cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

𝒮𝑜𝓂𝒶𝓎𝑒𝒽.𝓅.𝓃𝑜𝓋𝑒𝓁

راهی برای فرار...🪧 (محبوس در تاریکی) تیمارستان منحوس(آنلاین) انجمن رمان های عاشقانه : https://t.me/romankade_com ناشناس💫 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-868371 -LTJcLXW @TAB_HANI1

Більше
Іран202 465Фарсі194 390Категорія не вказана
Рекламні дописи
261
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
#پارتی_از_آینده استرسی ک توی جونم افتاده بودبدترشده بودواسیدمعدم روب بازی گرفته بود. دم عمیقی ازعطرتن دخترکم گرفتم وبوسه ای روگونش زدم وخوابوندمش. دمنوشی ک برای خودم آماده کرده بودم روخوردم وکنار پناه درازکشیدم وخیره شدم ب صورتش. ارسلان؛کجایی ببینی شش ماهه دخترداری شدی؛ اسمشم همون ک دوس داشتی گذاشتم... پناه! همیشه دوس داشتی دخترداربشی واسمشوبزاری پناه تاوقتی دلت ازدنیا گرفت پناهتوبغل کنی. ولی حالاجاهامون عوض شدو پناه توی بغل منه وحاضرنیستم یک تارموی دخترکم روبادنیاعوض کنم. آروم آروم لپهای نرم وصورتیش رونوازش کردم ونفهمیدم کی خوابم برد. باصدای گریه پناه چشم بازکردم ودستم روروی تخت کشیدم... نبود بچم نبود وفقط صدای گریش توی گوشم اکومیشد. پایین تخت رونگاه کردم اما... صدادورتربود. عجولانه ازاتاق بیرون دوییدم وکورمال کورمال دستم روروی دیوارکشیدم تاکلیدبرق روپیداکنم ک بادیدن سایه ای خشکم زد. صدای قدمهاش مثل ناقوس مرگ توی گوشم پیچید.! خدایا...بچم +:چطوری مامان کوچولو؟! خون توی تنم یخ بست. مگه میشد ندونم این صدامتعلق ب کیه، مگه میشدنشناسم صاحب این صدارو؟! بابای بیعرفت پناهم بود. نگاهم روی قدوهیکلش ک حالامردونه ترشده بودنشست ودروغ بوداگه بگم سددلتنگیم آوارنشد. پناهم توبغل باباش آروم شده بود. +:داغ دیدن بچمومیخواستی بزاری رودلم؟!میخواستی بچموازم دورکنی؟! نگفتی ارسلان دمارازروزگارت درمیاره عسلم؟! بزاقم روب سختی فروفرستادم وتموم جسارتم روجمع کردم وقدمی ب سمتش برداشتم وگفتم: _:اون بچه تونیست ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• https://t.me/+kAUAQEEUw905Mzk0 https://t.me/+kAUAQEEUw905Mzk0
Показати все...
Repost from N/a
#پارت_واقعی❌ #دختری_که_از_پسره_انتقام_میگیره_ولی_خودش_میفته_تو_دام_پسره🔞🔥🍑🍆💦یهو‌ پارچ رو روی سرش خم کردم که تمام اب روی سر صورتش ریخت و همینطور #جیغ زدم: _ #نوش‌جونت اراد خاااااان😂 از خواب پرید که بدو از اتاق بیرون زدم صداش بلند شد: _ شبنممممم پارت می‌کنم دختره خیره سر🙈💦 #یه_دختر_شیطون_داریم_که_اراد_خان_از_دستش_سر_به_بیابون_گذاشته😂#رمان_دارای_صحنه_های_باز_است⛔️🔞 https://t.me/+SPLJaMPQ7FVhNWY8 https://t.me/+SPLJaMPQ7FVhNWY8 〔۲:۳۰ شب پاک〕
Показати все...
Repost from N/a
میخوای غرق بشی تو داستان ؟! میخوای واقعا جای دختر داستان قرار بگیری و درک کنی عشق و عاشقی رو ؟! بدو بیا که لینکش به زور پیدا کردم .... رمانش تموم شدههههه https://t.me/+e3CEisQC2p0xNmM8 https://t.me/+e3CEisQC2p0xNmM8 ❌ فایل کامل رمان موجود است ❌
Показати все...
Repost from N/a
_زنت خون لای پاش کل تخت رو کثیف کرده. مادر بزرگ محکم با ملاقه پشت دستم کوبید. _کثیف نجس. با گریه پشت آرسین قایم شدم. _اخه مادر من. این بچه تازه پریود شده. از کجا بلده. یه کهنه ای چیزی میدادی بهش. _اها اها. بلد نیست و هرشب لای پاش توی دهنته؟ سر و صورتش کبوده؟ با خجالت پیراهن آرسین رو چنگ زدم که گفت: _اره. زنمه دوس دارم. تازه عادت هم شده قراره داخلش رو فتح کنم مامان بزرگ. دستمو کشید و بردم سمت حموم که... https://t.me/+e3CEisQC2p0xNmM8 https://t.me/+e3CEisQC2p0xNmM8
Показати все...
Repost from N/a
هدیه امشب لینک vip درخواستیتون. ورود 10نفر مجاز شروع شد… رمان بدون سانسور♨️🔞 https://t.me/+qPQF80oqbeI0YTI8 https://t.me/+qPQF80oqbeI0YTI8
Показати все...
Repost from N/a
با نفس نگی که سراغم اومده بود، بی‌حال خودم‌و رو تخت انداختم و با ناله مهراد و صدا زدم. در حالی که با گوشیش ور می‌رفت هومی گفت که لب برچیدم و لب زدم: - درد دارم. - کجات؟ دستمو رو سینه‌ام گذاشتم و نفسمو تو سینه‌ام حبس کردم: - آخ‌… گوشیش و رو تخت پرت کرد و رو تنم خم شد: - چت شد؟ رها نفس عمیق بکش، رهـ… نفسمو کاملا حبس کردم و شروع کردم به تقلا کردم که لباش به لباش و با گرفتن بینم نفسمو بهم برگردوند، راه نفسم که برگشت سکته‌ای به چشمای نگرانش نگاه کرد که غرید: - چه غلطی کردی که یهو اینطوری شدی؟ سری به چپ و راست تکون دادم و اون با حرص و غیض چونه‌ام بالا کشید و لبام و اسیر لباش کرد و…🔞💦 https://t.me/+e3CEisQC2p0xNmM8 https://t.me/+e3CEisQC2p0xNmM8
Показати все...
Repost from N/a
من شبنمم‼️ دختری خجالتی و در عین حال لجباز و یک دنده که با زبون درازی هاش هر مردیو از خودش میرونه💯 من عاشق پسری شدم که نمیدونستم همج*نسگراست هست! و حالا که فهمیدم تصمیم گرفتم یه انتقام سخت از کسی که منو عاشق خودش کرد بگیرم🔪⛓🩸 انتقامی که زندگی منو عوض کرد⛔️⭕️⛔️ #مافیا #گی #استریت #هیجانی #خشن بزن روی لینک و داستان مافیایی شبنم رو بخون🔥❌🔥❌🔥❌ https://t.me/+SPLJaMPQ7FVhNWY8 https://t.me/+SPLJaMPQ7FVhNWY8 〔ساعت ۶ پاک〕
Показати все...
Repost from N/a
#بنــرها‌واقعــی‌میباشنــد⛔️ #رابطه_ممنوعه_بارئیس_خوناشاما♨️ _من دیگه بچه نیستم اقای مهر اون دو تیله عسلی رنگ نافذ حالا یه جور دیگه ای به من خیره بودن یه نگاه زمستونی که سردیش بدنتو به لرز مینداخت... "رئیس حتی یه نگاهش کافیه تا خودتو ببازی" حالا صداهای کارمندا تو سرم پررنگ تر شده بود اره اون یه نگاهش کافی بود تا خودتو ببازی _ثابت کن...نشون بده منتظر نمایش بی نقصتم احمقانه پرسیدم:_نمایش؟! _شو آف بیبی ...شروع کن ... منتظر یه شو بی نقصم ترسیده نگاهش کردم منتظر چی بود!؟ حالا نگاهش بیشتر از یه زمستون سرد بود با یه جسارت احمقانه ادامه دادم _از چی شروع کنم؟ حالا صدای خنده مردونه اش اتاقو پر کرده بود _بهت گفته بودم از دخترای جسور خوشم میاد؟! جسارتت منو به چالش میکشه...به یه چالش جدید من از چالشای جدید لذت میبرم بوی خونت..عطر تنت...تن بکرت...منو به یه چالش جدید دعوت کرده گوشه لبمو به دندون کشیدم که نگاهش روی لبام افتاد _ببوس این تازه پایه ای ترین و ابتدایی ترین مرحله اس نشون بده بچه نیستی بهم نشون بده اشتباه کردم حتی شک دارم که بلد باشی! ترسیده عقب رفتم که پوزخند دیگه ای گوشه لبش نشست _تو هنوز خیلی بچه ای! حتی مطمئنم کسی تاحالا انگشتشم بهت نخورده ...تو خیلی حیفی بیبی! _من نمیخوام از ابتدایی ترین مرحله شروع کنم میخوام آخرین مرحله رو امشب تو خونه ات برات اجرا کنم ایندفعه نخندید ایندفعه جدی و خشک نگاهم میکرد _جسارتت داره منو به فتح تنت دعوت میکنه اما من دختر دست نخورده نمیخوام به کارم نمیاد تو بوی دردسر میدی من هیچوقت اشتباه نمیکنم بچه! _یاد میگیرم! حالا اون پوزخند گوشه لباش پررنگ تر شده بود ،چنگی به کمرم زد و مماس تنم کنار گوشم پچ زد _ میخوای مال من باشی؟ دختری که اولین بارش من باشم میشه شکار من...شکار اشکان مهر!... من از شکارم به این راحتیا نمیگذرم! بی توجه به من داد زد _خانم محمدی جلسه های امروزمو لغو کن هیچکی مزاحمم نشه این درم تا من نخوام باز نشه!...🔥 https://t.me/+qPQF80oqbeI0YTI8 https://t.me/+qPQF80oqbeI0YTI8
Показати все...
Repost from N/a
مشتهای شاهرخ روی دیوارنشست وعربده اش موب تنم سیخ کرد. +:اون بی ناموس گوه خورده ب خواهر من دست زده،گوه خوردههههههه میکشمش؛بخداقسم‌میکشمش،زندش نمیزارم اون توله سگشم میکشم. منظورش بچه من بود؟؟ شاهرخ دیوونه شده بودوقصدکشتن ارسلان روداشت وکی بودک جرعت مخالفت داشته باشه؟؟ پاوان هم قدمش راه میرفت وسعی داشت آرومش کنه وافاقه نمیکرد. +:شاهرخ دورت بگردم یکم آب بخورآروم بشی باهم حرف میزنیم +:نمیخواام.پاوان خفه شودودقیقه ازجابلندشدم ومقابلش ایستادم وگفتم: _:حق نداری بازنت اینجوری صحبت کنی؛مشکل منم خودم حلش میکنم بادوگام بلندخودش روبهم رسوندوتوی صورتم غرید: +:دقیقامیخوای چ غلطی بکنی؟؟چجوری میخوای حلش کنی؟؟ سکوت کردم وادامه داد: +:فرداباپاوان میری دکتر،بایدبچه روسقط کنی سرم باضرب بلندشد وتوی صورتش براق شدم وگفتم: _:کاری بابچم نداشته باش گره ابروهاش کورترشدوگفت: +:چی گفتی؟! _:همین ک گفتم شاهرخ؛من بچمومیخوام دستش باضرب روی صورتم فروداومدو... سکوت کردم. حق داشت برادرم! دم عمیقی گرفتم وبغض سنگ شده توی گلوم روپس زدم. نگاهم روب صورتش دوختم وخداازت نگذره ارسلان ک چشمای برادرموخیس کردی..! ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• https://t.me/+kAUAQEEUw905Mzk0 https://t.me/+kAUAQEEUw905Mzk0
Показати все...
Repost from N/a
نابینا بودن مانع عاشق شدن نیست داستان دقیقا از اونجایی شروع شد ک عاشق شوهر دخترعموم شدم و همه چیز یه شبه با این عشق تغییر کرد...🔞💯 #ژانر_عاشقانه_معمایی 🌊mardi_az_khalij🌊 https://t.me/+w4ybl49TZ5thMmRk
Показати все...