غــرق جُنــون
یا حق🤍 نیست امروز کسی قابلِ زنجیرِ جنون آخر این سلسله بر گردن ما میافتد! #صائبتبریزی❣️ ✍️«هانی کریمی» آس کور «آنلاین» مدوسا «آنلاین» غروب یه تیکه از دنیاست «آنلاین»
Больше35 994
Подписчики
-7124 часа
-6407 дней
-1 11130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
اینم کادو من به شما :)
پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
26900
اینم کادو من به شما :)
پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
47100
اینم کادو من به شما :)
پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
55800
1 07800
#part_560
-سینهتو بذار دهنش،فکر میکنه پستونکه،آروم میشه.
با چشمای گشاد شده به سمتش برگشتم و پسرک رو توی بغلم بالا کشیدم.
-من که شیر ندارم حاج خانوم!
از روی مبل بلند میشه و به سمتم میاد. پیراهنمو کنار میزنه و یکی از سینه هامو از سوتین بیرون میاره.
-گولش بزن تا پرهان شیشه شیر بخره براش بیاره.
میخوام از خجالت آب شم اما اون سینه م رو توی دهن نوه ش میذاره. پسر کوچولو اول با شک و بعد با ولع شروع به مکیدن میکنه.
-طفل معصوم گشنه ست. هر وقت دیدی اذیت کرد،سینه تو بذار دهنش تا...
در ویلا با شدت باز شد و پرهان همراه دختر ۵ ساله ش وارد شدن.سرشو بالا آورد که با دیدن ما توی اون حالت مات موند.
-اومدی مادر؟ کم مونده بود تخم و ترکه ی تو شیره ی جون این دخترو بکشه!
تا بناگوش سرخ شدم. حاج خانوم چرا اینجوری حرف میزد؟ هوس کرده بود منو بی آبرو کنه؟
-شیشه شیر... گرفتم...
صداش میلرزید.چرخیدم و پیراهنمو روی سینه م مرتب کردم تا هیچ دیدی نداشته باشه.
-شیرو درست کن بده دست سلدا مادر، بچه تم عین نوزادی خودت وحشیه، کبود کرد دختر بیچاره رو!
دلم میخواست رمین دهن باز کنه و منو ببلعه. دستی رو به روم قرار گرفت.از زیر چشم نگاهش کردم.
-اینو بده بهش، ببخشید که تو مجبوری جور مادر بی مسئولیتشونو بکشی!
از دستش قاپیدم و سعی کردم بچه رو از خودم جدا کنم. محکم به سینه هام چسبیده بود و ول نمیکرد.
پرهان قدمی جلو اومد و زمزمه کرد.
-بذار کمکت کنم.
سرش رو پایین تر آورد و حینی که سعی میکرد اون موجود کوچولوی شکمو رو از من دور کنه ادامه داد.
-این نیم وجب بچه هم فهمیده ممه سهم هر کسی نمیشه.
گرمای تنش با حرارت شرم بدنمو داغ میکنه.چشم میگیرم و اون بچه شو از بغلم بیرون میبره.
-اونم از نوع سفید و بزرگش!
پرهان چش شده بود؟ این حرفای تازه و عجیب چی بود!
-شیشه رو نمیگیره حاج خانوم.
بی خیال از بالای شونه نگاهش میکنه و و بعد به من اشاره میده:
-مادر جون خودتم اگه مزه ی طبیعیشو.
میچشیدی، دیگه دلت مصنوعی شو نمیخواست!
این مادر و پسر چشون شده بود؟ پرهان با خنده به من نزدیک شد و بچه رو به تنم چسبوند.
-کاش منم میتونستم باهاش شریک شم!
نگاهش، داد میزد که این یک سال جدایی از زنش، به هورمون های مردونه ش فشار آورده.
انگشتش رو از بالای سینه م تا نزدیکی های نوکش کشید و من چشم بستم. چرا بدنم کرخت شده بود؟
- از این همه قشنگی، یه میک نصیب من میشه پرستار سکسی؟!
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
قرار بود فقط پرستار بچه هاش باشم. ولی اون بیشتر به یک پرستار نیاز داشت! کسی که به نیازهای مردونه ش برسه و هوای دلشو داشته باشه! توی خونه ش موندم و اجازه دادم رابطه ای شکل بگیره که تهش نامعلوم و ترسناک بود! من موندگار نبودم!!
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
https://t.me/+-O3F8iC_UZI1OTU8
❌این پارتمون بنر فیک خیلی از چنلاس😏💯
#باور_نداری_خودت_بسرچ
⸾❀کـاپـریـ∝ـچـو❀⸾
"به نام الله" ❅أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ❅ تمامی بنر ها واقعی هستن ⋆⊰ هر گونه کپی برداری از رمان ممنوع و حرام است ⊱⋆
1 04110
روی تخت بودم و خونریزی و درد امونم رو بریده بود.
صدای جیغ و داد از بیرون اتاق به گوشم میرسید. سرگیجه داشتم و نمیتونستم پاشم.
همون لحظه در اتاق باز شد، قامت مردونه ای رو دیدم و با این فکر که حامده، نالیدم:
- حامد... درد دارم! چرا این کار رو کردی؟! دارم می میرم!
صدایی نیومد که دوباره پرسیدم:
- چرا صدای جیغ میاد؟
از شدت سرگیجه چشم هام رو بستم، اما با استشمام بوی عطر غریبه ای که مال حامد نبود، چشمام باز شد و نه... این که نیما بود! استاد دانشگاهی که چندین بار بهم نزدیک شده بود و من هر سری به خاطر حامد ردش کرده بودم!
ناباور به تن برهنه م خیره بود.
خودم رو جمع و جور کردم که سریع کتش رو درآورد و انداخت دور بدنم. لب زد:
- چیکار کردی لعنتی! چیکار کردی با خودت؟!
خواست بلندم کنه، اما از درد زیر دلم جیغ زدم و به هق هق افتادم.
حامد باهام چیکار کرده بود و حالا کجا رفته بود؟
نالیدم:حامد... ؟! کو؟
همه چی رو تار میدیدم.
با دستش چشم هام و باز کرد و لب زد: - چی به خوردت داده دختره ی احمق؟! ببین چه بلایی به سرت آورده!
و تو اون همه تاری چشم های به خون نشسته ی نیما رو میدیدم. خواستم خودم رو ازش جدا کنم که داد زد: - وایسا پلیس ها ریختن اینجا... دوست پسرت فرار کرده، حالا من با توی نیمه جون چیکار کنم؟
و همون موقع در اتاق باز شد و صدای مردی تو اتاق پیچید:
-چه غلطی دارید میکنید؟!
پلیس بود!
همون موقع نیما منو محکم تو آغوشش کشید تا تنم تو معرض دید نباشه و غرید: - بگید پلیس خانوم بیاد! برید بیرون!
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
بدنم لرز گرفته بود و صندلی سرد آگاهی حالم رو داشت بد می کرد.
لیوان شربتی روی لبم فشرده شد و نیما بود!
- بخور فشارت افتاده!
هق هقم شکست.
- میخوان زنگ بزنن بابام... من نمیخواستم این شکلی شه!
اخم هاش درهم شد.
چشم هاش رو بست و سخت ترین تصمیم زندگیش رو گرفت:
- آدما اشتباه میکنن، پس فدای سرت!
تو چشم هاش خیره شدم که ادامه داد:
- فدای سرت! من همه چیز رو جای اون دوستپسر بی وجودت گردن میگیرم! به عقدم در میای، اما تا آخر عمرت مدیون من می مونی! چون تو نمیدونی چه حالی داره دختری رو که دوست داری تو این وضع ببینی...
بدون دیگه مثل قبل دوست ندارم!
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
دوست پسرش بعد از اینکه تو پارتی بکارتش رو می گیره ولش می کنه.🥺
پلیس ها دختره رو با استاد دانشگاهش دستگیر می کنن و...😱
https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0
بنر واقعی و مرتبط با موضوع رمانه. هرگونه کپی برداری ممنوع❌
👍 1
34900
_ کی میخوای به آرمین بگی بابای این بچه خودشه؟
با شنیدن صدای داداشم مهیار شوکه سر بلند کردم
با اخم ادامه داد
_ اون حق داره بدونه مهام پسر خودشه نه من! تا کی میخوای وانمود کنی عمه ی مهامی؟ تو مادرشی و آرمین پدرش!
بغض کرده نالیدم
_ آرمین بچمو ازم میگیره داداش.. اگه بفهمه بچمون نمرده و مهام پسر خودشه قیامت میکنه
همون لحظه سر و صدایی از توی حیاط بلند شد
مهام که توی بغلم به خواب رفته بود رو توی رخت خوابش گذاشتم و وحشت زده همراه با مهیار از خونه بیرون زدیم
با دیدن قامت آرمین توی حیاط پاهام سست شد
هنوز با دیدنش دلم میلرزید
توی این دوسال اونقدر قیافه ش جا افتاده و مردونه تر شده بود که درست مثل نوجوونی هام محو دیدنش میشدم!
مهام هم کاملا شبیه خودش بود، عجیب بود تا الآن نفهمیده بود که اون پسر خودشه
کام عمیقی از سیگارش گرفت و با نیشخند گفت
_ زودتر وسایلتون رو جمع کنید پاشید از تو خونه ی من
این خونه رو قبلا آرمین به من هدیه داده بود
حالا میخواست بیرونمون کنه
مهیار جلو رفت
_ چی میگی آرمین؟ تو این زمستون آواره بشیم؟
سیگارش رو گوشه ای انداخت و بدون جواب به مهیار اشاره به آدم هاش کرد تا داخل خونه بشن و وسایل رو بیرون بریزن
مهیار درمونده به طرف من چرخید
صدای گریه ی مهام که با سر و صداها از خواب پریده بود از توی خونه میاومد
آب دهنم رو فرو دادم و با قدم های لرزون جلو رفتم
آرمین با دیدنم ابرویی بالا انداخت
_ بچه داداشت و تر و خشک کردی؟
فکر میکرد مهام پسر مهیاره و چون من دائم مراقبش بودم هربار یه جوری بهم طعنه میزد که بچه ی خودمون رو کشتم و حالا پرستاری بچه مهیار رو میکنم
لبم رو با زبونم خیس کردم و به سختی نالیدم
_ آدمات رو بفرست برن
با تک خنده ای مردونه قدمی جلو اومد
_ اون داداش الدنگت خوب نقطه ضعف من و فهمیده که تو رو فرستاد جلو!
اما کور خونده، تو همون دوسال پیش که بچمون رو کشتی و غیابی طلاق گرفتی برای من مُردی مدیا
با این حرفش اشک از چشمام جاری شد و آرمین با فکی منقبض شده ادامه داد
_ میدونستی چقدر حسرت بابا شدن رو داشتم و بچمو کشتی
اشک با شدت بیشتری از چشمام جاری شد
اگه میفهمید بچه ای که در حسرتشه زنده ست .....
همون لحظه مهام که از حضور آدم های غریبه توی خونه ترسیده بود با چشمای گریون به طرفم دوید
مهیار که سعی داشت بغلش کنه رو کنار زد و به سرعت خودش رو به من رسوند
آرمین با دیدنش اخم در هم کشید و غرید
_ توله سگ انگار خودش مامان نداره که بیست و چهاری آويزون توئه
باورم نمیشد، آرمین اصلا عوض نشده بود و هنوز نسبت به من همونقدر حسود و حساس بود!
مهیار جلو اومد و همین که دهان باز کرد دنیا روی سرم آوار شد
_ این توله سگ که به قول خودت دائم آويزون مدیاست بچه من نیست! بچه ی خودته!
نیشخندی زد و بدون اینکه منی که از ترس و وحشت رو به سکته بودم رو ببینه ادامه داد
_ مهام پسر توئه!
نگاه ناباور و به خون نشسته ی آرمین به طرف من کشیده شد و مهام بود که مهر تأییدی به حرفای مهیار زد و با بی قراری یقه لباسم رو کشید ، سرش رو به سینه م چسبوند و جیغ زد
_ مامان می می ...
https://t.me/+fbcSNKdpUIo3M2I0
https://t.me/+fbcSNKdpUIo3M2I0
https://t.me/+fbcSNKdpUIo3M2I0
پارت بعدیش تو کانال آپ شد🥲👆🏻💔
👍 4
1 05930
- شما که پِیِ خوشگذرونی بودید چرا حامله شدید خب؟!
امیرحسین گلویش را صاف کرد.
- حامله که نشدیم خانوم دکتر، خانومم حاملهست نمیدونم البته منم الان آبستنم ولی خب به هرحال، مسئله همینه، ما داشتیم خوش میگذروندیم یهو این بچه سر و کلش پیدا شد!
- آقای محترم من سقط انجام نمیدم.
آسمان زیر گریه زد.
- خانوم دکتر این شوهر من خودش بچهست!
دکتر متعجب نگاهش کرد و آسمان با گریه گفت:
- خانوم دکتر بهخدا ما میخواستیم طلاق بگیریم، مهمونی گرفتیم دوستامونو دعوت کردیم که خداحافظی کنیم. داشتیم دوستانه جدا میشدیم. این آقا ویزای کانادا گرفته من ویزای آلمان.
تعجب دکتر هرلحظه بیشتر میشد.
امیرحسین ادامه داد:
- خانوم دکتر، اون شب یه عمه خرابی تو غذاها قرص افزایش میل جنسی ریخته بود.
آسمان مشتی به شکم امیرحسین کوبید.
- کار خودِ بیشرفشه!
- حالا هرکی، خانوم دکتر ما گفتیم یه گودبای سکس آخرشم بریم که قراره بریم توافقی
جدا شیم بعدا دلمون نخواد! هیچی دیگه، دادگاه گفت باید قبل طلاق آزمایش بده حالا فهمیدیم خانومم حاملهست!
- آقای محترم عرض کردم من سقط انجام نمیدم بفرمایید بیرون از مطبم!
امیرحسین نچی کرد.
- خب ما نمیخوایمش ازدواجمون از اولم صوری بود! الان هرکدوممون داریم میریم یه طرف دنیا!
آسمان مطمئن گفت:
- اصلاً من فکر نکنم که قلبش تشکیل شده باشه.
دکتر ایستاد.
- پاشو بیا اتاق بغلی سونو انجام بدیم دخترم ببینم جنین چند هفتشه.
امیرحسین دنبالشان راه افتاد و گفت:
- هرچی باشه کار ده شب پیشه خانوم دکتر! این ته تهش یه ماهه حساب میشه!
دکتر و آسمان هردو چپ چپ نگاهش کردند.
آسمان روی تخت دراز کشید و دکتر مشغول شد.
کمی بعد نگاهی متأسف به هردوشان انداخت و گفت:
- بفرمایید! اینا که نه هفتشونه و قلبشونم تشکیل شده!
امیرحسین و آسمان سکته ای به هم نگاه کردند.
امیرحسین دست روی قلبش گذاشت.
- خانوم دکتر من قلبم ضعیفه، شما چرا تخم سگ مارو جمع میبندید؟! بهخدا اون نیاز به احترام گذاشتن نداره.
دکتر کلافه دستش را روی مانیتور گذاشت و گفت:
- تخم سگ نه و تخم سگای شما...
نچی کرد و گفت:
- ای وای عذر میخوام! حواسمو پرت کردید این دیگه چه حرفی بود من زدم؟!
آسمان نیمخیز شده گفت:
- عیب نداره خانوم دکتر، خروجی امیرحسین همینیه که شما میگید! چی شده؟! الان ما نمیتونیم سقط کنیم؟!
دکتر لبخند گشادی زد و گفت:
- عزیزانم تبریک میگم، شما دارید صاحب چهارقلو میشید! نُه هفتشونه! هر چهارتاشون سالمن و قلبشون تشکیل شده.
آسمان هین کشید و چشمهای امیرحسین سیاهی رفت.
- سیرم تو این داوری آسمون! پس طلاق چی؟! مهاجرت چی؟! ماتحتمون پاره نشد ویزا بگیریم که حالا اینجوری بشه!
آسمان زیر گریه زد.
- اژدرتو از بیخ میکنم میندازم جلو سگای بیابون بخورنش!
امیرحسین هم کنار تخت خم شد و گفت:
- باشه من خودمم باهاش تو زاویهام ولی دیگه کار از کار گذشته! تخم سگای بابا ایز لودینگ!
پسرهی کثافت ب دم و دستگاش میگه اژدر😂
خیلی نمکن این کاپل😍😂
اگه میخواید غم و غصههاتون شسته شه حتی برای لحظاتی کوتاه وارد این کانال بشید و رمانشو بخونید
از پارت اول پورهههه شدم با کارای پسره😂
https://t.me/+kh1mBeR4KWJkMjg0
https://t.me/+kh1mBeR4KWJkMjg0
https://t.me/+kh1mBeR4KWJkMjg0
کرانههای آسمان. مریم عباسقلی
﷽ #یغما چاپ شده📚 (انتشارات علی) #سرابراگفت📚 #بهگناهآمدهام؟📚 #آرتیست📚 #وسوسهامکن📚 #لیلیان📚 #قرارمانکناررازقیها✍️ #کرانههایآسمان✍️ #آناشید✍️
30310
اینم کادو من به شما :)
پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
16000
اینم کادو من به شما :)
پینگ: ۷۰ تا 3ماه وصله ✅
proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
32500