خنده هایش که بالا رفت در اتاق به دیوار کوبیده شد.
-چیشده صدای هر و کرت هواست؟
خیلی خوشحالی قراره هوو دار شی؟
ظالم بود!
از ظلم کردن به من لذت می برد در حالی که گناهی نداشتم.
-بابایی پاشو بریم بیرون.
بچه ی کوچکم با ذوق جیغی کشید و دست مرا گرفت:
-مامانی پاشو بریم دور دور با بابایی، پاشو دیگه.
میعاد پوزخندی زد و با یک حرکت کوچک زیبایم را بغل کرد:
-مامانی رو دفعه ی بعد می بریم، امروز می ریم با مامان جدیدت اشنا شی خوشگلم!
صدای شکستن قلبم را شنیدم و بعد بهانه های پسر کوچکم که از پدرش خواهش می کرد مرا هم همراه خودشان ببرند اما...
***
نیشگونی از دست کوچکش گرفت که جیغ و گریه ی پسر بچه در امد.
مهسا فورا از اتاق خارج شد و با دیدن دست کبود شده ی پسرکش جلو رفت و زنی که قرار بود هوویش بشود را هل داد.
-چه غلطی داری می کنی، به چه جرئتی بچه ی منو میزنی؟
بازوی مهسا را سفت فشار داد و تحقیر امیز گفت:
-تو دیگه چی میگی لاجون؟
این بچه، پسر منو میعاده درسته زاییدیش ولی جوری که خودم بخوام بزرگش می کنم زنیکه فهمیدی؟
پسرک برای دفاع از مادرش توی زانوی زن کوبید و جیغ کشید:
-مامانمو ول کن، تو بدی من ازت متنفرم!
وقتی موهای پسرک را چنگ زد مهسا نتوانست تحمل کند و به سمتش حمله ور شد اما همان لحظه ارنج زن به قفسه ی سینه ی مهسا خورد و مهسا قدمی عقب گذاشت و از پله ها سقوط کرد!
با سر روی زمین افتاد و خون مثل ابشار از سرش روان شد که همان لحظه در توسط میعاد باز شد و با دیدن همسرش در آن وضع....
https://t.me/+Tzxr0UK2hfhiZTNk
https://t.me/+Tzxr0UK2hfhiZTNk
دختره به خاطر ضربه به سرش همه چیزو فراموش می کنه و...😱
اگه مشکل قلبی داری این رمانو به هیچ وجه نخون❌🥺
40850
تو کانال vip پارت 628رو هم رد کردیم🥹
اگه دوست دارید همین الان کلی پارت رو باهم بخونید
کافیه مبلغ #37هزارتومن واریز کنید❤️
6037697672562144
بانک صادرات
حسنوند
فیش رو به ایدی زیر بفرستید.
@admiin_vip0
2 48700
Repost from N/a
- زنمو کشتی، چی میدی که جای خالیش پر بشه؟
با عجز آستینش را میچسبم.
ـ هر چی هر چی که بخوای. جاش پر نمیشه میدونم اما هر چی بخوای میدم.
- حتی حاضری زنم بشی؟
مادرم جلوتر از من با اشک و آه و ناله میگوید:
- دردت به سرم پسرم، زنت میشه. تو فقط رضایت بده.
پس آرزوهایم چه؟ قلبم چه که برای کس دیگری می تپید.
با پوزخند نگاهم می کند و رو به مادر میگوید:
- حاج خانم مطمئنی که زن من شدن بهتر از زندان مونده؟ دخترت بیاد خونه ی من، رنگ آفتابم نباید ببینه. راضی هستی به این؟
مادرم راضی ست. دیدن من پشت میله های زندان سخت است برایش. برای همبن راضی ست که من بشوم زن مردی که ناخواسته زنش را با ماشین زیر گرفته بودم.
- زنم میشه، زن منی که زنمو ازم گرفته. حق نداری دیگه ببینیش دخترتو، فقط بدون که قراره نفسش بکشه. اما چه مدلیش رو، فقط دعا کن برا دخترت.
به عقدش درمیایم. به عقد مردی که دیوانهی زجر دادنم بود.
*** سه سال بعد
- مادر یا بچه؟
در میان دردهای عجیبی که جانم را گرفته بودند، صدایشان را میشنوم. بغضم به طرز باور نکردنی می شکند. با زجر جیغ میزنم.
- نمی فهمم چی میگی دکتر!
- جون زن و بچه تون در خطره. فقط یکی رو میتونیم نجات بدیم. بچه یا مادر؟ انتخاب به عهده ی شماست.
فریادم از درد است. قلبم می گیرد. می دانم که محال است مرا انتخاب کند، اما این لحظات آخر منتظرم که برای اولین و آخرین بار انتخابش من باشم.
- من... من... باید فکر کنم.
- وقت نداریم جناب. بچه یا مادر؟
صورتش را نمی بینم. قلبم وحشیانه می کوبد، منتظرم.. منتظرم که بگوید مادر. که مرا انتخاب کند، من بخت برگشته ای که زنش بودم و او از من متنفر بود.
یک دو... سه و... بوم!
- بچه! بچه امو نجات بدین!
برای بار هزارم مرا خورد میکند. دیگر دردی حس نمی کنم. می میرم جلوتر از مرگ میمیرم. صدایم خفه میشود. دیگر هیچ نمی شنوم، آرام و ساکت منتظر مرگ می نشینم. اولین مادری هستم که از فرزندم بدم می آید؟ نه؟
بیهوشم میکنند، هوشیاری ام می رود کم کم که ناگهان...
- نه... نه... نه زنمو نجات بدین. دکتر!
دستی سرم را می گیرد و لبی پیشانی ام را می بوسد. بوی عطرش... آخ بوی عطرش...
- زنمو میخوام، عشقم... گوه خوردم میشنوی؟ میمیرم من بی تو... بخدا می میرم... عاشقتم دختر، عاشقتم از همون روز تو زندان که خواستم زنم شی عاشقتم... برام بمون... بمون تا از این به بعد عشق بدم بهت... عزیزم...
دیر است... دیر برای همه چیز... چشمانم روی هم می افتند و او عربده می کشد که:
- یه تار مو از سر زنم کم در مطبتو تخته میکنم دکتر... به جون خودش قسم که همه دنیای منه...
https://t.me/+KGOKJhhSW_UxODQ8
https://t.me/+KGOKJhhSW_UxODQ8
👍 4💔 1
1 22570
Repost from N/a
00:03
Відео недоступне
هر خواستگاری برام میومد، با یه بار تحقیق، میرفت و پشت سرشم نگاه نمیکرد. حق عاشقیام نداشتم؛ چون همه منو نتیجهی هرزگی مادرم میدونستن و حتی خاله و داییهام روی خوش نشون نمیدادن بهم. میگفتن مثل مادرم توزرد از آب درمیام و به یه مرد راضی نمیشم!
https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk
ولی یه شب ورق برگشت. موقع برگشت از کلاس کنکور مردی رو دیدم که بعدها فهمیدم محبوبترین پسر خاندانِ جواهریانه!
کسی که تازه از آمریکا برگشته بود و حالا چشمش منو گرفته بود… همه سر آقاییش قسم میخوردن. کل محل آرزوشون بود دخترشون عروسش بشه.
وقتی پیغام فرستادن میخوان بیان خواستگاریم، تو خونهی بیبیم قیامت شد! خالهم با بیرحمی گفت من سنم کمه و کنکور دارم. میخواست دخترِ خودشو بندازه جلو. ولی صبحِ روز خواستگاری امیرپارسا اومد جلوی موسسه و قلب من همونجا واسهش رفت… همونجایی که دستمو گذاشت رو قلبش و خم شد و تو گوشم گفت:
_ من فقط تو رو میخوام! قلبم واس تو میکوبه!
https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk
❌عشق چالشبرانگیز و ممنوعه بین دختر و پسری که واس دو دنیای متفاوتن…😭🥺❌
🎁این رمان قوی و حالْخوبکن و عاشقانه، پیشنهاد ویژهی نویسندهست🎁
1 14440
Repost from N/a
- من این موها رو توی تختم میخوام.
لرزی بر تنم افتاد. پلک هایم را سفت روی هم فشردم و سر چرخاندم به عقب. یک قدم فاصله داشتم برای ورود به تراس شیشه ای.
- برای وقتی که قراره توی تخت من، با اون هیکل ریره میزه ات زیر تنم باشی و وقتی که دارم فرانسوی میبوسمت، وول بخوری و موهات تکون تکون بخورن.
وحشت زده چشم درشت کردم و جیغ کشیدم:
- چی میگی؟ دهنتو ببند. عوضی. هیز...مردک بی ناموس. بذار برم. بذار برم میخوای سکته ام بدی؟
جلو آمد. پاهایم شروع کرده بودند به لرزیدن. توی پنت هاوس او در بلندترین آسمان خراش شهر بودیم. یک تراس شیشه ای با کف پوش شیشه ای. می مُردم از ارتفاع.
- تو رو خدا بذار برم. برای چی منو آوردی تو ایم جهنم؟
- تو حیفی برای شهاب. تو برای همه حیفی. تو باید مال من باشی. از ماه اومدی که مال من باشی آیدا. مگه نه؟
مست هم نبود لاکردار که بگویم عقلش سرجایش نیست. بغضم بی هوا ترکید. جیغ کشیدم:
- نامرد هوس باز. چطور میتونی به ناموس بهترین رفیقت چشم داشته باشی؟
فقط نگاه می کرد. یک نگاه عمیق و به شدت حس دار. نفس نفس زنان و با جیغ شهاب را صدا زدم. کسی نبود. شهاب هم.
- شهاب... وای خدا شهاب تو کجایی؟ کمک... تو رو خدا...
به التماس افتادم.
- من از ارتفاع میترسم آقا عماد. سکته میکنم الان. تو رو خدا برو کنار بیام تو.
باز جلو آمد. فاتحه ام را خواندم. منتظر بودم به دیار باقی بشتافم که مرا توی آغوشش به تراس کشاند. حتی جرأت نداشتم پلک هایم را باز کنم.
- برام مهم نیست. نه شهاب پفیوز که لیاقت تو رو نداره. نه حرف مردم که فقط چشم و گوشن.
کمرم را محکم تر گرفت. نوک انگشتش نوازش وار روی لب هایم کشیده شد. خاک بر سر من. خاک بر سر من که از ترس سنگکوپ کرده بودم و نمی توانستم توی صورتش بکوبم.
- من تو رو برای خودم می خوام. برای اینکه توی خونه ام ول بچرخی، همش جلوی چشمم باشی. برای اینکه روی کاناپه ی خونه ام دراز بکشی، جلوی آینه ی اتاقم خودتو آرایش کنی و من فقط نگاهت کنم.
آهی که کشید از سر لذت بود. چندشم شد. چانه ام را فشرد و تن لرزانم را به خودش فشرد.
- تو فقط به درد دلبری کردن می خوری. با این موهای آبی و چشمای دریایی ات و لبات... آخ لبات...
شانه هایم را جمع کردم. حقارت بود برای من. لعنت بر شهاب که مرا به این سفر آورد. آن هم با عماد شاهید. با بغض و تو گلویی نالیدم. لب هایش را به موهایم چسباند و عمیق نفس کشید.
- جونم؟ نمیشه مال من نشی، نمیشه بذارم مال شهاب شی. از ارتفاع میترسی. ببرمت داخل؟
فقط توانستم زار بزنم:
- خواهش میکنم.
- اگه دستاتو دور گردنم حلقه کنی میبرمت داخل.
نامرد. با حرص و چشمانی بسته سر به چپ و راست تکان دادم.
- ادامه بدیم آیدا؟ میای بغلم یا بذارمت تو همین تراس دلبر؟
نفسم تکه پاره از گلویم خارج شد. داشتم می مردم از این نزدیکی. جوابی که نشنید، خواست رهایم کند. نفسم رفت از وحشت. جیغ کشیدم، گردنش را نه تنها چسبیدم، بلکه سر فرو کردم توی گودی اش.
- آخ... آخ آیدا... جون؟ جون، چشم آبیه من؟
مجبورم میکرد. لعنتی مجبورم میکرد. و من خفت را قبول میکردم بخاطر این ارتفاع لعنتی...
- نظرت چیه اولین بوسه اتو همینجا ازت بدزدم؟ خبر دارم که این لبای لعنتیت رو شهاب ازم ندزدیده!
جیغ کشیدم: نـــــــه!
خندید. واقعا خندید؟ عماد شاهید؟
- نترس جوجه رنگی، به وقتش لباتم مزه میکنم. مثل همین بغل زورکی که داره زیر زبونم مزه میکنه.
https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0
سالِـــــ❄️ـــــ بَـــــــــد
❁﷽❁ 📚 نویسنده ی رمان های : آن سالها گل آویز گلهای آفتابگردان اردی بهشت پروانه ام پارت گذاری منظم 😊 آیدا ! تو مثل یک خدا زیبایی !
👍 2
2 26250