cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

بـیـسـتـ‌ و یـکـ

﷽ ممنوعه/ رده سنی بزرگسالان🔞 شروع رمان #بیست‌و‌یک👇🏼 t.me/c/1773795623/11 @she_ngr چنل محافظ 1401/12/1

Більше
Рекламні дописи
29 098
Підписники
-16824 години
+2937 днів
+52230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

00:01
Відео недоступне
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟! https://t.me/+Aqp_PtsoEuNmMGZk https://t.me/+Aqp_PtsoEuNmMGZk #پارت_واقعی
Показати все...
تاج عروسم و تو خونه جا گذاشتم هر چی ام به محمدعلی زنگ زدم جواب نداد ببینمش حسابشو میرسم حتما خوابیده کلید و تو قفل چرخوندم و در خونه رو آروم باز کردم قدم که جلو گذاشتم صدای ناله ی یه.....زن تمام تنم خیس عرق شد لرزون سمت اتاقمون رفتم _تو....امروز....مگه عروسیت نیست.....ول.‌‌...کن من نیستی پسر _هیییس......لامصب سیر میشم مگه ازت..... صدای حنانه....بود؟؟ دستم رو در نشست و بازش کردم قلبم دیگه نمیزد واولین کسی که نگاهش به نگاهم خوردخودش بود با وقاحت تمام خودشو جمع کرد و اومد سمتم _نیلوفر...تو.....توضیح میدم.... https://t.me/+zOtkoGNILyczYmY0
Показати все...
Показати все...
00:04
Відео недоступне
خواهر کوچولوشو لیتل🍼 خودش میکنه و هرشب مخفیانه دور از چشم همه با پوزیشنای مختلف میگادش تا اینکه حامله میشه و ...😱💦🔞 https://t.me/+VcclfQcR9tgyMTM0 https://t.me/+VcclfQcR9tgyMTM0 ❌پسری که عاشق خواهرکوچولوی ناتنی کیوتش میشه وچند سال بعد متوجه حقیقتایی میشن که...❌
Показати все...
Фото недоступне
🔞دانلود فیلم ممنوعه BDSM عشق‌وافسار🔞🔞: @Movie+18 زیر 18 سال نبینه صحنه‌هاش زیاده!🍑🥹
Показати все...
پولاد شاهان! مردی که تو بچگی توسط دوستای شارلاطان پدرش مورد تعرض و خشونت جنسی قرار گرفته... از هر جنس نر و ماده‌ای حالش به هم می‌خوره... هیچ کس جرأت لمس کردنش رو نداره جز... مادرش... حالا بعد از سال‌ها برگشته کشورش اما متوجه می‌شه پدرش با یه دختر بچه‌ی هیجده ساله ازدواج کرده... دختر بچه‌ی ریزه میزه که به محض دیدن اون دلش لرزیده... و پناه دست گذاشتن روی ممنوعه‌ها رو خیلی دوست داره و پولاد براش یه ممنوعه‌ی خطرناکه! https://t.me/+mJkKGhRW7w40MDJk
Показати все...
#پارت_۱ _نوید پسرم پردشو بدوز یه کاری کن کسی متوجه نشه کی از تو به ما نزدیکتره هم پسر خواهرمی هم دکتری دنیام مثل خواهر خدابیامرزت میمونه آبروشو بخر خاله جون بچس خریت کرده اگه باباش بفهمه سرشو بیخ تا بیخ میبره نگاهم رفت سمت دختر کوچولو سرش پایین بود و ناخنشو میجوید معلوم بود استرس داره تو این چند سال که ندیده بودمش حسابی ترگل ورگل شده بود لحظه شماری میکردم تا بدنشو لخت ببینم _شورتتو در بیار رو این تخت بخواب پاهاتو باز کن یهو شوک زده بهم نگاه کرد و روبه مامانش گفت: _زشته مامان من نمیخوام جلو آقا نوید لخت شم مامانش رفت سمتش و گفت: _دربیار شورتتو دختر نوید دکتره محرمه جای داداشته بزار تا بابات نفهمیده درستش کنه گریش گرفته بود رو به مامانش گفتم : _خاله بیرون باشید خودم درستش میکنم مامانش که رفت بغلش کردم و گذاشتم رو تخت با این که سنش کم بود اندام پری داشت همین طور که بغلش کردم باسنشو مالوندم خیلی گوشتی و نرم بود میخواستم  هر چه زودتر بهشتشو ببینم https://t.me/+ThmGKh8zVto1Y2Fk
Показати все...
Фото недоступне
ازدواجشون صوریه و مادربزرگه شک کرده می‌خواد مچشون و بگیره😂😂👇 #پارت۲۲۹ یک قدم به جلو برداشتم و صدایِ یک ضربه‌ی دیگر با عصا بر زمین به گوشم رسید. قدمی دیگر برداشتم و دوباره همان صدا. حدس می‌زدم ماه‌پری باشد. صداها که نزديک‌تر شد، دیگر یقین پیدا کردم. ماه پری داشت به طرفِ اتاقِ ما می‌آمد. -شِت! پریشان به طرفِ هامون چرخیدم تا بیدارش کنم. اما او را با چشمانی کاملا باز، خیره به سقف یافتم. متوجهِ نگاهم شد که مردمک‌هایش را از سقف گرفت و به من دوخت. -تا من و تو رو، تو هم نبینه آروم نمی‌گیره. قلبم تندتر از هر زمانی می‌کوبید و وقتی خطِ فکریمان را در یک مسیر دیدم، آشفته‌تر شدم. -چکار کنم؟! کلافه روی تخت نشست. -بِکَن! گیج نگاهش کردم و او با انگشت ثبابه به لباس‌هایم اشاره زد. -لخت شو. حوصله داری هر روز بخوای زن و شوهری بهش ثابت کنی؟! چشم‌غره‌ای نثارش کردم و خونسرد دوباره دراز کشید. -خیلی خوشگلی، همه‌شم قایم کردی. دستم مشت شد و محکم به رانم کوبیدم. آنقدر غد و یک‌دنده بود که برای حلِ چنین بحرانی‌ هم باید دل به دلِ راهِ حل‌های مردم آزارش می‌دادم. گریه‌ام گرفته بود، زیرا که صداها در نزدیک‌ترین حالتِ ممکن قرار داشت. یقه‌اسکی‌ام را بیرون آوردم و روی صورتش پرت کردم. در کسری از ثانیه نیم خیز شد. بلوزم را از روی صورتش برداشت و به گوشه‌ای پرتاب کرد. تا به خود بجنبم دستم را کشید و مرا روی تخت انداخت. هینِ آرامم، با خیمه زدنِ او روی تنم یکی شد. پتو را رویمان کشید و صدایِ عصا کامل قطع شد. او رسیده بود. -نکشمون با این مدل جاسوسیش. اما همه‌ی حواسِ من به رویای زودگذرِ ذهنم بود. رویایِ ماندن بینِ بازوهایش. آرنج دو دستش را دو طرفِ بازوهایم تکیه زده بود و در اسارتِ او بودم. صورت‌هایمان مقابلِ هم، با فاصله‌ی کمی قرار داشت و مردمک‌هایم از بی‌قراری یک‌جا ثابت نمی‌ماندند. داغی پوستش را به راحتی حس می‌کردم و به تنِ لرزان و آشوبم می‌رسید. نتوانستم... تاب نیاوردم و سرم را به پهلو چرخاندم تا از چشمانش فرار کنم. از تیله‌های سیاه رنگش آتشِ سرخ ساطع می‌شد. -بازم بدهکارم شدی. زبانم از زدنِ هر حرفی عاجز بود و سینه‌هایم از فرطِ هیجان، به شدت بالا و پایین می‌شد. بینِ ما دو نفر خیلی وقت بود، که کِششی عجیب و غریب جرقه می‌زد. جرقه‌ای که امشب آتش شد و وای به ادامه‌ی روزهایمان. جرقه‌ای به نامِ هوس که شعله کشید و می‌دانستم کار دستمان می‌دهد. -چرا نمی‌ره؟! ناچار و عاجز به دنبالِ راهِ حل بودم، که فقط این لحظات تمام شود. -ناله کن! تا نشنوه نمی‌ره... با غیض پچ زدم: -چی؟! دستش به پایین رفت و دندان‌هایش زیر گلویم نشست: -جیغ نزن، فقط ناله... تا به خود بجنبم دستش بین پایم خزید و انگشتاش... https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 #محدودیت‌سنی🔞 #عاشقانه #مافیایی #بزرگسال #پارت‌واقعی
Показати все...