cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

دنیای قدیم(تاریخی نوستالژی)

🎞️عکس ها ، ویدیوها و مطالب قدیمی کمیاب و جذاب📜 تبلیغات 👈🏻 @AdsChanels

Більше
Рекламні дописи
78 361
Підписники
-22424 години
-9907 днів
-36830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

🔻اخباری که صداسیما از شما پنهان میکند رو اینجا ببینید👇 @Gaaf
Показати все...
Фото недоступне
از سمت راست؛ شهناز پهلوی،شهرام پهلوی نیا،شهریار شفیق ۱۳۳۰ ✅@Oldonya
Показати все...
😢 6👍 4👎 1
🤩تبلیغات ارزان و پربازده @Tablighat
Показати все...
Фото недоступне
تصویری دیده نشده از سید محمد خاتمی در ستاد انتخابات هشتمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، پس از یک دوره ریاست جمهوری سید محمد خاتمی برای تعیین رئیس‌جمهور بعدی در ۱۸ خرداد ۱۳۸۰ با حضور ۱۰ نامزد نهایی برگزار شد ✅@Oldonya
Показати все...
👎 21 3
📊#نظرسنجی آیا با تایید صلاحیت آقای احمدی‌نژاد موافق هستید؟ ⚪️بله موافقم ⚪️خیر مخالفم ⚪️نظری ندارم دیدن نتایج ‌
Показати все...
👎 36👍 10😱 2😁 1
sticker.webp0.28 KB
Фото недоступне
#ایران_قدیم تهران سال ١٣٥٤... همه چى يک طرف و اون اتوبوس دو طبقه يه طرف... ✅@Oldonya
Показати все...
👍 39😢 4😁 1🤩 1💯 1
🔴⭕️مردی زنش را نزد خلیفه دوم برد و گفت:خودم و زنم سیاه هستیم ولی او پسر سفید بدنیا آورده. خلیفه رو به جمع کرد و نظرخواست؛ همه گفتند زن باید سنگسار شود.وقتی مأموران زن را میبردند با امیرمومنان برخورد کردند و حضرت از مرد پرسید:آیا زنت را متهم میکنی؟مرد گفت:نه ،آیا درحال قاعدگی همبستر شده ای؟مرد تأیید کرد و گفت:یک شب که میگفت قاعده است،من گمان کردم برای سرما عذر می آورد؛و با او همبستر شدم. حضرت از زن پرسید شوهرت در آن حال با تو نزدیکی کرده؟زن تأیید کرد. پس امام فرمود:....ادامه ماجرا……. 🔞
Показати все...
من ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ می گرفت ﮐﻪ می نشست ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ می کرد! ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ می گفتم ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟ آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ می کنه؟ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ می کردم، ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ... خاطره ای از پرویز پرستویی ✅@Oldonya
Показати все...
😢 62👍 17
⭕️ عجیب ولی واقعی پدربزرگم میگفت یه روز بعد آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمیگشتم خونه، زمین بغل تپه بود ،دیدم یه چوپان قدبلند بالا تپه خوابیده کلاهشو کشیده رو صورتش. میگفت هرچی چوپان صدا زدم چرا اینجا خوابیدی و اهل کدوم دهی؟ جواب نداد و کوچکترین اعتنا نکرد پس یه سنگ برداشتم و به طرفش پرت کردم. میگفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیوونه ها بلند ⬇️⬇️شد و دیدم از دستاش…….. ادامه ی داستان 🤯
Показати все...
👍 1