cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

✧ خـــ🩸ـــونابـه ✧

آرام گرفته ماه در برکه ی آب.. انگار در آغوش تو شب رفته بخواب.. ای عشق فقط تو جای خورشید بتاب...! 𝑨𝒚𝒅𝒆𝒏✍ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-919831-njehCgM 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕🕊 1401/3/27

Більше
Рекламні дописи
704
Підписники
-524 години
-67 днів
-2330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступне
آریو کوچولومون🙂
Показати все...
#part_83 #رهام با وارد شدن به سالن ملاقات آریویی رو دیدم که با شوق به سمتم میدویید و همین باعث شد تا دستام ناخودآگاه برای بغل کردنش باز بشن..‌ طبق عادت جسم کوچیکشو از پایین پاهام بلند و شروع به چرخوندنش کردم.. تک‌تک فکر و خیالام بین صدای خنده‌هاش گم میشدن و این دلیلی برایببشتر جا باز کردنِ این موجود شیرین تو قلبم بود.. آروم روی زمین گذاشتمش و بوسه‌ای رو لُپ سفیدو توپولش نشوندم : _حالت چطوره مرد کوچک؟ تو این مدت که مامانتو اذیت نکردی؟ ^نه بابایی، من دیگه بزرگ شدم، کسیو اذیت نمیکنم.. ببین عینک دارم! نگاهمو به عینک مشکی رنگی که قاب چشماشو پر کرده بود دادم و اخم ظریفی ببن ابروهام نشست.. باران که با شنیدن مکالمه ما، بهمون نزدیک شده بود سلام آرومی کرد و در جوابِ نگاه سوالیم گفت : ¤برای پیش دبستانیش رفتیم سنجش، مثل اینکه یکی از چشماش دو درجه ضعیفه.. دکتر فعلا براش عینک نوشته تا جلوگیری کنه از بدتر شدنش! با پایان حرفش چادرشو رو سرش محکم تر کرد و من دوباره نگاهمو به آریو دادم ، اخمم جاشو به لبخند کوچیکی داد : _به‌به‌ مبارکه، پس آقا آریو ما واقعا بزرگ شده.. سنجش میره.. عینک میزنه.. میخواد کلاس اول بره.. داره هفت سالش میشه..! به دنبال حرفم زنجیری رو که تو جیب پشتی لباسم بود بیرون آوردم و تو یه حرکت دور گردنش بستم.. با اینکارم یهو عقب رفت و دستش رو دور گردنش گذاشت : _تولدت مبارک شیطونک. توقع داشتم از خوشحال جیغ بکشه اما برعکس انتظارم زد زیر گریه و نگاه متعجب منو باران بهم دوخته شد.. یعنی خوشحال نشد از کادوش؟ کاش میگفتم بچه‌ها براش اسباب‌بازی میگرفتن : ¤چرا گریه میکنی آریو؟ ببین چقدر خوشگله گردنبندت، زود از بابایی تشکر کن! آریو بی توجه به حرفای باران آب بینیشو بالا کشید و به شکل غافلگیرانه‌ای زانومو بغل گرفت : ^من خیلی اینو دوست دارم بابایی، اینو پیش خودم نگه میدارم تا برگردی پیشم..! با حرفش حالم به مراتب بدتر شد، بمیرم من واسه اون دل کوچولوت ، تو این همه مدت انقدر سرگرم کارای خودم بودم که کلا وجود خانوادمو یادم رفته بود!‌ اشکای این بچه شیش ساله به خوبی داشت بی کفایتیم تو انجام وظیفمو به رخ می‌کشید..‌ یه آن، انقدر از خودم بدم اومد که حتی یادم رفت جواب پسرمو بدم و این باران بود که به دادم رسید : ¤کافیه مامان جان، ببین بابات برات چه گردنبند قشنگی گرفته، اسم خودتو روش نوشته ها..! طبق معمول بازم تونست حواسشو پرت کنه تا من بیشتر از این شرمنده‌شون نشم و آریو با شوق روبروی مادرش ایستاد تا اون واضح تر گردنبندشو ببینه : ^وای مامان واقعا اسم من روشه؟ ¤آره عزیزم، خودت که بری مدرسه میتونی بخونیش. ^واقعا؟ یعنی منم میتونم بخونمش؟ کِی میتونم؟ بی‌توجه به ادامه صحبتاشون تو بغلم بلندش کردم و رو یکی از صندلیا نشوندمش، خودمم کنارش نشستم و به باران اشاره کردم که روبروی میز بشینه.. چشم چرخوندم و به زندانی هایی که مشغول نگاه کردن ما بودن چشم غره رفتم.. دیگه برای رفتن از اینجا مصمم شده بودم ، نباید میزاشتم این دوری بیشتر از این بینمون فاصله بندازه : _خب شیطونک، تا چند بلدی بشماری؟ ^سیزده! _ برام تا چهار بشمار ببینم. ^یک ، دو ، پنج ، هفت ، چهار.. و همزمان دستاشو به نشونه شمردن جلوی صورتش تکون داد که خندیدم : _آفرین حالا که انقدر خوب بلدی بشماری از امروز به بعد روزی یه عدد بشمار ، بهت قول میدم به عدد چهار که برسی من میام خونه. با ذوق مشهودی دستاشو دور گردنم حلقه کرد : ^نمیشه تا هفت بشمارم؟ اونموقع که زودتر میای! سعی کردم از اشتباه محاسباتیش خندم نگیره تا ناراحتش نکنم : _نه نمیشه ، تولدت چهار روز دیگه‌است.. منم روز تولدت میام! انگشت آخرشو که یک دوم انگشت کوچیکه منم نمیشد، دور انگشتم حلقه کرد و شروع به تکون دادنشون کرد : ^پس قول دادیا ، قول ، قول ، قول..
Показати все...
پارت جدید و طولانی تقدیم نگاهتون🙂🌱
Показати все...
پارت جدید، امشب راس ساعت هشت✨
Показати все...
خواهشا اینو همه صادقانه جواب بدین❤️
Показати все...
راستی قشنگا💕 میخونید خونابه رو؟ راضی هستید از روند ماجرا؟Anonymous voting
  • آره میخونم دوسش دارم😍
  • آره میخونم ولی دوسش ندارم😪
  • خونابه چی هست اصلا؟ من هنوز شروع نکردم☠
0 votes
امشب راس ساعت هشت✨
Показати все...
https://t.me/+-xPRmt_JsKo0MzU8 مایل به حمایت از رفیق قشنگمون؟❤️
Показати все...
𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢

𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢 𝚢𝚘𝚞 𝚋𝚎𝚌𝚊𝚖𝚎 𝚖𝚢 𝚍𝚊𝚛𝚔 𝚜𝚔𝚢 𝚖𝚘𝚘𝚗🌑 𝚆𝚎𝚕𝚌𝚘𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚌𝚑𝚊𝚗𝚗𝚎𝚕🤍

https://t.me/+QcwW53UHbadjODQ0

𝚂𝚊𝚢 𝚢𝚘𝚞𝚛 𝚋𝚎𝚊𝚞𝚝𝚒𝚏𝚞𝚕 𝚌𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜 𝚑𝚎𝚛𝚎🤎✨

فردا شب یه پارتمون نشه؟؟🫣
Показати все...
👍 12
تو اون چنل منتظر باشید ، امشب ساعت 10❤️✨
Показати все...