cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

Больше
Рекламные посты
25 241
Подписчики
-15724 часа
-1597 дней
+84830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#رهوار_754 " پارت ۷۵۴ فقط در vip قابل خواندن است " اخمی کرد. با دو دست کمرم رو گرفت و روی تخت چرخوندم. - زیادی شلنگ تخته بپرونی به تخت می بندمت. الانم آروم بگیر برم پماد بی حس کننده بیارم... دستش رو که برداشت، سریع خواستم بلند بشم که دوباره خودش رو انداخت روی تنم. - پس همینطور خشک می پسندی. آل.تش رو وارد با.سنم کرد و این بار از درد چنان جیغ کشیدم که گوش هام سکوت کشید! اسپویلی کوتاه از پارتای سکـــــ🔞ــسی و مثبــــــ🔞ـــت رمان که فقط مختص به vip هستش و به هیچ وجه اینجا گذاشته نمیشه 🖤 چنل vip از اینجا 350 پارت جلوتریم🟢 دو برابر اینجا پارت داریم  🟢 چنل vip تبلیغات آزار دهنده نداره 🟢 پارتای سکــــ🔞ـــسی و تنبیهــــ❤️ـــی رمان برای جلوگیری از فی.لتری کانال اینجا حذف و گذاشته نمیشه! 🤚 علاقمندان میتونن با عضویت در vip رمان رو بدون هیچ سانسور و حذفیاتی بخونن ❤️ برای دریافت vip مبلغ 50.000 تومان رو به شماره کارت زیر واریز⬇️ 5892101326257835 جمالی بانک سپه و‌ رسید رو برای ادمین بفرستید⬇️ @Rava_novel_admin ⬅️
Показать все...
Repost from رهـــوار
sticker.webp0.06 KB
Repost from N/a
_ وای مامان میخاره، دارم میمیرم. مامان با نگرانی پمادی مالید بین پام که جیغ زدم. خیلی میسوخت...ضربه ای به رون پام زد. _ ساکت شو. الان داداش و بابات میشنون. دندونامو روی هم ساییدن. داداش؟ پسر شوهرش رو میگفت، همون ناتنی که تازه از خارج اومده بود. من به خاطر اون سوخته بودم...با آب داغ خودارضایی کردم با یادش و اصلا حواسم به داغی اب نبود... _ مامان ول کن بدتر شدم...این چیه مالیدی بهم..یخ بیار یخ. مامان اوفی گفت و بلند شد. دستای پمادیش رو با دستمال پاک کرد. _ کی خودشو با اب داغ میشوره، چیکار کردی خودتو؟ اونجات از ریخت بیوفته هیچکی نمیگیرتت. _توهم همش فکر شوهر دادنمی. تنم سوخته، پریود شم چی؟ میمیرم از درد بغض کردم که مامان پوفی کرد و رفت بیرون. حق داشت سرم داد بزنه. خیلی سربه هوا بودم. اخه خودارضایی با فکر داداش ناتنی؟ سعی کردم بشینم ولی لای پام خیلی میسوخت. لذت به من نیومده...پاهامو جلوی کولر باز کردم که یهو در باز شد و شایان گوشی به گوش وارد شد و با دیدن لای پام... _ شیدا...این، این چیه؟ جیغ کشیدم که اومد سمتم و جلوی دهنمو گرفت. بعد هم انگشتش رو به لای پام زد که زیر دستش ناله کردم. _ اوف اوف...نگاه کن دخملم چطور سوخته، نانازتو کی اوخ کرده. بغض کردم. وای که چقدر جذاب بود...با دیدنش درد و سوزشم فراموشم شد و حس خیسی کردم. وای نه! الان نباید تحریک میشدم! خم شد و سرشو لای پام گذاشت و با دست بازم کرد. نفسش به نقطه حساسم میخورد... _شایان‌! _ واسه من خیس کردی شیدا؟ https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk من تازه به بلوغ جنسی رسیده بودم که یهو داداش ناتنی سکسیم اومد تو خونمون و من با این هورمونای تازه فعال شدم بد تو کفش بودم... تا این که یه روز فهمید و بکارتمو گرفت ولی مادرم... https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

Repost from N/a
- دختره چند سالشه؟! پریود مریود میشه؟! کریم سر پایین گرفته آرام لب زد: - میگه ۲۳ آقا! بله پریودم میشه از اون کسی که اوردتش پرسیدم. پکی به سیگارش زد و متفکر لب زد: - کس و کاری چیزی نداره؟! دوروز دیگه از زیر گور در نیان! - نه آقا خیالتون تخت! پرسیدم گفت هیچ کس و نداره دو سه باری دنبالش کردم واقعا کسی و نداشت. اخمی میان دو ابروی پرپشتش نشست. - به خدیجه گفتی چکش کنه؟! - بله آقا همه کار هارو کرده تر و تمیز لباس نو کرده تنش‌ با دست اشاره ای به بیرون زد - خیلِ خب! بفرستش داخل. خودتم تا صدات نزدم تو عمارت نچرخ - رو چشم آقا. کریم بیرون رفت و کمی بعد تقه ای به در خورد و بلافاصله در باز شد و دخترک داخل شد زیر چشمی خیره اش شد صورتِ کوچک و سرخ و قدِ کوتاهش به ۲۳ سال نمی خورد - سرت و بگیر بالا ببینم. آرام سر بالا گرفت - اسمت چیه؟ - م...ملورین آقا! پکی به ته سیگارش زد. - چند سالته؟! - بی..بیست و سه... تک ابرویی بالا داد و از پشت میزش بلند شد و نزدیک دخترک رفت... چرخشی دورش زد که دخترک از ترس در خودش جمع شد. از پشت سر به او نزدیک شد و در گوشش آرام زمزمه کرد - که بیست و سه سالته ؟! دخترک از جا پرید و کمی جلو تر رفت صداش لرزان شده بود. ترسیده بود - ب..بله آقا... - که تنهایی ؟! هوم؟! ته مانده سیگارش را جلو رفت و داخل زیر سیگاری خاموش کرد سیگار جدیدی آتش زد و با آرامش خاصی لب زد - تا وقتی که آتیش این سیگار خاموش میشه وقت داری راستش و بگی دختر جون! وگرنه من وقت خاله و خاله بازی ندارم.... دخترک از ترس لرزید.. - من...من که راستش و گفتم... چی و بهتون بگم؟ پوزخند زد و خیره اش شد - این که چند سالته و برای چی اینجایی؟! - ۲۳ سالمه! پول نیازم! اومدم...اومدم که... شرمش شد از قصدش بگوید. - سیگارم داره تموم میشه! یک....دو.... بازم سکوت کرده بود. چرا حرف نمی زد؟! - سه! وقتت تموم شد دختر جون! برو سر کس دیگه ای رو شیره بمال سپس فریاد زد - حلیمه! حلیمه بیا این دخترو ببر... یک لحظه با ترس و دلهره نزدیکش شد - چشم آقا غلط کردم...اشتباه کردم میگم ...میگم... نیشخندی زد و آرام دوباره لب زد - تا تموم شدن سیگار بعدیم حرفت و می زنی... سیگار را روشن کرد . - ا‌...اسمم ملورینه.... ۱۷ سالمه... پدر ...پدر و مادرم و توی تصادف ازدست دارم.. یه...یه خواهر کوچیک دارم ۴ سالشه سرطان خون داره... پول ...پول برای داروهاش ندارم.. به اینجا که رسید اشک هایش جاری شد - اومدم پیش خاله نسرین... بهش میگن خاله اونجا...اونجا میگفتن با همه مردا بخواب من...من بدم میومد... پول میخواستم‌‌. تا این که یدونه از دخترای اونجا...گفت که یکی هست دنبال دختره... با خجالت ادامه داد - دنبال دختر باکره‌ست! آدرس گرفتم.. اومدم اینجا... پی...پیش شما... ته مانده سیگار دوم را در زیر سیگاری خاموش کرد - آفرین... حالا راستش و گفتی میتونم بهت فرصت بدم روی صندلی نشست و به دخترم خیره شد صورت کوچک و زیبایی داشت... بدنِ سفید و... با دیدنش گُر گرفته دستی به ته ریشش کشید... - من کمک میکنم دارو های خواهرتو بخری ملورین سرش را به ضرب بالا گرفت - اما شرط داره.... از پشت میز بلند شد و نزدیک دخترک شد - کاری میکنم تا آخر عمرت بی نیاز بشی.... - چی...چی آقا!؟ هر ... هرچی شما دستور بدید... - زنِ من شو... دخترک،پوکر فیس نگاهش کرد... - زنِ صوری من شو! به مدت یک سال میشی زنِ پسر حاجی.... میشی زن من، اما جلوی خانوادم. دخترک با خوشحالی و بغض لب می زند - من خاک پاتونم هر چی شما امر کنید. خوبه ای زیر لب گفت و دست چک را از کمدِ میزش بیرون کشید و با چشمانی خمار لب زد - این چکِ دریافتیِ اوله! برای امشبه! لخت شو ، برای کاری که اومدی آماده شو! تا چکِ اول دارو های خواهرت و برات بکشم پارت رمانشه❌👇 نبود لف بده❌🙏 https://t.me/+lm5SA5Ww_o0xOWQ0 https://t.me/+lm5SA5Ww_o0xOWQ0
Показать все...
Repost from N/a
-زن اول خان سر زا رفت میگن کسی رو نداره از بچش مراقبت کنه میخواد از بین رعیتا زن انتخاب کنه! مامان چادرش را دور کمرش محکم کرد: -خب ربطش به ما چیه؟ بابا لبخندی زد و جوراب بو گندویش را از پا در اورد: -قراره دختر ما بشه عروس خان! مامان روی دستش کوبید و من سرم را از کتاب بیرون اوردم: -یا خدا چی می گی مرد؟ دختر ما ۱۷ سال بیشتر نداره، جای بچه ی خانه! من بغض کرده کتاب به سینه ام چسباندم و بابا با غیض بلند شد: -الکی گوششو پر نکن با این حرفا، تو خودت ۱۷ سالت بود پسرمونو زاییدی. همین که گفتم این دختر میره اونجا و میشه تاج سر خان. مامان توی سرش کوبید و من اشک ریختم. بابا اما خوشحال خندید و دندان های زردش حالم را به هم زد: -خان خودش از من خاستگاریش کرد منم قبول کردم، فردا صبح میان می برنش... به خاطر زن اولش گفت عروسی نمی گیره منم قبول کردم هنوز چهل اون بنده خدا هم نشده حق داره خب! مامان ناله و نفرین می کرد و برای بخت سیاهم اشک می ریخت و من از ترس می لرزیدم! بابا چه ساده مرا فروخته بود... *** -خان خودم دیدم امروز بچه داشت از گشنگی می مرد بهش شیر نمی داد، به ما هم اجازه نداد بهش شیر بدیم. در نیمه باز را با ترس و لرز بستم خان با من مهربان بود اما سر بچه ی کوچکش با کسی شوخی نداشت حالا من چطور می گفتم که دکتر گفته به خاطر دل دردش باید شیر بچه را عوض کنیم؟ اصلا حرفم را باور می کرد؟ صدای فریادش تنم را لرزاند: -زمـــــرد! در به دیوار کوبیده شد و او به سمتم حمله کرد -تخم حروم انقدر بهت محبت کردم که اخرش تو به پاره ی تنم گشنگی بدی؟ -خان... خانَم به موت قسم دکتر گفت شیر بهش ندم واسه معدش ضرر داره موهایم را دور دستش پیچاند و دستش را توی دهانم کوباند -دکتر گفته به بچه ی من گشنگی بدی تا بمیره کثافت؟ به هق هق افتادم و با درد اخ گفتم که زانوشو کوبید تو پهلوم -اخ تو رو خدا نزن خان من گناهی ندارم مرا روی زمین پرت کرد و با کمربند به جانم افتاد، انقدر مرا زد که خودش به نفس نفس افتاد. همان لحظه در اتاق باز شد -خان معلوم شد توی شیر خشک پسرت یه دارو ریخته بودن که داشت سیستم ایمنیشو تو خطر مینداخت خان با پشیمانی نگاهم کرد و..... https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk زمرد یک دختر روستایی و به شدت مذهبی و محجبه که نشون‌ کرده‌ی ارباب روستاست اما با اتفاق ناگواری که رخ میده نامزدش میمیره و اون عروس نشده، بیوه میشه.... حالا وقتی قراره از روستا بره، برادرشوهرش‌ از راه میرسه و با دیدن دختر کم سن و سالی مثل اون تمام هورمون های مردونه‌اش فعال میشه و......🙈💦 https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk اگه بیماری قلبی دارین به هیچ وجه سمت این رمان نیاین جیگرتون اتیش می گیره از مظلومیت دختره🥺💔👇
Показать все...
●یارِ ماندگارvip●

ورود افراد زیرهجده سال ممنوع🔞لطفا محدوده سنی رعایت شود. پارت‌گذاری منظم! رمان بدون سانسور می‌باشد❌️

Repost from N/a
- قرص کاندوم دارین آقا؟ امیر در حال درآوردن روپوشش مات آن دختر چشم و ابرو مشکی ماند! قرص کاندوم چه صیغه‌ای بود! - قرصش که نه خود کاندومو داریم بیارم؟ تکنسین‌ها رفته بودند، فقط او مانده بود و آن دختری که چشم‌های بی‌گناهش برای امیرحسین جالب بود! خیلی وقت می‌شد دختری ندیده بود که به دلش بنشیند‌. - نه قرصه مال آقاجونمه مال کلیه‌شه! امیرحسین کج خندید، کاملا فهمیده بود او قرص کانفرون می‌خواهد! از چادرش معلوم بود از خانواده‌ی فقیری است، حدس زد شاید مثل بقیه‌ی دختر مدرسه‌ای‌ها گوشی هوشمند ندارد که نفهمیده چه کلمه‌ای می‌گوید. - بفرمایید. - چه‌قدر می‌شه؟ امیرحسین ساعت را نگاه کرد، دیرش شده بود، تولد یاسمین دعوتش کرده بودند با آن‌که دلش نمی‌خواست برود اما ترس از آغ مادرش وادار به رفتنش می‌کرد. - خارجی شو داریم دویست و سی‌ تومن! بغض جمع شده توی چشم‌های دختر دلش را بدجوری لرزاند، شرم و حیای این دختر کجا و دریدگی یاسمین کجا! - ولی این‌قدر ندارم آقا جونم قرص کاندوم نخوره شبا نمی‌تونه بخوابه! کاندوم باز هم گفت! امیرحسین خنده‌اش گرفت، او از همین دخترهای صفر کیلومتر خوشش می‌آمد. کم سن و سال هم بود. زیبا! همانطور که خودش می‌خواست. - این کانفرونه دخترخانم، مال کلیه‌ست! اون کلمه حرف بدیه دیگه نگو خب؟ ورقه‌ی قرص را برایش گذاشت توی یک مشما و با همان لبخند گفت: - فعلا ببر که آقاجونت بتونه بخوابه، به جاش این روپوش منو ببر برام بشور و اتو کن بعد برگردون خوبه؟ به این بهانه خواست یک بار دیگر او را ببیند، با همان ظاهر بچه مدرسه‌ای ساده و نگاه معصوم. - آره آره می‌تونم ممنون! فردا صبح قبل مدرسه میارمش! انگار پرواز کرد سمت در داروخانه که امیر دوباره پرسید: - اسمتو نگفتی! - برازنده! امیر خوشش آمد متین بود حتی اسمش را هم نگفت! به ساعت نگاه کرد دیگر تولد را نمی‌رفت حداقل حالا مطمئن بود!! https://t.me/+Z4X5OmkWF2EzODdk https://t.me/+Z4X5OmkWF2EzODdk https://t.me/+Z4X5OmkWF2EzODdk
Показать все...
sticker.webp0.06 KB
Repost from N/a
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟ بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم. -منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننه‌شی من چیزی گفتم؟ اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید. -ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟ پوزخند بیخ لب‌هام جا گرفت: -دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسه‌م به دنیا بیاره! انداختیش دور. حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد. -کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر. خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم. -حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننه‌ش جفتمون حامله شون کنیم. از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت. -همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو... بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم. -پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟ -دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی. همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود. -هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر. می‌دونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم. -اسپری تاخیری بفرست در خونه‌م. و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمی‌دادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا می‌آورد! https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همه‌ی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم. حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان! از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم! https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

Repost from N/a
-زن اول خان سر زا رفت میگن کسی رو نداره از بچش مراقبت کنه میخواد از بین رعیتا زن انتخاب کنه! مامان چادرش را دور کمرش محکم کرد: -خب ربطش به ما چیه؟ بابا لبخندی زد و جوراب بو گندویش را از پا در اورد: -قراره دختر ما بشه عروس خان! مامان روی دستش کوبید و من سرم را از کتاب بیرون اوردم: -یا خدا چی می گی مرد؟ دختر ما ۱۷ سال بیشتر نداره، جای بچه ی خانه! من بغض کرده کتاب به سینه ام چسباندم و بابا با غیض بلند شد: -الکی گوششو پر نکن با این حرفا، تو خودت ۱۷ سالت بود پسرمونو زاییدی. همین که گفتم این دختر میره اونجا و میشه تاج سر خان. مامان توی سرش کوبید و من اشک ریختم. بابا اما خوشحال خندید و دندان های زردش حالم را به هم زد: -خان خودش از من خاستگاریش کرد منم قبول کردم، فردا صبح میان می برنش... به خاطر زن اولش گفت عروسی نمی گیره منم قبول کردم هنوز چهل اون بنده خدا هم نشده حق داره خب! مامان ناله و نفرین می کرد و برای بخت سیاهم اشک می ریخت و من از ترس می لرزیدم! بابا چه ساده مرا فروخته بود... *** -خان خودم دیدم امروز بچه داشت از گشنگی می مرد بهش شیر نمی داد، به ما هم اجازه نداد بهش شیر بدیم. در نیمه باز را با ترس و لرز بستم خان با من مهربان بود اما سر بچه ی کوچکش با کسی شوخی نداشت حالا من چطور می گفتم که دکتر گفته به خاطر دل دردش باید شیر بچه را عوض کنیم؟ اصلا حرفم را باور می کرد؟ صدای فریادش تنم را لرزاند: -زمـــــرد! در به دیوار کوبیده شد و او به سمتم حمله کرد -تخم حروم انقدر بهت محبت کردم که اخرش تو به پاره ی تنم گشنگی بدی؟ -خان... خانَم به موت قسم دکتر گفت شیر بهش ندم واسه معدش ضرر داره موهایم را دور دستش پیچاند و دستش را توی دهانم کوباند -دکتر گفته به بچه ی من گشنگی بدی تا بمیره کثافت؟ به هق هق افتادم و با درد اخ گفتم که زانوشو کوبید تو پهلوم -اخ تو رو خدا نزن خان من گناهی ندارم مرا روی زمین پرت کرد و با کمربند به جانم افتاد، انقدر مرا زد که خودش به نفس نفس افتاد. همان لحظه در اتاق باز شد -خان معلوم شد توی شیر خشک پسرت یه دارو ریخته بودن که داشت سیستم ایمنیشو تو خطر مینداخت خان با پشیمانی نگاهم کرد و..... https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk زمرد یک دختر روستایی و به شدت مذهبی و محجبه که نشون‌ کرده‌ی ارباب روستاست اما با اتفاق ناگواری که رخ میده نامزدش میمیره و اون عروس نشده، بیوه میشه.... حالا وقتی قراره از روستا بره، برادرشوهرش‌ از راه میرسه و با دیدن دختر کم سن و سالی مثل اون تمام هورمون های مردونه‌اش فعال میشه و......🙈💦 https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk https://t.me/+vKArhF3o6zVjYjRk اگه بیماری قلبی دارین به هیچ وجه سمت این رمان نیاین جیگرتون اتیش می گیره از مظلومیت دختره🥺💔👇
Показать все...
●یارِ ماندگارvip●

ورود افراد زیرهجده سال ممنوع🔞لطفا محدوده سنی رعایت شود. پارت‌گذاری منظم! رمان بدون سانسور می‌باشد❌️

Repost from N/a
- دختره چند سالشه؟! پریود مریود میشه؟! کریم سر پایین گرفته آرام لب زد: - میگه ۲۳ آقا! بله پریودم میشه از اون کسی که اوردتش پرسیدم. پکی به سیگارش زد و متفکر لب زد: - کس و کاری چیزی نداره؟! دوروز دیگه از زیر گور در نیان! - نه آقا خیالتون تخت! پرسیدم گفت هیچ کس و نداره دو سه باری دنبالش کردم واقعا کسی و نداشت. اخمی میان دو ابروی پرپشتش نشست. - به خدیجه گفتی چکش کنه؟! - بله آقا همه کار هارو کرده تر و تمیز لباس نو کرده تنش‌ با دست اشاره ای به بیرون زد - خیلِ خب! بفرستش داخل. خودتم تا صدات نزدم تو عمارت نچرخ - رو چشم آقا. کریم بیرون رفت و کمی بعد تقه ای به در خورد و بلافاصله در باز شد و دخترک داخل شد زیر چشمی خیره اش شد صورتِ کوچک و سرخ و قدِ کوتاهش به ۲۳ سال نمی خورد - سرت و بگیر بالا ببینم. آرام سر بالا گرفت - اسمت چیه؟ - م...ملورین آقا! پکی به ته سیگارش زد. - چند سالته؟! - بی..بیست و سه... تک ابرویی بالا داد و از پشت میزش بلند شد و نزدیک دخترک رفت... چرخشی دورش زد که دخترک از ترس در خودش جمع شد. از پشت سر به او نزدیک شد و در گوشش آرام زمزمه کرد - که بیست و سه سالته ؟! دخترک از جا پرید و کمی جلو تر رفت صداش لرزان شده بود. ترسیده بود - ب..بله آقا... - که تنهایی ؟! هوم؟! ته مانده سیگارش را جلو رفت و داخل زیر سیگاری خاموش کرد سیگار جدیدی آتش زد و با آرامش خاصی لب زد - تا وقتی که آتیش این سیگار خاموش میشه وقت داری راستش و بگی دختر جون! وگرنه من وقت خاله و خاله بازی ندارم.... دخترک از ترس لرزید.. - من...من که راستش و گفتم... چی و بهتون بگم؟ پوزخند زد و خیره اش شد - این که چند سالته و برای چی اینجایی؟! - ۲۳ سالمه! پول نیازم! اومدم...اومدم که... شرمش شد از قصدش بگوید. - سیگارم داره تموم میشه! یک....دو.... بازم سکوت کرده بود. چرا حرف نمی زد؟! - سه! وقتت تموم شد دختر جون! برو سر کس دیگه ای رو شیره بمال سپس فریاد زد - حلیمه! حلیمه بیا این دخترو ببر... یک لحظه با ترس و دلهره نزدیکش شد - چشم آقا غلط کردم...اشتباه کردم میگم ...میگم... نیشخندی زد و آرام دوباره لب زد - تا تموم شدن سیگار بعدیم حرفت و می زنی... سیگار را روشن کرد . - ا‌...اسمم ملورینه.... ۱۷ سالمه... پدر ...پدر و مادرم و توی تصادف ازدست دارم.. یه...یه خواهر کوچیک دارم ۴ سالشه سرطان خون داره... پول ...پول برای داروهاش ندارم.. به اینجا که رسید اشک هایش جاری شد - اومدم پیش خاله نسرین... بهش میگن خاله اونجا...اونجا میگفتن با همه مردا بخواب من...من بدم میومد... پول میخواستم‌‌. تا این که یدونه از دخترای اونجا...گفت که یکی هست دنبال دختره... با خجالت ادامه داد - دنبال دختر باکره‌ست! آدرس گرفتم.. اومدم اینجا... پی...پیش شما... ته مانده سیگار دوم را در زیر سیگاری خاموش کرد - آفرین... حالا راستش و گفتی میتونم بهت فرصت بدم روی صندلی نشست و به دخترم خیره شد صورت کوچک و زیبایی داشت... بدنِ سفید و... با دیدنش گُر گرفته دستی به ته ریشش کشید... - من کمک میکنم دارو های خواهرتو بخری ملورین سرش را به ضرب بالا گرفت - اما شرط داره.... از پشت میز بلند شد و نزدیک دخترک شد - کاری میکنم تا آخر عمرت بی نیاز بشی.... - چی...چی آقا!؟ هر ... هرچی شما دستور بدید... - زنِ من شو... دخترک،پوکر فیس نگاهش کرد... - زنِ صوری من شو! به مدت یک سال میشی زنِ پسر حاجی.... میشی زن من، اما جلوی خانوادم. دخترک با خوشحالی و بغض لب می زند - من خاک پاتونم هر چی شما امر کنید. خوبه ای زیر لب گفت و دست چک را از کمدِ میزش بیرون کشید و با چشمانی خمار لب زد - این چکِ دریافتیِ اوله! برای امشبه! لخت شو ، برای کاری که اومدی آماده شو! تا چکِ اول دارو های خواهرت و برات بکشم پارت رمانشه❌👇 نبود لف بده❌🙏 https://t.me/+lm5SA5Ww_o0xOWQ0 https://t.me/+lm5SA5Ww_o0xOWQ0
Показать все...