cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

『قاتل شب 🌑 کوچه بی نام و نشون ❔️』

نام رمان : قاتل شب ژانر رمان : گی ، عاشقانه ، جنایی ، اسمات ، ددی و لیتل بوی نام رمان : کوچه بی نام و نشون ژانر رمان : گی ، تخیلی ، عاشقانه ، لزبین

Більше
Рекламні дописи
2 848
Підписники
-324 години
-457 днів
-39630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

سلام شبتون بخیر امیدوارم خواب های خوب ببینید و مثل الکس کابوس نبینید .
Показати все...
👍 1
سلام شبتون بخیر امیدوارم خواب های خوب ببینید .
Показати все...
#پارت۱۶ الکس و استیون در حال قدم زدن در پارک بزرگ مرکز شهر بودند و الکس پرسید : میگم استیون کجا می خوایم بریم ؟ استیون : جای خواستی نمی خوایم بریم فقط می ریم بار . الکس با تعجب برگشت سمت استیون و گفت : چی ؟ چی گفتی ؟ می ریم بار ؟ گوه نخور ، من به زور لئون رو راضی کردم احمق . اگه بفهمه رفتم بار جرم میده و بعد اصلا من و تو هجده سالمون شده ؟ استیون : لئون از کجا میخواد بفهمه . الکس : پنج دقیقه نشده می فهمه چون بادیگارداش همین دور اطرافن . استیون : وا این چه وضعشه چرا یک دقیقه هم ولت نمی کنه . الکس : چون نگرانمه . تو که درک نمی کنی . استیون چشم غره ای به الکس کرد و گفت : ببند بابا . الکس : هه هه بگو حسودم . استیون : چرا باید بهت حسودی کنم اسکول جانم ؟ الکس : ول کن این بحث رو حالا ، بار رو بیخیال شو اگه بریم و لئون بفهمه هم من و هم خودت رو مرده فرض کن عزیزم . استیون : یک روز تو و اون لئون رو میکشم . الکس : اگه تونستی بکش . استیون : باشه بار نمی ریم ، حالا کجا بریم ؟ الکس : بریم خرید ، کارت لئون رو کش رفتم . استیون : آفرین ، داداش خودمی . الکس خندید و گفت : خب خرید تصویب شد ؟ استیون : آره تصویب شد . الکس : خیلیم عالی . الکس و استیون از پارک خارج شدن و به سمت جایی که الکس موتور رو پارک کرده بود رفتند . موتور الکس سبز و مشکی رنگ بود و الکس موتورش رو خیلی دوست داشت و موتورش جز یکی از خط قرمز هاش بود . سوار موتور شدند و الکس به سمت یکی از بهترین خیابان های لندن که پر از پاساژ و مغازه های بزرگ بود راند . بعد از پارک کردن در یک پارکینگ از موتور پیاده و به سمت یکی از بهترین پاساژ های آن خیابان که دارای لباس های قشنگ و برند بود ، رفتند . وارد آن پاساژ برند شدند و شروع کردند به نگاه کردن آن لباس های متنوع و زیبا . همینجور که در حال گشت زدن و نگاه کردن به لباس ها بودند که یکی از هودی ها توجه الکس را جلب کرد . آن هودی طرحش چند گربه خوابیده رنگارنگ بود که الکس واقعا عاشق آن گربه های بانمک خوابالو شد . سریع بدون اینکه توجه ای استیون بکنه به سمت آن مغاز رفت و وارد مغازه شد و بدون اینکه قیمت آن هودی را از صاحب مغازه بپرسه آن را خرید . اگر فکر می کنید الکس به خاطر این قیمت هودی را از فروشنده نپرسید چون نگران پولش نبود و براش اهمیت نداشت ولی باید بگم که اشتباه می کنید الکس به خاطر این از فروشنده قیمت رو نپرسید چون ترسید کسی زودتر از او آن هودی گربع ای را بخرد و بعد الکس از مغازه خارج شد .
Показати все...
1
#پارت۱۵ و لئون از اتاق خارج شد و به ویلیام گفت : صبحونه خوردی ؟ ویلیام : نه سیرم فعلا . لئون :‌ اگه گشنت شد تعارف نکن ، اینجا خونه خودته . باشه ؟ . ویلیام سری تکان داد و گفت : باشه حتما ی جور رفتار می کنی انگار که برای اولین بار که اومدم خونت . لئون : وا خوبی بهت نیومده ، بی لیاقت . و بعد لئون به سمت اتاق مهمان رفت و بعد از در زدن وارد شد . لورا رو دید که روی صندلی نشسته بود و بعد لئون گفت : چیزی شده لورا : بابا صبح زنگ زده بود و گفت بهت بگم فردا شب جلسست . لئون : چرا خودش بهم زنگ نزد . لورا : والا نمیدونم من که کار های شما دو تا سر در نمیارم . لئون : اووف باشه ، ولی خسته شدم از رفتار های بی سرته اش . لورا : ول کن لئون ، باید به این رفتار های عجیب بابا عادت کنی ، دیشب چرا از اتاقتون صدای گریه و ناله می اومد ؟ خواستم بیام ولی صدا ها قطع شد به خاطر همین گفتم مزاحمتون نشم دیگه . لئون : کابوس های الکس دوباره شروع شده و حتی شدیدتر از قبل . لورا : الان بهتره ؟ لئون : آره صبح مجبورم کرد باهاش انیمه ببینم . لورا بلافاصله بعد از شنیدن حرف برادرش شروع به خندیدن کرد و بعد با خنده گفت : وای هه هه برادر بی احساس من که تو بچگیش هم یدونه انیمشین و انیمه ندیده مجبوره بخاطر عشقش انیمه ببینه . وای واقعا حیف که این صنحه ی تکرار نشدنی و غیر منتظر رو ندیدم . لئون گفت : ببند تو خوبی . لورا : معلومه که من خوبم . من اصلا مثله تو نیستم.. لئون : باشه بابا تو راست میگی . *** الکس در حال پوشیدن لباس هایش که شامل یک هودی نارنجی و یک شلوار لی خاکستری بود و بعد از پوشیدن لباس ها از آینه قدی نگاهی به خود کرد موهای لختش در صورتش ریخته بود رو صورت سفید و لطیفش و صورتش از همیشه رنگ پریده تر به نظر می رسید . بعد از اینکه یک دل سیر به خودش نگاه کرد از اتاق خارج شد و از پله ها پایین آمد و به سمت پذیرایی رفت تا با لئون و بقیه خداحافظی کند . وارد پذیرایی شد و به سمت آنها رفت لئون گفت : لئون من دارم میرم بیرون . لئون : کجا ؟ الکس : دیشب بهت گفتم که قرار با استیون برم بیرون. لئون : آهان یادم اومد برو ولی قبل از تاریکی هوا برگرد خونه برات خطرناکه . الکس : باشه خدافظ .
Показати все...
1
#Part1 -آههه اههییی تند تر تو ک..سم تلمبه بزن هومانن اوووممم ک.یر کلفتشو لای چ.وچ.ولم بالا پایین میکرد و داشتم زیر کلفتی صاحب خونمون جر میخورد و آب ک.سم راه افتاده بود ناگهان در باز شد و مامانش وارد اتاق شد با دیدن ما لبشو گاز گرفت و لخت شد -پسرم بیا دوتایی ک.ص این دختر کوچولو رو پاره کنیم! با باسن گندش روی دهنم نشست و خودشو تکون میداد و ک.یر پسرش... 💦🍌 https://t.me/+YJKT8o4ve5tiM2Jk https://t.me/+YJKT8o4ve5tiM2Jk با زن و پسر صاحب خونه سکس میکنه😈💦 ⭐️8 شب پاک⭐️
Показати все...
Repost from N/a
💥|• ژانر : پ.ورن #لزبین #میس‌اسلیو 💥|• تایم : 12min🔥 💥|• حجم : 217M💦 یه میس صکسی که برای برده هاتش یه پلی روم با قفس مخصوص داره و هر روز می‌ره حسابی به فاکش میده 🍌🐶 👈🏻🍑برای دیدن فیلم کلیک کنید🍑👉🏻 🏳‍🌈🔞{ @Films_lgbt_bdsm }🔞🏳‍🌈
Показати все...
Repost from N/a
00:02
Відео недоступне
⏳🤧💔 #پست_موقت💔🤧⏳ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ چ‌وچ‌ول‌خوری لزبینی👅🧁 | مشاهده لزبین هات تایم بالا🏳‍🌈 | مشاهده گروپ فمبوی های صکسی🎳💦 | مشاهده انیمیشن گِی کاپل🍑🍆 | مشاهده مستر اسلیوشو بانداژ می‌کنه🍒 | مشاهده کارتون بی دی اس ام🔥🩸 | مشاهده بیبی‌گرل کیوت ممه هاشو میماله🍼 | مشاهده پالیسی برای میسترس ایرانی👠🇮🇷 | مشاهده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🏳‍🌈🔞@Films_Lgbt_Bdsm🔞🏳‍🌈
Показати все...
#پارت۱۴ بعد از یک ساعت بلاخره تاکردن لباس ها تموم شد و الکس به آشپزخانه رفت و از خدمتکار خواست برایش یک ظرف خوراکی آماده کن تا برای استراحت هم خوراکی بخوره و هم انیمه نگاه کند . الکس بعد از گرفتن ظرف خوراکی از خدمتکار به سمت اتاق خود رفت و لپ تابش را برداشت و با شکم روی تخت دراز کشید و ظرف خوراکی ها را کنار خودت گذاشت و  بعد الکس لپ تاب را روشن کرد و انیمه ای را که از قبل دانلود کرده بود پخش کرد و با ذوق شروع کرد به نگاه کردن انیمه که کار همیشگی و مورد علاقه اش بود با اینکه بارها بخاطر دیدن زیاد انیمه توسط لئون باز خواست و تنبیه شده بود اما پروتر از این حرفا بود . الکس با خوشحالی داشت انیمه می دید که با شنیدن صدای لئون که اسمش رو صدا می زد ترسید ، الکس انقدر غرق انیمه شده بود که متوجه صدای باز شدن در و ورود لئون نشده بود . لئون : الکس ، چطوری شیرنکم ؟ الکس با دهانش را با صدا زیاد قورت داد و گفت : خوبم ددی بیا انیمه ببینیم . لئون بعد از در آوردن کتش و به تخت نزدیک شد و کنار الکس در کمال ناباوری روی تخت دراز کشید او الکس هنوز از این کار لئون تو شوک بود و باورش نمی شد یک روز با ددیش انیمه ببینه و بلاخره خواب های عجیبش تعبیر شود . بعد از نیم ساعت انیمه دیدن و تموم کردن ظرف خوراکی الکس دیگر بیخیال دیدن انیمه شد و لپ تابش را خاموش کرد و روی میز گذاشت و دوباره کنار لئون بر روی تخت کشید و خودش رو توی بغل لئون پرت کرد و سرش را سینه های پهن لئون فشار داد  و لئون هم الکس را بالاتر کشید و الکس را به خود نزدیکتر کرد و بعد شروع به بوسیدن لب های الکس کرد اما لئون فقط نبوسید و بلکه مانند تشنه ای که تازه به چشمه ی پر آب رسیده بود مک میزد و گاهی هم گاز می گرفت و الکس هم با اشتیاق لئون را همراهی می کرد و همان لحظه که آن دو با اشتیاق در حال بوسیدن هم بودن ناگهان در اتاق الکس زده شد و بلافاصله لئون از الکس فاصله گرفت و رفت تا در اتاق را باز کند تا ببیند چه کسی مزاحم بوسیدن الکس توسط خودش شده . که با ویلیام خندان مواجه شد و ویلیام هم گفت : سلام برادر زن جونم اه چرا پکری بعد موقع اومدم ؟ نکن مشغول کار های بد بد با الکس بودی ؟  لئون چشم غره ی بدی به ویلیام کنجکاو و منحرف رفت ، در عجب بود کا چطور خواهرش با این منحرف زندگی می کرد ؟ فقط خدا و لورا این را می دانستند . الکس بی خبر از همه جا خطاب به لئون گفت : کیه ددی ؟ لئون در حالی که نگاه بدی تحویل ویلیام می داد گفت : هیچکس نیست فقط یک مزاحم فضوله . الکس سری تکان داد و گفت : خب بیا دیگه . لئون باشه گفت و خواست در را ببندد که ویلیام نذاشت و سریع گفت : نه نبند لورا کارت داره . لئون اووف کشید و برگشت یه طرف الکس و گفت : الکس لورا کارم داره پس من میرم زود میام . الکس : باشه .
Показати все...
4
#کوچه_بی_نام_و_نشون #پارت۳ مرد دست های یخ زده اش را بر روی صورت آن پسرک آشنا گذاشت و شروع به نوازش صورت نرم آن پسر آشنا کرد و مرد لب های خشکیده خود را با آب دهانش کمی مرطوب کرد و دهان باز کرد و گفت : تو پسر من هستی ؟ تو واقعا آیهانی ؟ یعنی تو واقعا آیهان من هستی ؟ آیهان متعجب از کار های آن مردی که فقط تنها چیزی که ازش می دانست این بود که پادشاه روشنایی است ، گفت : ببخشید اسم من آیهانه اما مطمئن نیستم که همان آیهانی باشم که شما میگید . مرد بلاخره دست از نوازش کردن صورت نرم آیهان کشید و با دست های یخ زده اش دست های گرم آیهان را گرفت و او را به سمت یکی از مبل های دو نفره قهوه ای رنگی که در اتاق خود بود راهنمایی کرد و آیهان را بر روی آن مبل قهوه ای نشاند و خود نیز بر روی آن مبل نشست . و گفت : نه آیهان این جوری نیست و تو اشتباه فکر می کنی چون تو همان بوی پسر من رو میدی و نشان سلطنتی روی گردنت نشان دهنده این است که خون سلطنتی بر رگ هایت جاریه و تو ولیعهد و پادشاه آینده این سرزمین هستی . هرچه می گذشت آیهان گیج و گیج تر می شد آخه چطور ممکن بود که او ولیعهد باشد . آیهان تا همین دیروز هم در حال فرار از کسانی بود که بهشون بدهکار بود اما حالا در سرزمین به نام آرگاتا بود که تا همین دیروز هم نمی دانست که وجود دارد و حتی یک بار هم اسمش را نشنیده بود . آیهان بعد از چند دقیقه بلاخره دهان باز کرد و گفت : اما چطور ممکنه میشه به من واضح تر توضیح بدید و من را از این حالت گیجی خارج کنید . مرد با شنیدن حرف آیهان سرش را تکان داد و گفت : باشه عزیزم . داستانی که میخوام برات تعریف کنم بر می گرده به نوزده سال پیش زمانی که تو فقط شش سالت بود و هنوز دزدیده نشده بودی .  روزی روزگاری سرزمینی وجود داشت به نام آرگاتا که در آن سرزمین همه با هم دوست بودند و صلح و صفا در آن سرزمین موج می زد و همه ی موجودات افسانه ای در آنجا با هم دوست بودند و هیچ دشمنی وجود نداشت . پادشاه آن سرزمین که مردی دورگه به نام آبتین بود که هم انسان بود و هم الف و ملکه آن سرزمین که همسر آبتین بود ، الف بود و زیبایی اش در تمام الف ها زبان زد بود و هیچ الفی مانند او زیبا نبود و مهربانی و هوش ذکاوتش هم نیز در بین مردم سرزمین آرگاتا معروف بود .  پادشاه هم نیز مانند ملکه فردی باهوش و قوی و صلح طلب بود . بعد از چند سال از ازدواج ملکه و پادشاه ، بلاخره آن ها فرزند دار شدند ولی نه یک فرزند بلکه دو پسر دوقلو با نام های آریان و آریو . آریان دو دقیقه از آریو بزرگتر بود . سال ها گذشت و آن دو برادر دوقلو بلاخره بزرگ شدند اما کاشکی هیچ وقت بزرگ نمی شدند و کاش همیشه در دوران کودکی می ماندند . آریان که پسر بزرگتر پادشاه آبتین بود ، فردی عاقل ، منطقی ، دانا ، مهربان بود و مثل پدرش صلح طلب بود . اما آریو برعکس آریان بود و دنبال قدرت بود و اصلا فردی صلح طلبی نبود و عاشق جنگ و خون ریزی بود . زمانی که پادشاه آبتین بخاطر یک بیماری نادر فوت کرد . پرده ی تاریکی بر سرزمین آرگاتا انداخته شد و اتفاقات شوم در سرزمین آرگاتا آغاز شد .
Показати все...
👍 4
سلام ساعت ۱۰ یا ۱۱ پارت بعدی کوچه بی نام و نشون رو آپلود می کنم و همان ساعت هم پارت بعدی قاتل شب رو آپلود می کنم .
Показати все...