cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

°مــِـــدوسـٰٓـا°

کافرم در عشق اما ای سیه گیسو بدان مستی چشمت مرا روزی مسلمان می‌کند...❣️ ✍️«هانی کریمی» آس کور «آنلاین» غرق جنون «آنلاین» غروب یه تیکه از دنیاست «آنلاین»

Больше
Рекламные посты
9 180
Подписчики
-1424 часа
-1327 дней
-51430 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

اینم کادو من به شما :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅ proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
Показать все...
‍ ‍ بی‌بی نگران سر از سجاده برداشت و رو به نبات که پشت پنجره نشسته و در گوشی‌اش چیزی تایپ می‌کرد پرسید: -امیررضام نیومد؟ چشمان درشت نبات به طرفش چرخید: -نه. آشوب در دل بی‌بی افتاد اما به روی خودش نیاورد و از جا بلند شد: -انشالله که خیره‌. نبات دلواپس به پیام محدثه خیره بود (امتحان فردا رو خوندی؟ وای این استاده چقدر گیره‌) که همان وقت پیامی از سمت سهیل دوست امیررضا روی صفحه‌ی گوشی نقش بست: (سلام ببخشید این وقت شب مزاحم شدم، شما از امیررضا خبر دارین؟) نفس در سینه‌ی نبات گره خورد. یعنی چه؟ کجا بود که عالم و آدم دنبالش بودند؟ دستپاچه بلند شد و در حالی که تند به طرف حیاط می‌رفت، شماره‌ی پسرعموی بدعنقش را گرفت. اما امیرضا جواب نداد. با استرس طول حیاط را پیمود و سه بار دیگر هم تماس گرفت. در آخرین دقایق و در اوج ناامیدی صدای کشدار امیررضا قلبش را تکان داد: -جاااااااانم؟ صدای کش‌دار و سکسکه‌ها برای پی‌ بردن به مستی‌اش کافی بود‌. ‍ نبات شوکه‌ و ترسیده گفت: -خوبین؟ امیررضا میان خنده‌ بریده، بریده گفت: -چیشده یاد ما افتادی خانم دکتر؟ دلت تنگ شده؟ اونموقع که تو بغلِ اون  پسر جوجه فوکلی می‌خندیدی یادم نبودی! نبات گیج و ترسیده تکرار کرد: -امیررضا چته؟ کدوم پسر؟ امیررضا انگار در عالم دیگری بود که هذیان گونه گفت: -بعد عمری دلم برای یکی رفته که نگامم نمیکنه. حقم داره. قلبم که یکی در میون میزنه، ازش ده سالم که بزرگترم. عین خودشم دکتری نمیخونم که. از کل خاندانمم طرد شدم. حق داره دیگه! دوباره خندید: - کار خدا رو میبینی؟ یا زنگ نمی‌زنه یا وقتی زنگ می‌زنه که قراره بیشتر گوه بزنم به تصوراتش. نبات مستاصل و لرزان نامش را صدا کرد: -امیررضا؟! مستی؟ -چه خوبه صدام میکنی ها! انگار که اینجا کنارمی. تو بغلمی. پیشونیت چسبیده به پیشونیم. تنت چسبیده به سینه‌ام و... مستی هوشیاری‌اش را زایل کرده بود و نمی‌فهمید چه می‌گوید‌. نبات پلک فشرد و زیر لب زمزمه کرد: " مسته نمیفهمه. حساس نشو. حساس نشو خر خدا." _کجایی؟ خونه‌‌ خودتی؟ امیررضا کشدار جواب داد: _جااااان! می‌خوای بیای خونه‌ام؟! نمی‌ترسی بخورمت؟ از حرص و استرس به جان پوست لبش افتاد. سردرگم پلک بست: -چقدر خوردی اینجوری شدی؟ حواست به قلبت هست اصلا؟ بچه‌ای مگه؟ نمی‌دونی برای قلبت ضرر داره اون کوفتی؟ امیررضا سکوت کرد و آرام‌تر از دقایقی قبل لب زد: _قولمو شکستم. قول داده بودم سیگار نکشم ولی نشد! قلب می‌خوام چیکار وقتی واس یکی دیگه میزنه و اون به چپش گرفته ما رو؟ درمانده وسط ایوان ایستاد و عصبانی نالید: _زنگ می‌زنم سهیل بیاد پیشت. فقط لطفا دیگه نخور، خب؟ به فکر قلبت باش. خنده‌ی تلخش گوش نبات را پر کرد. پر از خشم غرید: -دل لامصبم تورو میخواد هنوز نفهمیدی خانم دکتر؟! نبات درمانده سکوت کرد که امیررضا پرسید: _میای؟! ثانیه‌ها بینشان سکوت برقرار شد و سپس صدای خنده‌ی تلخ امیررضا بلند شد: _نمیای پس! پسرک دوباره خندید و اینبار خفه‌تر نالید: - البت کار درستی می‌کنی خانم دکتر! برو بگیر بخواب... گور بابای امیر رضا و‌ دل... نبات به میان حرفش پرید: _میام. https://t.me/+D0H5YGHK1wo5MTM8 https://t.me/+D0H5YGHK1wo5MTM8 https://t.me/+D0H5YGHK1wo5MTM8
Показать все...
_زور بزن دختر جون... سر بچه گیر کنه همون اون خفه میشه هم خودت سر زا میری... نفسم بالا نمیومد از بس جیغ کشیده بودم گلوم زخم شده بود.. تمام بند بند وجودم از هم پاشیده بود. _بچم... آدرس نوشتم دادم پرستار.. ترو خدا... آآآخ خدا مردم.. ماما دلش برام میسوزه اینو تو چشماش میبینم. _آخه یکی نیست به شماها بگه الان وقت عروسک بازیتونه نه بچه زاییدن.. قحطی شوهر بود عروست کردن!؟ دستش و چنگ زده و التماسش میکنم. _فقط بچم و نجات بده... من مهم نیستم.. آدرس دادم تحویل باباش بدین.. بگین مادرش سر زا رفت.. بگین رفت زیر خاک.. اون بچه اش رو دوست داره نمیزاره سختی بکشه. دست های ماهرش روی شکمم میچرخه و غر میزنه .. _هم خودت میمونی هم بچت عوض حرف زدن زور بزن دختر جون.. این شوهرت هم میاد هر دوتون و سرو مرد گنده تحویلش میدم. موج درد بعدی نفسم و میبره.. اون نمیاد.. غم وحشتناک نبودش و تنها دلشکستگی که از سمتش نسیبم شده بود جگرم و میسوزونه.. _منو نمیخواد... من فقط حکم بیوه داداشش و داشتم.. یکی دیگه رو دوست داره. نمیدونم چطور اما تمام غم های عالم روی قلبم میشینه و احساس سنگینی میکنم و با موج درد بعدی یه تیکه ای از وجودم کنده میشه و...... صدای گریه ی نوزاد داخل اتاقک درمانگاهِ بدون تجهیزات نویدِ بهشت و میداد. _آفرین مامان کوچولو... خب اینم از پسر شاخ شمشادت.. ماشاا... چه قدو بالایی داره. حتما به باباش کشیده بود... پسرم مثل باباش پهلوون بود.. میشد سوگلی خاندان تهرانی.. میشد نور چشمی باباش.. میشد... میشد... _هی دختر جون نخواب... باید به بچت شیر بدی... اما صدایی از دخترک بلند نمی‌شود حتی یک ناله ریز... آنهمه جیغ های دردناک خاموش شده و قلب بدون ضربان دیگر طاقت درد و رنج ندارد. https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk دو سال بعد... یکی از مهد کودک های شمال شهر... _بهار جون مثل اینکه یکی از پدر بچه های مهد میخواد شمارو ببینه.. _باشه عزیزم الان میام.. دخترکی که دامن چین دار صورتی پوشیده را سر جاش میزارم و به دفتر مدیر مهد میرم. _خانم علیزاده با من کاری داشتین؟ _بهار....!! متعجب به مردی که کنار ورودی ایستاده نگاه میکنم. _ببخشید با منین؟ چشم هاش روی صورت و تنم می‌چرخه و به نظر داره عزیز از دست رفته اش رو میبینه. _بهار!!.. منو نمیشناسی!! قلبم سنگین میشه و سرم نبض میزنه... گریه نوزادی توی گوشم میپیچه و دنیا تیره و تار میشه... _بهاررررررررر.... اینبار دیگه نه.... https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk https://t.me/+q3N7h2VVS5E2ZDJk #مــــــــــــــــــرزشکن 📿
Показать все...
صدای گریه مظلومانش تو مسجد می‌پیچید و زیر لب شکایت می‌کرد: -دو ماه دارم تو مسجد زندگی میکنم گله ای نیست که جا و مکان ندارم مهمون خونه ی توام اما تو مثل خانوادم منو آواره نکنی خدا سرش از سجاده برداشته نمی‌شد و به قیافه ی جوانانش و تتو های ریز پروانه ای روی دستش نمی‌خورد دختر مذهبی باشد و درگیر احساسات خودش بود که کسی به شانه اش زد! سر بالا آورد و خانوم میان سالی رو بالا سرش دید که با دیدن او به یک باره گل از کلش شکفت: - وای قربون چشمای سبز قشنگت دخترم چرا این طوری گریه می‌کنی آدم جیگرش کباب میشه؟! دستی زیر چشمانش کشید و فقط لبخند تلخی زد و از آوارگیش نگفت اما زن میانسال که انگار زیادی از او خوشش آمده بود ادامه داد: -ندیدم دختر امروزی این قدر با خدا مسجد برو با مامان اومدی عزیزم مارال سر پایین انداخت:- مامان ندارم یعنی کلا من خانواده ندارم حاج خانوم کیس ازدواج نیستم بیخیال شید لبخند رو لب زن نباشید و همون موقع حاج‌آقای مسجد با دیدن مصی خانوم خیر محل کنار مارال نزدیک رفت: -سلام همشیره قبول باشه مصی چادرش را محکم تر نگه داشت برعکس مارال که چادر گلدارش بی قید روی سرش بود! -قبول حق حاجی... -می‌بینم‌که با فرشته ی مسجد ما آشنا شدید، به این دخترم بد آورده حاج خانوم خانوادش خانواده‌ی صالح و خوبی نبودن خودش زده بیرون از خونه ما هم موقتا جا دادیم بهش تا با چند تا خیر حرف بزنیم مارال لب بالاش رو‌ گاز گرفت و مصی خیره به مارال که واقعا مثل فرشته ها بود به یاد پسر ناخلفش افتاد و جرقه ای در سرش زده شد! https://t.me/+TUgwTaEpszdmZDVk https://t.me/+TUgwTaEpszdmZDVk https://t.me/+TUgwTaEpszdmZDVk -بیا دخترم این اتاق مال تو اجالتا... برو حموم دوش بگیر راحت باش حاجی سفره… نیست خونه مارال خجالت زده به خونه ی بزرگ و قدیمی نگاه می‌کرد ولی همان موقع صدای زنگ خانه بلند شد و مصی خیره به مارال گفت: -پسرم! دخترم تو برو یه دوش بگیر با پایان حرفش در اتاق رو روی مارال بست و چند لحظه بعد صدای مردی در خانه پیچید: -چطوری مصی جون؟ شوهرت خونه نیست گفتی بیام نه؟ وگرنه بابا که منو راه نمیده -دست از کارات بردار راهت بده صدای نچ مردانه ای آمد و مصی ادامه داد: -می‌خوام با یکی آشنات کنم مارال ترسید، حاجی چرا راحت قبول کرد بود که مارال خونه این زن بیاید؟ صدای مرد آمد: -‌وای مامان ول کن باز رفتی دوتا دختر ابرو بر نداشته واسم پیدا کردی بابا بیخیال اه -نامجو مادر من قید زن گرفتن تورو زدم از طرفیم می‌دونم تو مردی نیاز داری تبت تنده اما به خدا این که هر دختری بیاد باهات همخواب شه درست نیست بابات راست میگه -چیکار کنم مادر من دین شما هر چیزو حرام کرده من چیکار کنم؟! -نه پسرم خدا راه گذاشته واسه بنده هاش بیا یه دختر صیغه کن لااقل من دلم آروم بگیره نامجو پوفی کشید: -اون دختری که من بخوام صیغه کنم نه تو قبولش می‌کنی نه بابا دختریم که تو بخوای صیغه من کنی از الان معلوم چه طالبی گندیده ای ولم کن مامان این حرفا چیه داری می‌زنی مارال دیگر در اتاق نیستاد حالا فهمیده بود مصی برای چی آورده بودش و در اتاق و به یک باره با خشم باز کرد و نگاه نامجو روی دختر نشست. چشم هایش از این همه زیبایی گرد شد و صدای پر خشم مارال بلند شد: -من می‌خوام برگردم مسجد مصی خانوم نامجو گیج به مادرش نگاه کرد و مارال با بغضی که به یک باره شکست گفت: -فکر کردم می‌خوای به دادم برسی من بی کسو از مسجد آوردی که پناهم باشی نگو آوردی تخت پسرتو پر کنم نره دختر بازی مصی مات زده نگاهش کرد و مارال با پایان حرفش سمت در خروجی رفت که نامجو به یک باره جلوی راهش سد شد: -من... من از طرف مادرم عذرخواهی میکنم خانوم بزارید من برسونمتون مسجد راهش طولانیه با پایان حرفش به مادرش با خشم نگاهی کرد و مارال خیره به صورت مردونه نامجو ساکت ماند و بالاخره سوار ماشین مدل بالای نامجو باهم سمت مسجد رفتند صدای گریه مارال تو ماشین قطع نمی‌شد و نامجو لب زد: -مادره دیگه، نگران منه به خدا زن بدی نی ناراحت نشو - بی کسی این طوریه که حتی آدمای خوبم فکر میکنن تو یه دختر خرابی هق هقی کرد و نامجو غرید: -مامان من اگه فکر می‌کرد همچین دختری نمی‌آوردت که مثلاً حالا صیغه من شی جلوی مسجد توقف کرد و قبل این مارال پیاده شود به یک باره دستش را گرفت طوری که مارال سمتش برگشت. -یه پیشنهاد دارم برات... https://t.me/+TUgwTaEpszdmZDVk https://t.me/+TUgwTaEpszdmZDVk https://t.me/+TUgwTaEpszdmZDVk
Показать все...
- شما که پِیِ خوش‌گذرونی بودید چرا حامله شدید خب؟! امیرحسین گلویش را صاف کرد. - حامله که نشدیم خانوم دکتر، خانومم حامله‌ست نمیدونم البته منم الان آبستنم ولی خب به هرحال، مسئله همینه، ما داشتیم خوش می‌گذروندیم یهو‌ این بچه سر و کلش پیدا شد! - آقای محترم من سقط انجام نمی‌دم. آسمان زیر گریه زد. - خانوم دکتر این شوهر من خودش بچه‌ست! دکتر متعجب نگاهش کرد و آسمان با گریه گفت: - خانوم دکتر به‌خدا ما می‌خواستیم طلاق بگیریم، مهمونی گرفتیم دوستامونو دعوت کردیم که خداحافظی کنیم. داشتیم دوستانه جدا می‌شدیم. این آقا ویزای کانادا گرفته من ویزای آلمان. تعجب دکتر هرلحظه بیش‌تر می‌شد. امیرحسین ادامه داد: - خانوم دکتر، اون شب یه عمه خرابی تو غذاها قرص افزایش میل جنسی ریخته بود. آسمان مشتی به شکم امیرحسین کوبید. - کار خودِ بیشرفشه! - حالا هرکی، خانوم دکتر ما گفتیم یه گودبای سکس آخرشم بریم که قراره بریم توافقی جدا شیم بعدا دلمون نخواد! هیچی دیگه، دادگاه گفت باید قبل طلاق آزمایش بده حالا فهمیدیم خانومم حامله‌ست! - آقای محترم عرض کردم من سقط انجام نمی‌دم بفرمایید بیرون از مطبم! امیرحسین نچی کرد. - خب ما نمی‌خوایمش ازدواجمون از اولم صوری بود! الان هرکدوممون داریم میریم یه طرف دنیا! آسمان مطمئن گفت: - اصلاً من فکر نکنم که قلبش تشکیل شده باشه. دکتر ایستاد. - پاشو بیا اتاق بغلی سونو انجام بدیم دخترم ببینم جنین چند هفتشه. امیرحسین دنبالشان راه افتاد و گفت: - هرچی باشه کار ده شب پیشه خانوم دکتر! این ته تهش یه ماهه حساب میشه! دکتر و آسمان هردو چپ چپ نگاهش کردند. آسمان روی تخت دراز کشید و دکتر مشغول شد. کمی بعد نگاهی متأسف به هردوشان انداخت و گفت: - بفرمایید! اینا که نه هفتشونه و قلبشونم تشکیل شده! امیرحسین و آسمان سکته ای به هم نگاه کردند. امیرحسین دست روی قلبش گذاشت. - خانوم دکتر من قلبم ضعیفه، شما چرا تخم سگ مارو جمع می‌بندید؟! به‌خدا اون نیاز به احترام گذاشتن نداره. دکتر کلافه دستش را روی مانیتور گذاشت و گفت: - تخم سگ نه و تخم سگای شما... نچی کرد و گفت: - ای وای عذر میخوام! حواسمو پرت کردید این دیگه چه حرفی بود من زدم؟! آسمان نیم‌خیز شده گفت: - عیب نداره خانوم دکتر، خروجی امیرحسین همینیه که شما می‌گید! چی شده؟! الان ما نمی‌تونیم سقط کنیم؟! دکتر لبخند گشادی زد و گفت: - عزیزانم تبریک می‌گم، شما دارید صاحب چهارقلو می‌شید! نُه هفتشونه! هر چهارتاشون سالمن و قلبشون تشکیل شده. آسمان هین کشید و چشم‌های امیرحسین سیاهی رفت. - سیرم تو این داوری آسمون! پس طلاق چی؟! مهاجرت چی؟! ماتحتمون پاره نشد ویزا بگیریم که حالا اینجوری بشه! آسمان زیر گریه زد. - اژدرتو از بیخ می‌کنم می‌ندازم جلو سگای بیابون بخورنش! امیرحسین هم کنار تخت خم‌ شد و گفت: - باشه من خودمم باهاش تو زاویه‌ام ولی دیگه کار از کار گذشته! تخم سگای بابا ایز لودینگ! پسره‌ی کثافت ب دم و دستگاش میگه اژدر😂 خیلی نمکن این کاپل😍😂 اگه میخواید غم و غصه‌هاتون شسته شه حتی برای لحظاتی کوتاه وارد این کانال بشید و رمانشو بخونید از پارت اول پورهههه شدم با کارای پسره😂 https://t.me/+N9T-uS4SisY0NTlk https://t.me/+N9T-uS4SisY0NTlk https://t.me/+N9T-uS4SisY0NTlk
Показать все...
کرانه‌های آسمان. مریم عباسقلی

﷽ #یغما چاپ شده📚 (انتشارات علی) #سراب‌راگفت📚 #به‌گناه‌آمده‌ام؟📚 #آرتیست📚 #وسوسه‌ام‌کن📚 #لیلیان📚 #قرارمان‌کناررازقی‌ها✍️ #کرانه‌های‌آسمان✍️ #آناشید✍️

اینم کادو من به شما :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅ proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
Показать все...
اینم کادو من به شما :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅ proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
Показать все...
اینم کادو من به شما :) پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅ proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
Показать все...
اخجون فیزیک ۲۰ میشم🕺🐸
Показать все...