رمان نیران 🫦🔥
ارغوان در دست چاپ ارثیه مامان بزرگ تمام شده فایل دشمن جون تمام شده فایل دژاوو تمام شده نیران در حال تایپ دلیار در حال تایپ
Більше7 827
Підписники
-1824 години
+317 днів
-49630 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
⚝--------------- •🕊️🌝• -----------------⚝
#پاپاراتـــزی📷🌿
#پارت31
نمیدونم چرا آفا الوند اصرار داشت من رو با همکارش بفرسته همه چیز عجیب بود.
راضی کردن مامان و بابا برای رفتنم به خونهی مینو مکافات بزرگی بود.
آخر دیار خودش منو رسوند خونهی مینو دوستم.
مینو دختری قد کوتاه ریزه میزه سبزه و بسیار مهربون بود، درست برخلاف من که با قد ۱۶۷ و پوست سفید و چشم های درشت عسلی بودم.
دوستی ما از دوران دانشگاه بود مینو هم کاردانی عکاسی داشت و توی آتلیه مشغول کار بود.
حقوق ناچیزی داشت اما شغلش خطرات و هیجانات شغل منو نداشت.
مینو دعوتم کرد برم بالا، خونشون یکم بزرگتز آلونک ما بود یک حیاط دویست متری داشت با یک ساختمون دوبلکس که یک طبقه مادربزرگش زندگی میکرد.
مادربزرگ مینو خیلی عشق بود زن مهربون ک با صفایی بود.
یک ساعتی نشستم و قشنگ با مینو هماهنگ کردم یک وقت اگه خانوادم زنگ زدن بند رو آب نده.
بعد رفتم سراغ لباسای مهمونی، یک پیراهن نقرهای پوشیدم که آستین بلند و نقرهای رنگ بود و روش پر از پولک بود یک کمربند دور کمرش میخورد و حتی یقهش پوشیده بود موهامم دورم ریختم و روی سرم توربان گذاشتم این لباس رو برای عروس یکی از دختر خاله هام خریده بودم توش بی اندازه زیبا د با وقار میشدم.
یک آرایش شاین دار با سایه نقرهای انجام دادم و منتظر اومدن همراهم شدم.
قرار بود در قالب یک زوج بریم تو مهمونی تا زیاد تو چشم نباشیم، هرچند تو اون شلوغی خیلی مشخص نبودیم.
بعد به بهونه عکس گرفتن از هم دیگه عکسای دو نفره از الناز میران بگیرم و براش حاشیه درست کنم.
بعد اون برخوردایی که این مدت اتفاقی بینمون پیش اومده بود، از دادن پول بهم تا کمکش برای رسوندنم به بیمارستان دلم نمیخواست این اتفاق بیافته ولی حرف های الوند خان حسابی کنجکاویم رو برانگیخته کرده بود.
᪥--------------- •🕊️🌝
هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت میگیره📛🔥
👍 11
18000
⚝--------------- •🕊️🌝• -----------------⚝
#پاپاراتـــزی📷🌿
#پارت30
اما حالا این کار انگار تمام ابعاد زندگی من رو در بر گرفته و به قول بابا داره خطرناک میشه.
بدنم درد میکرد، دوربینمم برده بودن و حالا تمام اون ۵۰ میلیون رو باید خرج یک دوربین نو میکردم.
حسم میگفت پشت این اتفاق کسیه که با میران تصادف کرده و حالا قصد داره انتقام نقشهی خراب شده رو از من بگیره.
یک هفتهی تمام تو خونه بودم و بابا اجازه خروج صادر نمی کرد.
با زنگ خوردن موبایلم و دیدن شماره آشنای الوند خان متعجب ابرو هام رو بالا میاندازم موبایلم رو هم همراه دوربینم برده بودن و یک نوکیا قدیمی از دیار قرض کرده بودم برای تماس با دوستام.
- سلام دختر کجایی تو الوندم!
- سلام شماره جدیدم رو از کجا آوردید؟
- از دیار بهم گفت چه اتفاقی افتاده برای همین از خشمم کم شد ببینم به پلیسم خبر دادی؟
_ آره گفتن پیگیری میکنن ولی فکر نمیکنم اثری ازشون مونده باشه.
- دوست داری دوباره برگردی سر کارت؟ یا با یک کتک خوردن جا زدی و ترسیدی؟
- راستش دلم میخواد اما خانواده حساس شدن دوربینم دزدیدن قیمت های الانم که سر به فلک میکشه.
- برات یک پیشنهاد خوب دارم اگه حاضری قبول کنی بگم.
کمی فکر میکنم پیشنهاد خوب می تونست یکم متحولم کنه من دلم هیجان کارم رو میخواست.
- بگو میشنوم الوند خان.
- میران فردا شب توی ویلاش برای الناز تولد گرفته برات یک دعوتنامه جور کردم یک همراهم داری که از بچه های مجله است فقط کافیه تا میتونی عکس و فیلم ازشون برام بگیری.
میخوام تیتر معشوقه جدید میران فردا تو کل مجازی بترکه پس اگه آمادهای آدرس و دعوتنامه رو بفرستم.
خیلی برای فردا شب ذوق داشتم، میتونستم به بهونه دیدن مینو دوستم که بابا بهش اعتماد کامل داره یک شب رو بپیچونم و برم مهمونی میران خان و الناز خانم عکس های دو نفرهشون مثل بمب همه جا پخش میشد، چون هم میران فوتبالیست معروفی بود هم الناز هنرپیشه شناخته شده ای.
᪥--------------- •🕊️🌝
هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت میگیره📛🔥
👍 22
57710
⚝--------------- •🕊️🌝• -----------------⚝
#پاپاراتـــزی📷🌿
#پارت29
دلیار
بابا بعد برگشتم از بیمارستان حتی نگاهم نمی کرد اخمش قصد باز شدن هم نداشت که نداشت.
وقتی رسیدیم خونه مثل انبار باروت منفجر شد نه حواسش پی حال داغون من بود نه التماس های دیار با خشم غرید: این چه کاریه افتادی دنبالش؟ یک بار تا سه نصف شب بیرونی یک بار زخمی میایی خونه! آخه خبرنگاری هم شغله برای دختر؟ اصلا فکر آبروی ما رو کردی؟ اگه تو بیابون بلایی سرت میاوردن چی ها؟
قلبش رو گرفت و ماساژ داد مامان با یک ملاقه دستش و پیشبند آشپزی به دور کمرش سراسیمه اومد تو هال و گفت: چه خبرتونه؟ چرا خونه رو گذاشتی روی سرت هین! تو چرا سر و ریختت این شکلی شده خدا مرگم بده.
از سر و صدای ما دلارام افتاد به گریه دیارم دلش به حال پریشونی من سوخت بازوم رو گرفت و بردم سمت اتاق.
بابا حق داشت نگران بشه تو این یک سال که شده بودم خبرنگار جنجالی و عکاس خبری یا در واقع همون پاپاراتزی بابا و مامان همش نگرانم بودن.
یا تو سفر و تعقیب و گریز بودم یا تا سه شب بیرون یا تو پارتی ها دنبال سوژه شیش هفت ماه اول دنبال دو تا بازیگر بودم بعد به دستور مدیر مجله افتادم دنبال میران.
بابا معلم بازنشسته بود با یک خونه قدیمی تو جنوب شهر توی محله فقیرنشین گه گاه تو اتاقک ته خونه کلاس خطاطی برگزار می کرد.
مامانم تا قبل تولد دلارام علاوه بر مدرسه کلاس خصوصی میگرفت ولی بازم تهش این فقر چسبیده بود بیخ خرمون ول کنم نبود.
دیارم که مثل گنجشک از این شاخه به اون شاخه میرفت.
یعنی دور و بر ما هیچ کدوم حقوقمون کفاف آخر ماه رو نمیداد و من بودم دنیایی از حسرت.
اوایل عکاس هنری بودم و یک صفحه هم داشتم ولی عکس از گل و بوته کجا عکس های جنجالی از هنرمند ها و فوتبالیست ها کجا.
اوایل کارم برای خودم کار کردم تا اینکه الوند خان کارم رو دید و من رو استخدام کرد تا برای صفحه اجتماعیش و مجله مجازی هنرمندان سوژه جور کنم.
᪥--------------- •🕊️🌝
هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت میگیره📛🔥
👍 23
82210
برای داستان نیران
شخصیت های اصلی همه پایان داشتن و من اصلا برای ترانه ازدواج رو نمینویسم حتی اگه صد پارت ادامه بدم به چند دلیل.
اول اینکه ترانه در طول داستان یاد گرفت یک شخصیت مستقل باشه و وابستگی به مردای زندگیش نداشته باشه.
دوم اینکه خوشبختی و پایان خوش به معنای ازدواج و عروسی نیست مگه فیلم فارسی تهش همه عروس بشن .
ترانه شاید دلش بخواد تا آخر عمر یک زندگی مستقل و مجردی داشته باشه و رابطهاش با پیمان در حد یک رابطهی عاشقانه بمونه و قرار نیست همه برای خوشبختی یک فرمول رو برن یکی با زندگی متاهلی و خونه داری خوشبخته یکی با زندگی ماجراجویانه و سفر و مجردی پس این پایان بهترین و مناسب ترین پایان برای زنیه که برای آزادیش جنگید
👍 34👎 1
72703
⚝--------------- •🕊️🌝• -----------------⚝
#پاپاراتـــزی📷🌿
#پارت28
سوار ماشینش کردیم و به سمت بیمارستان راندم
در طول راه تعریف کرد چجوری این اتفاق افتاده.
- امروز با الوند خان مدیر مجله بحثم بالا گرفت.
اسم الوند برایم یک رد بود حتما صاحب کارش بوده اما به رو نیاوردم.
دیار بهت زده گفت: کار اون بود بخاطر چهارتا دونه عکس؟
حالا چی کارت کردن بلایی سرت نیامد؟ نه فقط کتکم زدن دو تا مرد بودن دوربینمم گرفتن.
دیار خشمگین بود و لبش را میجوید: آخه مگه اینا کین؟ دختر تو خودتو درگیر چه ماجرایی کردی؟
- حس میکنم الوند خان فهمیده من یک سری عکس و اطلاعات از میران دارم و بهش نمیدم.
آخه من تو مرامم نیست جاسوس دو طرفه بودن، وقتی از تو پول گرفتم دیگه نمیتونسم به الوند خانم همون اطلاعات رو بفروشم.
دیار سر خواهرش رو نوازش کرد حسش رو درک میکردم چون منم برادر بودم.
ایمان که صندلی جلو و کنار دستم نشسته.
از داخل آینه دلیار رو نگاه کردم دختر عجیبی بود شبیه دخترای سانتال مانتال دورم نبود.
سماجتش و انداختن خودش تو دردسر هایی که از قد و قوارش بزرگتر بود برام جالب بود.
تا رسیدن به بیمارستان و معاینه کنارشون بودم.
به خاطر اینکه بیمارستان شلوغ بود و من از عکس گرفتن بیزار بودم برگشتم خونه فقط ایمان موند و برادر خودش.
درسته دختره آدم خاصی بود ولی تو سلیقه من نبود من دنبال دخترا نبودم اما اگه بنا به انتخاب بود دنبال خاص ترین و زیبا ترین دختر این شهر بودم کسی که لیاقت میران محمدیان رو داشته باشه.
᪥--------------- •🕊️🌝
هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت میگیره📛🔥
👍 23
83010
رمان پاپاراتزی در این کانال تا انتها پارت گذاری میشه و رایگان هست ولی برای خواننده هایی که میخوان یک ماهه کامل بخوننش vip داریم شرایطش👇
رمان پاپاراتزی تقریبا کامل نوشته شده ۴۵۵ پارت آماده داره که دارم منتقل میکنم به کانال vip در کل حدودا ۵۰۰ تا ۶۰۰ پارت هست
اگه دوست دارید با مبلغی کمتر الان وارد vip بشید فایل رمان طناز رو هم براتون میذارم کامل یعنی دو تا رمانه چون پارت ها آماده هست در کمتر یک ماه ۴۵۵ پارت منتقل میشه بهvip
کسایی که امشب بخرن مبلغ vip پاپاراتزی(دلیار) + فایل کامل رمان طناز ۳۵ هزار تومن خواهد بود.
6037997490489052
حمیدی
@Fatima_naaaa
اینم آیدی من برای ارتباط
79300
⚝--------------- •🕊️🌝• -----------------⚝
#پاپاراتـــزی📷🌿
#پارت27
بازی تموم شد و همونطور که انتظار میرفت تیم ما برد.
تیم مون به زودی قهرمان جام میشد و من خودم با دستای خودم جام رو بالا میبردم اما قبلش گردن اون کسی که میخواست من رو بکشه خورد میکنم.
توی افکارم بودم و با همراهی بادیگارد ها و ایمان و اون پسره به سمت پارکینگ میرفتم.
که گوشی اون پسره دیار زنگ خورد.
یک لحظه از ما عقب افتاد، با نگرانی دستاش رو توی موهاش چنگ میزد و به یک نفر پشت خط داشت جر و بحث می کرد.
کمی بهش نزدیک شدم، خواهرش بود همون دختر عکاسه ولی انگار اتفاق بدی واسش افتاده بود.
صدای گریه های ریزش از اون طرف خط میاومد.
- آره دیار سه نفر بودن کتکم زدن دوربینم رو گرفتن بردن دیار دوربینم!!!
- باشه باشه نترس دلی خودم میام الان دنبالت.
آدرس بده آجی آدرس بده...
آدرس رو که داد فهمیدم حداقل یک ساعت از ما دوره باید خودم میرسوندمش، نمیدونم من آدم بی تفاوتی بودم، سندگل بودم ولی حیوون نبودم، خودم خواهر داشتم اگه کسی میخواست ریحان رو کتک بزنه، دستم از خشم مشت شد به دیار گفتم: بشین خودم برسونمت.
متعجب پلک زد: چی شما آقا میران؟
- بشین پسر خواهرت در خطره.
با سرعت میروندم، تا رسیدیم به یک جاده فرعی خارج شهر این دخترک اینجا دنبالی چی بوده سوژه عکاسی؟
دیار زیر لب برای خواهرش دعا می کرد ایمانم صندلی عقب بود برادر ۱۹ سالم با اون هیکل درشت مردونه همراه ما اومده بود تا مراقبمون باشه.
کنار یک ماشین درب و داغون ایستاد و پیاده شد و فریاد کشید: دلیار دلیار کجایی.
صدایی ناله وار به گوشم خورد. دیار به سمتش دوید صورتش زخمی و غرق خون بود و دستاش زخم شده بود.
دیار با فک منقبض و صورت سرخ در حالی که تا سکته کردن فاصلهای نداشت خواهرش رو در آغوش کشید: دلی دلی حالت خوبه ببینمت بهت دست درازی کردن؟
دلیار با صدایی لرزون گفت: نه فقط زدن و دوربینم رو شکستن و بردن.
نفس حبس شده همه بیرون اومد، کمی جلو رفتم حس بدی داشتم چند نفر عوضی ریخته بودن سر یک دختر بچه.
با دیدنم جا خورد و سلام کرد.
᪥--------------- •🕊️🌝
هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت میگیره📛🔥
👍 23
80010
⚝--------------- •🕊️🌝• -----------------⚝
#پاپاراتـــزی📷🌿
#پارت26
خیلی زود آخر هفته رسید و تیمم با تیم رقیب دربی مهمی داشت.
به خاطر ضرب دیدگی دستم این بازی رو نبودم ولی دو تا بلیط اختصاصی فرستادم یکی برای اون پسره دیار برادر دختر عکاسه که جونم رو نجات داد یکی هم برای ایمان برادرم.
من شبیه پدرم بودم، چشم های خاکستری و عمیق با ابرو های پر بینی خوش فرم و لب های درشتی که این یکی به مادرم رفته بود.
ایمان و ریحان ولی قالب مامان بود چهره زیبا و بیبی فیسی داشتن با چشم های آبی و موهای بور.
توی جایگاه ویژه در حالی که نگاهم میخ زمین فوتبال بود خیره بودم و اون پسره دیار و ایمان حسابی با هم صمیمی شده بودن و سر برد تیم کری میخوندن.
پوزخندی زدم و تو دلم به هیجان و ذوق احمقانهشون غبطه خوردم، چه خوبه که انقدر راحت سر ذوق میان.
تو همین مدت کوتاه خیلی با هم صمیمی شده بودن برای من این واژهای بی مفهوم بود.
قبل اون اتفاق شاید دوستان انگشت شماری داشتم ولی الان فقط دلم میخواد از تنهاییم لذت ببرم.
تنها دوست من توپ فوتبال بود، وقتی پام به توپ میخوره و توپ مثل یک اسب وحشی فقط رام من میشه اون وقته که حس هیجان عمیقی تو قلبم میشینه.
شاید اگر میلاد مدیر برنامه هام نبود، من هیچ وقت نمیتونستم از پس فشاری که رسانه ها و باشگاه ها و افکار عمومی روم وارد میکنن خلاص بشم، هرچقدر تو فوتبال حرفهای بودم تو روابط اجتماعی صفر بودم.
هیچ وقت یاد نگرفتم، صمیمی بشم، عشق بورزم و اجتماعی باشم.
الناز هم خودش و برای ارضای حس جاه طلبیش سمتم اومد چون من اصلا حوصله سر و کله زدن و ناز خریدن از یک دختر رو ندارم حتی اگه اون دختر یک بازیگر معروف باشه.
᪥--------------- •🕊️🌝
هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت میگیره📛🔥
👍 25
1 03610
رمان پاپاراتزی تقریبا کامل نوشته شده ۴۵۵ پارت آماده داره که دارم منتقل میکنم به کانال vip در کل حدودا ۵۰۰ تا ۶۰۰ پارت هست
اگه دوست دارید با مبلغی کمتر الان وارد vip بشید فایل رمان طناز رو هم براتون میذارم کامل یعنی دو تا رمانه چون پارت ها آماده هست در کمتر یک ماه ۴۵۵ پارت منتقل میشه بهvip
کسایی که امشب بخرن مبلغ vip پاپاراتزی(دلیار) + فایل کامل رمان طناز ۳۵ هزار تومن خواهد بود.
6037997490489052
حمیدی
@Fatima_naaaa
اینم آیدی من برای ارتباط
👍 9
1 08700