cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

⚫Stealing beauty🔴

مجموعه اسارت جلد اول:اسارت شیرین (مترجم:مهدیس)👈کامل شده جلد دوم: زیبای گمشده(مترجم:کیمیا)👈 کامل شده

Більше
Рекламні дописи
1 975
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

پارت های رمان تا هفته آینده پاک میشه🙏
Показати все...
💖اگر علاقه مند بودید بقیه ترجمه های منو دنبال کنید لینک کانال اصلی مو داشته باشید: https://t.me/+a49jegyRUp8wOTc0
Показати все...
Blind side💚

مترجم: کیمیا ژانر:عاشقانه-بزرگسال-ورزشی پارت گذاری: یکشنبه، سه شنبه، پنج شنبه، جمعه

مرسی از همراهی و حمایت تون🫰 امیدوارم از این رمان زیبا لذت برده باشید❤️🖤
Показати все...
#پارت_۲۲۸ -حالت خوبه؟ به نرمی پرسید و دستای صابونیشو روی عضلاتم کشید. سوالشو جواب ندادم. موهاشو دور دستم پیچیده و سرشو عقب کشیدم. نفس تیزی گرفت و چشمای شکلاتیش برق زد. -باهام ازدواج کن با صدای ضعیفی پرسید: -چی؟ موهاشو کشیدم تا تمام توجهشو جلب کردم. -باهام ازدواج کن -بله با اینکه جمله م سوالی نبود جوابمو داد و صورت فوق العادش با لبخند زیبایی نورانی شد. -بله آدریان. باهات ازدواج میکنم. با بوسه ی بیرحمانه ای دهنشو تصاحب کردم. ما به سند یا حلقه ای نیاز نداشتیم تا ارتباط جدا نشدنی مون رو مهر و موم کنه ولی میخواستم به هر روش ممکن اونو به خودم گره بزنم. ولنتینای من خودشو تا ابد به من متعهد کرد و من هیچ وقت اجازه نمیدادم که بره. پایان
Показати все...
#پارت_۲۲۷ کبودی های محوی که انگشتای اون حرومزاده دور گلوش گذاشته بود خشم دیوونه کننده مو تحریک کرد ولی اون چشمای گشادش مانع من برای تموم کردن فاصله مون و تصاحب کردنش بود. به سر و وضعم خیره شد و دهنش از شوک باز موند. بعد چند ثانیه ی پرتنش آب دهنشو به سختی قورت داد. -مرده؟ -آره با رضایت وحشیانه ای تایید کردم. -دیگه هیچ وقت بهت دست نمیزنه نفس عمیقی گرفتم. -میرم خودمو تمیز کنم. همینجا بمون. پرحرارت جواب داد: -من جایی نمیرم قولش تا حدی آرومم کرد. وارد حموم شدم و لباسای خونیمو درآوردم. زیر دوش ایستادم و اجازه دادم هر شیش تا سری دوش خون روی بازوها و قفسه ی سینه مو بشوره و ببره. در شیشه ای حموم باز شد و ولنتینا بهم پیوست. آب گرم روی بدن برهنه ش -که برعکس پوست من کاملا صاف و تمیز بود جاری شد. شامپو بدن رو توی دستش فشار داد و به سینه م فشرد و آخرین اثرات مرگ هوگو رو از بدنم پاک کرد. اون آدم دیگه هیچ اهمیتی نداشت. هیچ نشونی ازش نمونده بود. دیگه هیچ تهدیدی پشت سرمون نبود. ولنتینا کنار من در امان و تماما مال خودم بود.
Показати все...
#پارت_۲۲۶ اون میدونست من الان دست بالا رو دارم و چاره ای نداره به جز اینکه از دستوراتم اطاعت کنه. اگه میجنگیدیم اون بود که میباخت. -باشه. قبول. بدون تشریفات اضافه گوشی رو قطع کردم. دیگه نیازی نبود پدرمو راضی نگه دارم. حالا که ولنتینا توی چنگش نیست هیچ قدرتی بر علیه من نداره. خوش شانسه که گذاشتم زنده بمونه . میدونستم اگه حذفش نکنم تجارتم خیلی راحت تر پیش میره. مخصوصا که قراره به استفانو توی جنگش با پدرو رونالدو کمک کنم. اگه بخوام از جنگ اون علیه مافیای مکزیک رقیب حمایت کنم، در تشکیلات خودم به صلح نیاز دارم. وارد خونه شدم. کفشهام سنگ های مرمری خونه رو قرمز میکرد ولی برام مهم نبود . فقط میخواستم زودتر خودمو تمیز کنم و برگردم پیش ولنتینا. بعد اینکه دستای هوگو رو روی بدنش دیدم، نیاز داشتم لمس خودمو روش برچسب بزنم. باید عمیقا درونش دفن بشم و روش نشونه بزارم. ولی وقتی خون اون روی دستام باشه این کارو نمیکنم. حتی اگه بخش وحشی وجودم این ایده رو بپسنده. وارد اتاقمون که شدم ولنتینا روی تخت دراز کشیده بود و کتاب میخوند و وقتی منو دید از جاش پرید.
Показати все...
انصافا سلاخی شدن هوگو روحمو زنده کرد😌👌
Показати все...
#پارت_۲۲۵ همون موقع بود که ک*یرشو بریدم و گذاشتم خون ریزی کنه. به خودم زحمت ندادم بمونم تا بی روح شدن چشماشو ببینم. اون لیاقت نداشت حین مردن کسی کنارش باشه. هوگو تنها و سلاخی شده مرد. در حالی که گریه کنان برای پایان زندگیش التماس میکرد. قدم زنان به طرف خونه برگشتم و شماره ی بابامو گرفتم. -آدریان! پس زنده ای. با خونسردی جواب دادم: -و هوگو مرده. سزار به من وفاداره و اتحادم با استفانو دوارته هنوز سر جاشه. ولنتینا هم مال منه. مکث کردم تا جمله ی آخرمو خوب توی سرش بکنه. لحظه ای به سکوت گذشت. -پس جنگ میخوای؟ ویسنته پرسید. به طرز مرگباری خونسرد بود. -فقط اگه منو به چالش بکشی به سردی جواب دادم. -مثل قبلا به کار خودمون میرسیم. کلمبیا مال توعه و آمریکا مال من و ولنتینا اینجا کنار من میمونه. با عصبانیت آه کشید: -اگه میدونستم اون دختر انقدر دردسر درست میکنه هیچ وقت در ازای بدهی کریستین مورنو قبولش نمیکردم. ناله هاشو نادیده گرفتم: -توافق کردیم؟
Показати все...
#پارت_۲۲۴ فصل بیست و یکم آدریان خون هوگو دستها و ساعدمو پوشونده بود. تیشرتم خیس و زرشکی شده و پارچه ی سفیدش رو خنک میکرد. باید به عنوان یادآور انتقام امروز نگهش میداشتم. وقتی هوگو رو از ولنتینا جدا کردم نکشتمش. سزار سر عقل اومد. در خونشو به روم باز کرد و آدماشو در اختیارم گذاشت. البته به جز توبیاس که اجازه ی کشتنش رو بهم داد. هوگو همچین مرگ سریعی گیرش نمیومد. من اونو به انباری خونم آوردم. جایی که تاریک ترین جنایت هام اتفاق میفتاد. معمولا فضا رو به متئو میدادم تا بازجویی ها رو انجام بده. اما امشب از هر لحظه شکنجه اون نهایت لذت رو بردم. از انگشتاش شروع کرده و دونه به دونه شونو به خاطر اینکه جرات کرد به ولنتینا دست بزنه قطع کردم. تصمیم سختی بود که بعدش سراغ چشماش برم. با اون چشمها چشم چرونی ولنتینا رو کرده بود پس باید درشون میاوردم. ولی میخواستم قبلش سلاخی شدنش رو ببینه. تصمیم گرفتم یکیشونو در بیارم و اجازه بدم از حدقه درومدنش رو با اون یکی ببینه. بعد از یه مدتی فریادهاش حوصله سر بر شد. نیازی که به برگشتن کنار ولنتینا داشتم مثل خارشی زیر پوستم حس میکردم.
Показати все...
#پارت_۲۳۳ دستشو دور گردنم پیچید و تا حد خفگی فشار داد. -باید به خاطر اون کار بکشمت منو به طرف خودش کشید و دوباره محکم به دیوار کوبید. -اما نمیتونی بمیری. اجازشو نمیدم دستای بی جونم کنارم اویزون شد و تمام قدرتمو از دست دادم. ذهنم از کمبود اکسیژن دو دو میزد. همه چی مبهم شد. از دور صدای اسلحه شنیدم و غرشی وحشیانه توی سرم پیچید. دست هوگو از دور گلوم کنار رفت. افتادم زمین و با چشمای پر آب هوا رو بلعیدم. سایه های تاریکی رو به روم میدیدم. صدای بهم خوردن بدنها رو میشنیدم. سایه ای بهم نزدیک میشد. وقتی هوش و حواسمو به دست آوردم با چشمای سبز و نگران آدریان رو به رو شدم. دستای خونیشو به طرفم دراز کرد. -آدریان سعی کردم اسمشو به زبون بیارم ولی صدام توی گلوی آسیب دیده م خفه شد. -شششش... اون گفت و توی بازوهاش بلندم کرد و محکم به سینه ی سختش چسبوند. انقدر سفت بغلم کرده بود که داشتم له میشدم. گونه امو به شونه اش چسبوندم. میخواستم بهش نزدیکتر باشم. مردی که دوسش داشتم منو از شکنجه گرم نجات داد. آدریان اومد دنبالم و میدونستم که همیشه این کارو میکنه. پایان فصل
Показати все...