ارغــــــــــوان
269
Підписники
-124 години
+37 днів
-1530 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
.
ای کوچهٔ قدیمی دیدار ما سلام
دیوارهای خشت به خشت آشنا سلام
ای بوی دوست در تو وزان تا همیشگان
دالان گلفشان نسیم صبا سلام
ای ثبت بر جریدهٔ دیوارهای تو
از او و من، بریدهٔ تصویرها سلام
ای شیشههای پنجره ای قاب عکسها
آیینههای کوچک معجزنما سلام
#حسین_منزوی
با درود...
..زندگی،
برابر اشتیاق باد و دلبستگی...
و آرامش و خوشی در هر خانه و برزن
به هر بامداد و هر لحظه
🌸🌸🌸
همــــــدمی:
https://t.me/za090azhamdami
00:13
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🍃🌸
بیدوست شبی نیست که دیوانه نباشیم
مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم
ما را چه غم ار باده نباشد، که دمی نیست ؛
از عمر که با نالهی مستانه نباشیم
سرگشتهی محضیم و در این وادیِ حیرت ؛
عاقلتر از آنیم که دیوانه نباشیم
چون مینرسد دست به دامان حقیقت ؛
سهل است اگر در پی افسانه نباشیم
#مهدی_اخوانثالث
همــــــدمی:
https://t.me/za090azhamdami
2.92 MB
Фото недоступнеДивитись в Telegram
✨
ز بند خصم به تدبیر میتوان جستن
مرا چه چاره، که زنجیر پای خویشتنم
#صائب_تبریزی
همــــــدمی:
https://t.me/za090azhamdami
مولوی » دیوان شمس » غزلیات
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار
چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار
عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار
مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار
سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار
ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار
چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار
ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار
همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار
#مولانا
همــــــدمی:
https://t.me/za090azhamdami
قاآنی » غزلیات
چه غم ز بی کلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
بهروز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است
به مستی ار ز لبت بوسهای طلب کردم
لب پیاله درین جرم عذرخواه منست
قلدرانه گنه میکنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست
بهرندی این هنرم بس که عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست
مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه درو هست دستگاه منست
دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست
چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست
هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست
مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست
امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست
#قاآنی
همــــــدمی:
https://t.me/za090azhamdami
در انتهای کوچهی شب، زیر پنجره
قومی نشسته خیره به تصویر پنجره
این سوی شیشه شیون باران و خشم باد
در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره
اصرار پشت پنجرهی گفتگو بس است
دستی بر آوریم به تغییر پنجره
تا آن که طرح پنجرهای نو در افکنیم
دیوار مانَد و حسرتِ تصویر پنجره
ما خواب دیدهایم که دیوار شیشه ایست
اینک رسیدهایم به تعبیر پنجره
تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم
یک ذرّه راه مانده به تسخیر پنجره
جز با کلید ناخن ما وا نمیشود
قفل بزرگ بسته به رنجیر پنجره
#قیصر_امین_پور
همــــــدمی:
https://t.me/za090azhamdami
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.